اورنگ هفتم: سرودهی نقشبند حیدری با دکلمهی میرویس هاشمی | دنیای توست دیگر و دنیای من دگر
دنیای توست دیگر و دنیای من دگر سودای توست دیگر و سودای من دگر مثل دوتا پرنده که در یک نشیمن اند آوای توست دیگر
دنیای توست دیگر و دنیای من دگر سودای توست دیگر و سودای من دگر مثل دوتا پرنده که در یک نشیمن اند آوای توست دیگر
عشق تنها نقطهی پیوندِ من با زندگیست آه، گرچه عشق نامِ دیگرش بازندگیست مرگ تا مرگست، مرگِ من جدایی از تو است مرگِ هرکس فرق
پیش از آنکه پیری این سرو روان را بشکند غم مبادا قد بالای جوان را بشکند هرکه از دوش ضعیفان رفت بالا، سعی کرد با
شهرِ دل را سفر سرخ تو ویران میکرد دیده همرنگِ لبِ لعل تو باران میکرد! پرچمِ موی ترا باد به هرسو میزد پرتو روی تو
میتوان رنگ دل آیینه گون خود شدن چون زلال آبی درد درون خود شدن در بنفشای گل سرخی که پرپر میشود لالهی بشگفته بر دامان
سر بزن اینجا هوای تازه استشمام کن جادهای تنهاست اینسوها هوای گام کن جاده میخواند سرود گامهایت نازنین زود تصمیمی بگیر و ترک صبح و
آسمان معبد جان است بیا دف بزنیم خانهٔ عشق کلان است بیا دف بزنیم لحظهها جاری مستانهی رود است اینجا هر چه موج است روان
ما را شرار عشق به وضع عجیب سوخت یعنی که هست و بود از آن یک لهیب سوخت راحت چو خواستیم دمی درپناه صبر از دل خبر رسید که صبر
مرا به بزم غزلهای عاشقانه ببر به یاد کابل زیبای نازدانه ببر فضای عشق من از تو ستارهباران است مرا به قصۀ شبهای جاودانه ببر به
یارب این شام سیه را سحری خواهد بود وز دم صبحِ سعادت اثری خواهد بود آرزو مرد، دل افسرده شد و عمر گذشت دیگر از
پس از پرواز هم، پروانه جان! پرواز میماند فروغت میرود، از تو فقط آواز میماند چه شهری! از نگاه مردمش افسرده خواهی شد شبیه پنجره،
ای کاش آغوش و شراب و آب و نان باشد دنیا برایت بهتر از افغانستان باشد گنجشکهای بوسهام را در یخن بگذار تا از گزند