Search
Close this search box.

دسـت زاهد بشـکند، کو بشـکند سـاغر مرا

یک جهان خونیسـت از آتش اگر یک دل بُود

دوسـتان! می‌سـوزد آخر داغ آن دلبر مرا

ناله، رُسـوای جهانم کرد درمانم نکرد

پیر گردون هم ندارد داروی دیگر مرا

اشـک دامنگیر من، چون کودکان گردیده اسـت

می‌برد در کوی او، این طفل بی‌مادر مرا

سـجده‌گاهم گشـته‌ای یاران خم ابروی دوسـت

ای مسـلمانان! به مسـجد برد این کافر مرا

دامنم پُر گشـت از اشـک و دلم خالی نشـد

گرچه دهقانم، غنی می‌سـازد این گوهر مرا

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان