Search
Close this search box.
Rodaba

چند هزار سال پیش، در آریانازمین، دختری به دنیا میاید که باعث تغییر مسیر تاریخ می‌شود و روندِ معمولیِ قدرت‌ها و امپراطوری‌ها را دگرگون می‌سازد…

آریایی‌ها:

هم‌گام با مردان، زنانِ این ملتِ بزرگ نیز در جهان و به ویژه در آسیا، تاریخ‌ را رقم زده اند و حماسه‌آفرین بوده اند.

فردوسی؛ این اسطوره‌ی دنیای شعرِ حماسی، در داستان‌پردازی و ارایه‌ی جامعِ شخصیت و کارنامه‌های این زنان، بهتر از هر تاریخ‌نگار و شاعرِ دیگر، عمل کرده و جهان را مدیونِ کلامِ جادویی خویش نموده است.

زنانِ تاریخ چندهزارساله‌ی ما، همچون فرانَک که در برابر ضحاکیان، جریان‌ساز و قیام‌آفرین شد و فریدون را پرورید و کاوهِ آهنگر را کشف نمود،

ارنواز و شهرناز، دوتک‌خواهرِ دانای جمشیدشاه که زندگی دردناک و پرفراز و نشیب داشتند و مادرانِ سه مردِ تاریخ‌ساز چون سلم و تور و ایرج استند،

سیندخت، زنِ شاه‌کابلستان و مادرِ بزرگ‌ترین زنِ شهنامه، یعنی رودابه، که با دراید و فرهیخته‌گی تمام، توانست آتش خشمِ شوهر را خاموش کند و جهان‌پهلوانِ مغرور، سام‌ِ نریمان را تشویق به موافقت عشقِ زال و رودابه نمود و کابلستان را از آتشِ یک جنگ و ویرانی قریب‌وقوع، نجات داد،

تهمینه‌ی مدبر، شاه‌دخت سمنگانِ باستان که توانست قلب رستمِ بزرگ را فتح کند و سهرابِ صف‌شکن را پَروَرَد و سپس زندگی پرآبِ چشمِ خود را سپری کند،

گُرد‌آفریدِ جنگاور و شجاع، که نمونه‌ی یک خواهر دلیر است و برای برادر خود، هُجیر، داستان‌ها و رویداد‌ها را رقم می‌زند،

منیژه‌ی وفادار که پایداری او در عشقِ بیژن، زبان‌زدِ است،

همای زیبا، دخترِ بهمنِ درازدست. همای، یکی از شاهنشاهانِ مدبرِ سلسله‌ی کیانی است، و دیگران که مجال سخن در خصوص همه‌ آن‌ها نیست…

_و اما به داستانِ پرآبِ چشمِ رودابه می‌رسیم. رودابه‌ی زیبا و دل‌آرا، رودابه‌ی عاشق، رودابه‌ی هنجارشکن و شجاع؛ زیرا او چند تصمیمِ پرچالش و خطرناک را می‌گیرد و به عشقِ ناممکنِ خود فاتح می‌شود و افتخارِ زندگی در کنار بزرگ‌ترین خانواده‌ی نام‌آورترین پهلوانان تاریخ بشر، یعنی نریمانِ جنگ‌آور، سامِ دشمن‌شکن، زالِ شکست‌ناپذیر، رستمِ دستان و سهرابِ دلیر، را به دست می‌آورد؛ زندگی در جوار مردانی که سده‌ها بانی و ناجیِ اقتدارِ ایران‌زمینِ کهن یا آریانای کبیر، بودند و حماسه‌ساز شدند.

رودابه، این تک‌بانوی زیبا، با تمام افتخار و شیرینیِ عشقِ زال، سرنوشت سیاه و دردناک را به تجربه می‌نشیند که گاهی در صبر و شکیبایی‌اش انسان، انگشتِ حیرت در دهان می‌بَرَد و گاه نیز از نهایتِ داغ و رنج، به مرزِ جنون می‌رسد و دلِ سنگ را آب می‌سازد.

رودابه، دخترِ مهراب‌شاه، از تبارِ ضحاکِ ماردوش است. او به خوش‌چهره‌گی و زیبایی، چنان بی‌بدیل است که دلِ هر دل‌رُبایی را می‌رباید و چنان شخصیت آراسته و فهمِ والا دارد که در میان گل‌چهره‌گان، یگانه است. حتی پدرش نیز با دیدن زیبایی او، نام یزدان را بر زبان می‌راند تا فرزندش از زخم چشم درامان باشد:

شگفتی به رودابه اندر بماند

همی نام یزدان بروبر بخواند

(دفتر اول، پادشاهی منوچهر، ۱۸۶: ۳۳۰)

زال، پسرِ سام، پسرِ نریمان یا به قول کتابِ اَوِستا؛ نیرم، پسرِ گرشاسپ، پسر اَترَت، پسر شم، از نوادگان تور پسر فریدون، از سلسله‌ی پیشدادیانِ بلخی می‌باشد.

زالِ پهلوان، پدرِ رستمِ جهان‌پهلوان و جدِ سهرابِ دلاور، است. زمانی که زال از سوی پدرش سام و شاهنشاه منوچهر، برای امن‌سازی سرزمین‌هایی اطراف زابلستان، فرستاده می‌شود، بعد از مطیع ساختن دیگر نقاط، عزم کابلستان را دارد و به استقبالش، شاه کابلستان که خراج‌گزارِ منوچهر است، از راه می‌رسد و برای شاد ساختنِ خاطر زال، هدایایی به همراه می‌آورد. در این هنگام، یاران و غلامان زال، از زیبایی دختری بنام رودابه سخن‌ می‌گویند و چنان وصف آن را می‌کنند که زال، دل از دست می‌دهد و عنان از کف. وقتی مهراب‌شاه به کابلستان بر می‌گردد، در خانه با سین‌دخت، که همسر وی است، از جوان‌مردی و زیبایی و مهرورزی زال سخن می‌گوید و رودابه نیز از کناری، سخنان پدر را می‌شنود و دل‌باخته‌ی زال می‌شود. این در حالی‌ست که هیچ‌کدام هم‌دیگر خود را ندیده اند.

زال بدون اندیشیدن به این موضوع که رودابه‌ی زیبا از تبار ضحاک است و سام و منوچهر با عشق وی مخالفت خواهند کرد، به عشق خود ادامه می‌دهد و به قول نشاط اصفهانی:

سرتاسر جهان همه دشمن اگر بود

ما را به غیر دوست کسی در خیال نیست

رودابه اما در کنار داشتن چنین زیبایی و خوش‌رویی، خوبی‌هایی دیگری نیز دارد که به آن خواهم پرداخت. او صرفِ نظر از حرف‌های بیم‌دهنده‌ی کنیزان، تصمیم می‌گیرد که پیامش را به زال برساند.

چند کنیز را آراسته به اطراف جایی که زال زندگی می‌کند، می‌فرستد و آنان با هماهنگی غلامان زال، زمینه‌ی دیدار این دو دل‌باخته را مساعد می‌سازند.

شبی زال به دعوت رودابه تا پشت قلعه‌ و خوابگاه رودابه خودش را می‌رساند و در خانه‌ی رودابه می‌رود و روابه‌ی زیبا را از نزدیک به نظاره می‌نشیند؛ آه، چه دیداری!

بهشتی بُـد آراسـته پــر ز نـور                 

پرستنده بر پای و بر پیش حور

شگفت انـدرو مـانده بُد زالِ زَر                 

بر آن روی و آن موی و بالا و فَر

(دفتر نهم، پادشاهی منوچهر، 172، 565)

رودابه، سحرگاه هنگام وداع، با حسرت تمام، از بیمِ شاهنشاه منوچهر و سامِ جهان‌پهلوان سخن‌ می‌گوید که اگر خبرِ عشقِ آن‌ها به گوش پدرِ زال و شاهنشاه برسد، آنان کابلستان را به گورستان ضحاکیان بدل خواهند کرد. ولی با این‌حال، باهم پیمان می‌بندند که تا پای جان، به عشق خویش پابند و استوار بمانند.

زال به سوی رام کردنِ پدر و شاهنشاه منوچهر که دشمنِ مهراب‌شاه است، روان می‌شود و رودابه به خشمِ پدر و مادر گرفتار می‌شود.

سین‌دخت، مادرِ رودابه با اشتباهی که از سوی یکی از کنیزان رخ می‌دهد از عشق دخترش به زال، آگاه می‌شود و به رودابه سخت می‌گیرد که در این جا مجالِ گفتنِ جریانِ چالش رودابه با مادرش، نیست. اما در نهایت رودابه با دلیل و برهان و پایداری، مادر را راضی می‌سازد و نوبت پدر می‌شود. مهراب شاه توسط سین‌دخت، به این ماجرا بو می‌برد و بالای رودابه خشم می‌گیرد و می‌خواهد رودابه را با شمشیر دو نیم کند. زیرا مهراب‌شاه خراج‌گزارِ دربارِ منوچهر است و از خانَدانِ سامِ نریمان، سخت هراس دارد، که می‌گوید اگر آنان با خبر شوند، تخم و توده‌ی‌مان را برباد خواهند کرد. اما مادر رودابه که یک زنِ دانا و مدبر است، با شوهر خود طرحی را در میان می‌نهد و از وی می‌خواهد که اجازه دهد به دیدار سام برود با هَدایا و تحفه‌های بی‌شمار از اشیای متفاوت و گران‌بها.

سام از دیدارِ زنی با زیبایی تمام و مهربان و نکته‌دان، مشکوک می‌شود به مقام و جایگاه این زن. اگرچه سین‌دخت خود را پیکی از جانب کابل معرفی می‌کند اما سامِ نریمان، باهوش‌تر از آن است که شک نکند. در نهایت از او می‌پرسد که حقیقت را بگوید. مادر رودابه، به معرفی خویش می‌پردازد و از عشق زال و رودابه سخن به زبان می‌آورد. و اما پیش از ورود سیندخت به محظر سام، این قصه را سام از زبان فرزند خود شنیده بوده و به مادر رودابه با مهربانی، می‌گوید که نگرانیِ در دل راه ندهد زیرا زال را همراه با نامه‌یی، به پیشگاه منوچهر فرستاده است تا رضایت شاهنشاه را جلب نماید. سام می‌افزاید که بزودی به دیدار ایشان به کابلستان، حضور بهم خواهد رساند. و سین‌دخت همراه با این خبر مسرت‌بخش به سوی کابل باز می‌گردد و مهراب‌شاه را با دادن این مژده خورسند می‌سازد.(به‌دلیل دست‌گیری از طولانی‌تر شدن این نبشته، به موارد مهم و هیجان‌انگیز دیگر که در باب چگونه رام کردن زال، پدر خود را و به چیستی محتوای نامه‌ی سام که به منوچهر فرستاده، است، نپرداخته‌ام)

منوچهر نیز که پیش از رسیدنِ زال به دربار، از ماجرای عشق او باخبر بوده است، از زال استقبال شاهانه انجام می‌دهد و موبدان و اندیش‌مندان را فرامی‌خواند تا عاقبت این وصلت را پیش‌بینی کنند. و آنان پیش‌بینی می‌نمایند و خوش‌بینی‌شان به این وصلت را به شاه همراه با زادنِ فرزندی قهرمان و حامی خاندانِ فرمانروایی، که عبارت از رستمِ جهان‌پهلوان می‌باشد، ابراز می‌دارند:

يکي برز بالا بود زورمند

همه شير گيرد به‌خّمِ کمند

عقاب از بر ترک او نگذرد

سران ومَهان را به‌کس نشمرد

برآتش يکي گور بريان کند

هوا را به شمشير گريان کند

کمر بسته‌ی شهرياران بود

به ايران پناه سواران بود

(دفتر نوزدهم، پادشاهی منوچهر، 218، 1244)

منوچهر با آزمون‌های بسیار از زال، به این وصلت موافقت می‌دهد، و سام در همراهی با زال و هدایای درخور، راهیِ کابلستان می‌شوند و وصلت رودابه و زال صورت می‌گیرد.

اما تا این دم، پای‌مردی و مقاومت رودابه بر سر این عشق، قابل وصف و تحسین است.

حاصل وصلت این دو ستاره‌ی درخشانِ دنیای حماسه و عشق، پیدا شدنِ بزرگ‌ترین پهلوان و قهرمانِ تاریخ حماسه و پهلوانی و نبردهای بی‌مانند، یعنی رستمِ دستان، صاحب رخشِ نجات‌بخش، می‌باشد.

رودابه نخستین مادری در تاریخ است که به هنگام زادنِ فرزند، سزارین(عمل) می‌شود و زال این کار را با رهنمایی سیمرغ انجام می‌دهد.

از این پس نقش رودابه به عنوان یک همسر دانا و مهربان و مادردل‌سوز و نیک‌سیرت، غیر قابل انکار است. رستمِ شجاع، دلاور، عیار، مهربان و نجات‌بخش؛ بدون شک در پرورش این خصایص در وجود رستم، رودابه نقش کلیدی دارد.

رودابه رنج‌های بی‌شمار دید. رنج‌ها و دردهای تکان‌دهنده‌ی مادران امروز خراسانی، که فرزندان قهرمان‌ خود را در برابر جاهلان قرن، قبیله‌پرستانِ خشونت‌ورز، و سیاه‌دلان قبایلی، به جنگ فرستادند و همچنان مادرانی که شاهد جنگ‌جویانِ قهرمان خود در کوه‌پایه‌های هندوکش و پامیر استند و هم برای بی‌سرنوشتی وطن و هم برای جان‌فشانی جگرگوشه‌های خویش، شب و روز مویه می‌کنند و همچنان گاه صبح، گاه شب و گاه شام، چشمانِ اشک‌بار این مادران با دیدن تنِ پاره پاره شده و شکنجه دیده‌ی فرزندان‌شان، کور می‌شود و تمام وجودشان را آتشِ خشم و مظلومیت فرامی‌گیرد؛ رنجی را که رودابه در تمام عمر خود دید، از جنسِ همین‌گونه رنج‌هاست.

رودابه خیلی برای رستم، این فرزندِ دل‌بندِ خود گریسته است. مثلا؛ وقتی که رستم برای رها ساختنِ کیکاوس به جنگ می‌رود و مادر هنگام وداع:

بیامد پر از آب رودابه روی

همی زار بگریست دستان بروی

(دفتر دوم، پادشاهی کیکاوس، ۲۰: ۲۷۱)

یا هنگام نبرد رستم با اسفندیار، که رودابه شب و روز ناخن به جگر می‌زند و به سر و صورت خود چنگ می‌زند و مویه می‌کند:

ز سر بر همی کند رودابه موی

بر آواز ایشان همی خست روی

(دفتر پنجم، پادشاهی گشتاسپ، ۳۹۴: ۱۲۱۰)

و هنگامی که رستم کشته می‌شود، رودابه  از فرط رنج بسیار و حسرت بی‌اندازه، دیگر نمی‌تواند دست به غذا ببرد:

ز خوردن یکی هفته تن بازداشت

که با جان رستم به دل راز داشت

(همان: ۳۰۸)

عواقب این اعتصاب غذا از میان رفتن بینایی چشم، ضعف و لاغری، افسردگی شدید و جنون است:

ز ناخوردنش چشم تاریک شد

تن پهلوانیش باریک شد

سر هفته را زو خرد دور شد

ز دیوانگی ماتمش سور شد

(همان: ۳۰۹- ۳۱۰)

رودابه در هنگام ماتم و رنج، حتی به زال خورده می‌گیرد که چرا توانسته است غم مرگِ رستم را تحمل کند؛ از زال می‌پرسد که آیا در دنیا غمی بزرگ‌تر از این وجود دارد؟ زال پاسخ می‌دهد که آری، غم و دردِ گرسنه‌گی بالاتر از مرگِ عزیزان است.

ابتدا رودابه توجه به این حرف شوهر خود نمی‌کند، اما بعد از هفته‌ها گرسنه‌گی کشیدن، به اهمیتِ سخنِ زال پی‌برد:

چو بازآمدش هوش، با زال گفت

که گفتار تو با خرد بود جفت

هر آنکس که او را خور و خواب نیست

غم و مرگ با جشن و سورش یکیست

(دفتر پنجم، پادشاهی گشتاسپ، ۴۶۵: ۳۲۰- ۳۲۱)

در این‌جا فردوسی بسیار زیبا و جامع سخن ‌پرداخته است.

فردوسی با ارایه‌ی این درس از زبان زال و رودابه، رنجِ فقر و ناراحتیِ گرسنه‌گان را به خوبی وصف می‌کند و اندازه‌ی این درد را بزرگ‌تر از هر دردی عنوان می‌کند.

رودابه دردِ فراق و مرگِ سهراب را نیز شاهد بوده است. دردِ نوه یا فرزندِ فرزند، نیز بسیار بزرگ و سنگین می‌باشد:

چو رودابه تابوت سهراب دید

دو دیده چو دو جوی خوناب دید

به زاری همی مویه آغاز کرد

همی برکشید از جگر باد سرد…

(دفتر دوم، پادشاهی کیکاوس، ۱۹۷: پاورقی)

رودابه چنان بود که هفته‌ها و ماه‌ها و حتی سال، با مرگ و خاکِ سیاهِ این شیرین‌های بی‌نفس‌اش، زیسته و مویه کرده است. رودابه، آن دختر ماه‌سیمای کابل‌زمین، آن سروِ سیم‌تَن و آن شاه‌زاده‌ی نازپرورده، واپسین‌روزگار از عمرِ گران‌بها و پرثمرش را این‌گونه سپری نمود. و فردوسی بزرگ چه به‌جا گفته است که:

یکی داستانی‌ست پر آبِ چشم…

 

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان