Search
Close this search box.
Andisha-hay-zaryab

چکیده

رهنورد زریاب یکی از برجسته‌ترین داستان‌پردازان صاحب‌سبک و اندیشوران معاصر است که در جغرافیای افغانستان، پدر قصه‌نویسی جدید به حساب می‌آید. وی آثار فراوانی را در دنیای داستان‌نویسی ادبیات فارسی دری خلق کرده‌است، اما اثری که بتواند بیشتری از اندیشه‌ها و باورهای وی را پدیدار سازد، بی‌شک، کتاب «… و شیخ قدس الله سره- گفت» است که مجموعه‌ای از داستایت‌هایی‌است که زریاب در آن تلاش کرده است تا با قالب و زبان کهن و از زبان شیخی از شیوخ صوفیه، بسیاری از مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را به چالش بکشد و نیز، سعی کرده‌است تا اندیشه‌های فلسفی و عرفانی خویش را در این مجموعه به نمایش بگذارد. از این رو، نویسنده در این پژوهش، با رویکرد توصیفی-تحلیلی، مبانی فکری زریاب را از خلال داستایت‌هایش بیرون آورده‌است. زریاب، در این اثر به مضمون‌های هم‌چون: فقر و پی‌آمدهای ناگوار آن در جامعه، جایگاه دانش و عقلانیت در جامعه، مقدس‌نمایان مخنث صفت، قوم‌گرایی و تبعیض، حقیقت جهان، رابطه انسان و جهان، پستی و ناپایداری مال دنیا، صفات آدمیان راستن و … پرداخته است.

واژگان کلیدی: رهنورد زریاب، …و شیخ قدس الله سره- گفت، اندیشه‌ها.

1. مقدمه

بدون تردید رهنورد زریاب از پرچم‌داران داستان‌نویسی است که داستان‌های او آراسته به زیور اندیشه‌های فیلسوفانه و روانشناسانه است. (باختری، 1395: 2/ 523)  رهنورد زریاب با آگاهی کم‌مانندی از زبان دری و پیشینه‌ی آن، پیونددهنده‌ی ادبیات کهن با ادبیات معاصر است. (زریاب، ابادیان، 1384: 92/18) در نثر زریاب، واژگان بیمار و خواب‌آلود بستری ندارند و زریاب از زبان مردم که چشمه‌ی زایای زبان است، هوشمندانه بهره ‌ستانده‌است. (باختری، 1395: 2/ 523) وی، «تمام‌قد در درگاه تاریخ داستان‌نویسی کشور ما ایستاده است». (همان) زریاب داستان‌نویسی را از آغاز دهه‌ی چهل آغاز کرد و تا پایان عمر دست از خامه برنداشت. عده‌ای، پیش از زریاب به نگاشتن دست بردند، عده‌ای، هم‌زمان با او و عده‌ای، بعد از وی داستان‌پردازی کردند، اما تنها او بود که تمام‌قد در این درگاه، استوار ماند و نوشت و راه رفته‌ی قصه‌های ما را هموار و هموارتر ساخت. (آرین، 1396: 118/109) زریاب را پدر قصه‌نویسی جدید در افغانستان می‌دانند. (همدانی، 1399: 141/667) از همین رو بایسته است جهان‌بینی و ایدئولوژی زریاب بر ما پدیدار گردد تا آگاهانه و متواضعانه و مشتاقانه بر سر سفره‌ی رنگین‌کمان ادب و فرهنگ و تاریخ و فلسفه و روان‌شناسی و… زریابی بنشینیم. باری، از آسمان زریاب، اندیشوران و خامه‌به‌دستانی سخن رانده‌اند و به زوایایی  از اندیشه و نبشته‌ی او پرداخته‌اند که یکی از نگاشته‌های ارزنده که پیرامون اندیشه‌ها و سبک زریاب صورت گرفته است، نوشته‌ی رسول ابادیان است که حاصل پرسش‌های وی و پاسخ‌های زریاب است. اما دست‌یافتن به مبانی فکری رهنورد زریاب از خلال آثار و داستان‌ها و داستایت‌هایش به گونه‌ی مقاله‌ای ممتاز و مستقل، تا کنون مورد بررسی قرار نگرفته‌است. این پژوهش سعی دارد تا با روش توصیفی-تحلیلی، مبانی فکری زریاب را در چهار سطح مضامین اجتماعی، سیاسی، فلسفی-کلامی و عرفانی، از خلال کتاب (… و شیخ قدس الله سره- گفت) به دست آرد. قابل یادآوری است که این کتاب، مجموعه‌ای از داستایت‌هاست که از زبان شیخی از صوفیه برای مریدان بازگو می‌شود. داستایت، واژه‌ای است که زریاب آن را از ترکیب و حذف دو واژه‌ی داستان و حکایت برساخته است (زریاب، 1399: 7).

2. مضامین اجتماعی
2-1- فقر و آثار آن در جامعه

مقوله‌ی فقر پربسامدترین مضمون در این اثر است که آقای زریاب به آن پرداخته است. وی در داستایت دوم از این مجموعه، با عنوان بازیی نو به فقر پرداخته است. رهنورد زریاب در این داستایت به آثار مهلکانه‌ی فقر در تربیت کودکان، بدبین‌شدن فقیران به دین و مذهب و آیین و سلب آرامش و آسایش از کانون خانواده و گرفتارشدن به جنون می‌پردازد. در این داستایت از زنی بیوه و سه فرزندش سخن به میان می‌آورد که آنان به جمع‌کردن کاغذپاره‌ها از گرداگرد شهر، مشغول‌اند تا با آن کاغذ پاره‌ها خریطه‌های بسازند و بفروشند و امرار معاش کنند و زندگانی به‌سر برند. آنگاه که دیگر، خریطه‌های آنان خریداری ندارند، زندگانی این خانواده‌ی فقیر به تلخیِ بیشتر روی می‌آورد تا آنجا که مادر، برای فرزندانش دریوزگری یاد می‌دهد تا از این راه، باشد که چند روزی بیشتر نفس بکشند. دردآورتر آنکه کودکان، غافلند که چه کاری انجام می‌دهند؛ چراکه مادرشان این کارها را برای آنان به عنوان «بازی» معرفی می‌کند.

«دخترک پرسید: «بازی نو… چه وقت بازی نو را شروع کنیم؟» زن، تکان خورد و به خود آمد. گفت: «بازی نو …؟ ها، شروع می‌کنیم… همین لحظه‌ها شروع می‌کنیم!» درنگی کرد و سپس، گفت: « ببینید… هرچه من می‌گویم، شما هم بگویید.» کودکان گفتند: «خوب است… خوب است!» زن گفت: «بگویید: ما یتیم هستیم… گرسنه هستیم… از بهر خدا خیر کنید… از بهر خدا خیر کنید!» (زریاب، 1399: 16).

سرانجام، کودکان بازی نو را در جلو مسجد آغاز می‌کند اما این بازی هیچ فایده‌ای نمی‌کند. زن سراسیمه می‌آید فریادکنان با ملای مسجد از بی‌توجهی خداوند به آنان و قیامت داد سخن در می‌دهد  و در انجام، به جنون گرفتار می‌شود.

«بیون‌زن، بار دیگر نعره زد: «کسی هم به کودکان یتیم و گرسنه، چیزی نمی‌دهد… هیچ چیزی نمی‌دهد!»

ملا گفت: «تو دیوانه شده‌ای، زن!»

زن گفت: «ها، دیوانه… دیوانه… دیوانه!»

و باز هم خندید و خندید. قهقهه خندید و خنده‌اش، مسجد را تکان داد؛ محراب و منبر را تکان داد؛ گل‌دسته‌ی مسجد را تکان داد.»

آقای زریاب در داستایت دیگری با عنوان “آدمی و سگ” هم‌چنان به مقوله‌ی فقر می‌پردازد (زریاب، 1399: 27) و این داستایت را با این سخن از خداوندگار بلخ آغاز کرده است: «تا گرسنه می‌شوی، سگ می‌شوی». (مولوی، 1375: 130) در این داستایت از مرد فقیری  حرف می‌زند که از داخل زباله‌دان‌ها، فلزات و آب‌گینه‌هایی می‌یابد تا بفروشد و پاره‌نانی بخرد. باری، این مرد با سگی معامله‌ای می‌کند به این منوال که مرد فقیر، کالبد سگ را بر جان می‌افگند و سگ، کالبد مرد فقیر را، و اینگونه روزگار می‌گذرانند. سرانجام سگ از کالبد مرد فقیر به تنگ می‌آید و از چنان زندگی سیر می‌شود، دنبال مرد فقیر می‌گردد تا کالبد خودش را از وی بگیرد اما مرد فقیر، دیگر با کالبد سگ، زندگی خوشی را آغاز کرده و از این شهر رخت بربسته‌است. چنان که پیداست از نظر زریاب زندگی فقیرانه و تنگ‌دستانه تلخ‎‌تر از زندگی حیوانی است.

از نظر زریاب، فقر، انسان را به کارهای ضد اخلاقی می‌کشاند. دزدی از کارهای ضد اخلاقی است که زریاب، آن را از پیامدهای فقر به شمار می‌آورد. وی در داستایت نهم با عنوان “گریه در خواب” به این مقوله پرداخته است. (زریاب، 1399: 45)

به نظر می‌رسد آقای زریاب، با خلق کردن این داستایت در ضمن پی‌آمد تلخ فقر، با زبان طنز یک باور دینی را نیز به چالش می‌کشد. همانطور که ایشان خود، در اول این داستایت، بیتی از رودکی و بیتی از ناصر خسرو آورده است و آن باور نهفته در آن ابیات را به چالش کشانده است.

این جهان، پاک خواب کردار است

آن شناسد که دلش بیدار است

(رودکی، 1373: 18)

این جهان خواب است، خواب، ای پورِباب

شاد چون باشی، بدین آشفته‌خواب؟

(ناصر خسرو، 1307: 44)

«ای دخت من، این دنیا همه‌اش خواب است و اضغاث احلام…»

روزی، دخترک پرسید: «بابا چه هنگامی از این خواب بیدار گردیم؟»

پدر، در پاسخ او گفت: «آن دم که اسرافیل در صور بدمد، همه‌گان از خواب بیدار گردیم!»

… دخترک پرسید: « بابا، این گریستن از بهر چی است؟ آخر این‌همه که یک خواب آشفته باشد و وهمی بی‌بنیاد!»

درویش گفت: «ای دخت من، آدمی گاهی در خواب نیز می‌گرید… این گریه‌ی من هم، پاره‌یی از همین خواب باشد!»

دخترک گفت: «این عجب است که ما در این خواب همی‌گرییم و دخت ازرگان پیوسته همی‌خندد!»

از این سخن، اندوه درویش فزونی گرفت و با تلخ‌کامی گفت: «ای دختر، تو راست می‌گویی. عجب است… این خوابی است بس شگفت و حیرت‌زا!» (زریاب، 1399: 47)

آقای زریاب از دیگر پی‌آمدهای فقر را در داستایت “توانگر و گدا” رخت بربستن آبرو و هیبت انسان بیان می‌کند.

زمانی بدیدم که از میان نظاره‌گیان، مردی آراسته و خوش‌سیما، بازوی توانگر بگرفت و با آوازی گرم به او گفت:

«چون وا نمی‌کنی گرهی، خود گره مباشابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست!»

توان‌گر، آن مرد بشناخت و خجل بگشت و سرفرو افگند و برفت. آن‌گاه، آن مرد نیکومنظر، دست بر شانه‌ی سایل بگذاشت و بگفت:

«دست طلب چو پیش خسان می‌کنی درازپل بسته‌ای که بگذری از آب‌روی خویش!»

گدا، مرد خوش‌سیما را تعظیم بکرد و ندامت‌کنان، راهش بگرفت و دور بشد. (زریاب، 1399: 74-73)

فقر، نگاه برخی از انسان‌ها را بخصوص کودکان و انسان‌های ضعیف‌النفس را به باورهای دینی متحول می‌گرداند؛ البته گاهی این باورها وارونه فهم می‌شوند و پی‌آمدهای متفاوتی به ارمغان می‌آورند، چنان که زریاب به این مقوله در داستایت “مهمانی خدا” اشاره کرده‌است.

پینه‌دوز گفت: «همین دی‌روز، در مسجد آدینه بودم و شنیدم که امام می‌گفت که رمضان، ماه مهمانی خداوند است. پس نومید مباش. باشد که از این مهمانی، چیزکی هم ما را رسد و به هنگام افطار، دستارخوان‌مان اندک رنگین شود!» (زریاب، 1399: 75)

… دخترک جواب بداد: «امروز عایشه (آن دختر سرهنگِ شاه) تفاخرکنان، به دختران همی‌گفت که از بهر افطاری گوشت آهو دارند و مربا و آچار و خورشت‌ها و میوه‌های گرم‌سیری. پس خدای، مهمانی‌اش را در سرای سرهنگ بساخته است؛ نه در این کلبه‌ی ما!» (زریاب، 1399: 77-76).

از دیگر پیامد‌هایی که زریاب برای فقر بیان کرده است توهم‌زدگی و دچارشدن به جنون و سرانجام، خودکشی است که در داستایت “ژاله و الماس” به آن پرداخته است.

«ماهی‌گیر آهی برکشید و جواب داد: «چندسالی می‌شد که در دل آن زن بی‌چاره‌ی من وهمی پیدا آمده بود و می‌پنداشت که گوهری خواهد یافت بس گران‌بها و ما از آن گوهر توان‌گر خواهیم شد.» … مرد ماهی‌گیر گفت: «همین که از خانه‎ی همسایه برگشت، به سراغ آن الماس رفت. (به علت توهم‌زدگی ژاله را الماس می‌پنداشت) بدید که جز نمدپاره‌ی مرطوب، چیزی در صندوق نیست. فریادی برکشید و گریه سرداد که الماسش دزد ببرده است. آن شب، تا سحر گریست و ناله کرد و دزد الماسش را نفرین همی‌کرد. دریافتم که زن نگون‌بخت به جنون گرفتار آمده است.» (زریاب، 1399: 89)

2-2- دانش و عقلانیت

از دیگر مقوله‌هایی که آقای زریاب به آن پرداخته است جایگاه دانش و عقلانیت در جامعه است. وی در داستایت “بازار دانش و دانش بازار” بی‌توجهی حکومت‌ها را به دانش و عقلانیت در جامعه، به رخ می‌کشد و در مقابل، از جایگاه بلند هزلیات، مطایبات، لهویات، مطربی، مسخرگی، دلقکی و مداحی در جامعه‌ی عقب‌مانده داد سخن می‌دهد. این داستایت هرچند با زبان کلاسیک و از جامعه‌ی شهنشاهی سخن گفته‌است، اما پیداست که تمام این شخصیت‌ها نمادهایی‌اند از شخصیت‌های امروزی در جامعه‌ی افغانستان. در این داستایت از فرزانه‌ای سخن می‌گوید که در زمان خویش در بسیاری از علوم سرآمد همگنان است اما وی را از زاد دنیا، بهره‌ای نیست و از ارکان و مناصب حکومت، جایگاهی. در چنین جامعه‌ای که عقلانیت به سخره گرفته می‌شود و گوی از میدان به‌در برده است، پیداست که سرنوشت آن جامعه به دست دیگران خواهد افتاد و چنین جامعه‌ای، کشت‌زار تخم اندیشه‌های بیگانگان قرار خواهد گرفت.

«باری، از بهر همین مقصود به درِ سرای حاکم شهر برفتم و کتابی هم که در حکمت مشاء کرده بودم، بگرفتم تا به او عرضه بدارم. همین که به درِ سرای حاکم برسیدم، نگه‌بانان سر راهم بگرفتند و بپرسیدند: «چه کسی هستی و از بهر چه آمده‌ای؟»

گفتم: «از اهل علم و حکمتم و این کتاب، در حکمت مشاء بکرده‌ام و خواهم که آن را به خدمت حاکم عرضه کنم!»

«بزرگِ نگه‌بانان، با نگاهی منکر، در کتاب نگریست و پرسید: این کتاب را خاصیت چی باشد؟ تواند که حاکم شهر را بخنداند و دل‌شاد سازد و تواند که هوای مقاربت در او زیادت کند؟»

گفتم: این کتاب، از جنس هزلیات و مطایبات و لهویات نیست. در این کتاب، بکوشیده‌ام تا پاره‌یی از آرای ارسطاطالیس روشن سازم که حکیمی باشد از یونانیان!»

«بزرگِ نگه‌بانان گفت: ای سال‌خورده‌مرد، حاکم ما را بدین یاوه‌ها هیچ میلی نیست! اگر در مطربی و مسخره‌گی و دلقکی و مداحی، مهارتی داری، بگو. در غیر این، راه خویش گیر و برو که در این سرای، به این کتاب نیازی نباشد!» (زریاب، 1399: 85-84).

چنان که پیداست حکمت مشاء نماد عقلانیت است و باز، چنان که پیداست، حاکمی که به علم و دانش و عقلانیت روی خوش نشان نمی‌دهد بیانگر این است که زمام امور مردم را جاهلان به دست گرفته‌اند و نااهلان در جایگاهی قرار گرفته‌اند که نباید.

2-3- انتقاد متهورانه و تمسخرآمیز

آقای زریاب برای مبارزه با ظلم و ستمِ حاکمان و قدرت‌مندانِ جامعه، روش خاصی را پیش‌نهاد می‌کند. وی باورمند است که نقد، همراه با طنز و تمسخر بیشتر تأثیر می‌گذارد. وی در داستایت “دلقکان” از دو پسر بچه‌ای با نام‌های تیر و کمان سخن به میان می‌آورد که هر روزه در میان بازاریان، کلماتی آهنگینِ خنده‌آور و نیش‌دار زمزمه‌ می‌کنند و خنده و حسرت را بر لب‌ها و دل‌های بازاریان می‌نشانند. هر دو دلقک رقص‌کنان و دف‌زنان می‌خوانند:

«کی می‌کشی خره؟»

«فردا می‌کشم خره!»

از خر چی می‌تی مره؟»

دم خر، از خر تو

لنگی بابه اندر تو!»

«کی می‌کشی خره؟»

«فردا می‌کشم خره!»

از خر چی می‌تی مره؟»

«چشم خر، از خر تو

تشلِه بابه اندر تو!»

«کی می‌کشی خره؟»

«فردا می‌کشم خره!»

از خر چی می‌تی مره؟» (همان، 42)

باری، این دو پسر روزگار هم‌چنان می‌گذراندند تا سرانجام، حاسدان به امیر خبر  می‌رساندند که منظور این دو دلقک از خر، حاکم والا مقام است. حاکم، برای توبیخ، آنان را به نزد خویش می‌طلبد و می‌پرسد: منظور شما از خر کیست؟ دلقکان می‌گویند: خری در عالم واقعیت وجود ندارد، این خر که ما بر زبان می‌رانیم ساخته‌ی ذهن ماست. تیر، خطاب به امیر می‌گوید: «حضرت والا، هیچ شنیده‌اید که در این زمانه‌ی ما، کسی توانسته باشد خری را بکُشد؟ … شما نیک دانید که کشتن خر، نه کاری سهل باشد!» (همان، 41)

آری، سخن به درازا نکشم. دلقکان در کاخِ حاکم، دوباره، رقص‌کنان و دف‌زنان همان کلمات آهنگین را زمزمه‌ می‌کنند. حاکم چنان می‌خندد که سرانجام، عزرائیل می‌آید و از خنده بازش می‌دارد.

این روش را که زریاب پیش گرفته‌ است یعنی روش انتقادِ همراه با طنز و تمسخر و تحقیر، در نظریات نقد ادبی سابقه دارد. این نوع نقد، در سال‌های هم‌جوار به وقوع انقلاب مشروطیت، در اندیشه‌ها و نوشته‌های چون طالب‌اوف، میرزا آقاخان، آخوندزاده، زین العابدین مراغه‌ای و … گذر می‌کرده‌است. (حسین‌پور چافی، 1384: 18) آخوندزاده در مورد این نوع نقد -که آن را کریتکا می‌نامد- می‌گوید: کریتکا، نباید بدون عیب‌گیری و سرزنش و استهزاء و تمسخر باشد. طبیعت انسان چنان است که اگر به کارهای ناپسند عادت کرده باشد، با پند و موعظه سر به‌راه نمی‌شود. طبایع آدمیان از پند و نصیحت متنفر‌اند. وی باورمند است که اگر پندها و اندرزها بر دل‌ها و طبایع بشریت تأثیرگذار بود، گلستان و بوستان سعدی برای گلستان ساختن جهان کافی بود؛ اما چنان که پیداست، گل‌های اندیشه‌ی سعدی در گلستان و بوستان مکتوب خودش طنازی می‌کند نه در عالم واقع. از نظر آخوندزاده، آنچه برای تربیت ملت و اخلاق حاکمان و هم‌کیشان نافذ و نافع است نقدی است همراه با طنز و تمسخر و تحقیر. (آخوندزاده، 1356: 9-8)

3. مضامین سیاسی
3-1- سقف معیشت بر ستون شریعت

از دیگر مقوله‌های که دغدغه‌ی زریاب است این است که عده‌ای شریعت را به عنوان ابزاری در راه معیشت خویش قرار داده‌اند و از یکایک افراد نادان جامعه، در پیش‌برد اهداف معیشت‌اندیشانه‌ی خویش استفاده می‌کنند. آقای زریاب در داستایت “هیهات… هیهات… هیهات!” از ملازاهد حرف می‌زند که سقف معیشت را بر ستون شریعت بنا نهاده‌است.

این ملا که به ظاهر مردی بود متقی و پرهیزگار، جامه‌های سپید به تن می‌کرد؛ دستار سپید به سر می‌بست و اندامی لاغر و سیمایی خوش‌آیند داشت.

ملا زاهد، در مدرسه‌ی شهر، قرآن و تفسیر و حدیث می‌آموخت مر جوانان را و نیز، آدینه‌روزها، مجلس وعظ می‌ساخت و امر به معروف و نهی از منکر همی‌کرد مردمان را. (زریاب، 1399: 109)

باری، روزگار مهیای فتنه‌ی بزرگی می‌شود. بازارها ویران و خانه‌ها سوزان و اموال مردمان به تاراج می‌رود. سراسر شهر را داد و فغان طنین‌انداز می‌شود و دود و آتش در آسمان شهر طوفان به پا می‌کند. شهر، نبردگاه کسانی می‌شوند که به خون یکدیگر تشنه‌اند. گرسنگی و فقر و انبوهِ دریوزگران، دامن‌گیر شهر ماتم‌دیده می‌شوند. در این میان، ملازاهد مردمان را به جهاد فرا می‌خواند و از آنان در راه رسیدن به قدرت استفاده می‌کند.

با حیرتی بسیار، به نزدیک دروازه‌‌ی کاخ شدم. نگه‎بانانی بدیدم با سلیح و زره جامه به نگه‌بانی ایستاده.

به یکی از آنان گفتم: «خوام به خدمت امیر برسم» (زریاب، 1399: 111)

…به سختی ملازاهد بشناختم و سلام کردم. بخندید و گفت: «نزدیک بیا و بنشین!» آوازش آن گرمی گذشته‌ها را نداشت؛ کریه بود و با تکبر.

رو در رویش نشستم و پرسیدم: «ای امیر! این چی حالت است؟»

قهقهه بزد و گفت: «همین که بینی!»

باز پرسیدم: «این‌همه مال و خواسته را ترا از کجا آمد؟»

گفت: «این، حکایتی باشد بس دراز. اما مختصر این که چون در این سرزمین، آن غایله آغاز شد، من هم فرصت غنیمت شمردم. کمر همت بستم و جوانانی گرد بیاوردم و خود، قاید و امیر آنان گشتم و به جهاد پیوستم. زر و نقدینه و جنگ‌افزار، از سرزمین‌های دور و نیز از آن سوی دریاها، فراوان می‌رسیدند. پس از آن هم، زمین و باغ و کشت‌زار، در هر گوشه‌یی قبضه بکردم به قهر و کسی را یارای مخالفت نبود. پس هرچه یافتم، از برکت جهاد یافتم!» (زریاب، 1399: 112)

آقای زریاب از زبان ملازاهد به واقعیت‌های جامعه‌ی افغانستان در دوران جهادِ «مجاهدین» اشارت دارد. چه دردآور است که نبرد، نبرد داخلی بوده‌است. برخی به نام یک حزب با حزبی دیگر دشمنی می‌ورزیده‌اند. ابزار نبردشان را بیگانگان فراهم می‌آورده‌اند. این مردم نافهیم، ابزاری برای مقدس‌مآبان تقدس‌نما بوده‌اند. مقدس‌مآبان با نام جهاد از خون کشتگان کاخ‌ها ساخته بوده‌اند. آری، این است درد زریاب که آن را به واژگان تاریک هیهات… هیهات… هیهات، آه می‌کشد.

یکی از یاران پرسید: «پس این کاخ‌ها و این سرای‌ها و این بازارها، از آنِ کسانی باشند چون ملازاهد؟»

شیخ قدس الله سره- در جواب گفت: «قسمتی از ملازاهدها باشد و قسمتی دیگر، از کسانی هم‌چون ملازاهدها!» (زریاب، 1399: 114)

3-2- قوم‌گرایی و تبعیض

زریاب در داستایت “حکایت بینی‌ها” از دیگر واقعیت تلخ جامعه‌ی افغانستان داد سخن در می‌دهد. در این جامعه، کسانی که بینی‌های نه چندان بلند دارند و دوست‌داران علی‌بن ابیطالب‌اند، از بسیاری از شغل‌ها و منصب‌های دولتی بی‌بهره‌اند.

روزی یکی از این قوم که در تحصیل علم رنجی بس عظیم برده بود ودود چراغ بسیار خورده- خواست به دیوانی رود که این دیوان، کارپردازی سیاست خارجیه را داشت و قصد این مرد، آن بود که در این دیوان شغلی گیرد. چون به نزدیک این دیوان رسید، دربانان جلوش بگرفتند که چی می‌خواهد و چه نیتی دارد. این مرد پخچ‌بینی، گفت: «در طلب شغلی هستم و در فلان و فلان علوم دستی دارم!» …مرد بلندبینی، لختی در بینی او نگریست و سپس پرسید: «مگر کتاب بوطیقای سیاست نخوانده‌ای؟» این مرد، خجل شد و گفت: «لا والله… نخوانده‌ام!» مرد بلندبینی، کتابی با شیرازه‌ی بس نفیس، به دست او داد و گفت: «همین کتاب، بوطیقای سیاست باشد!»

… این مرد، با حیرتی عظیم، به آن کتاب می‌نگریست که مرد بلندبینی، گفت: «د رهمین کتاب، آمده است ه پرداختن به سیاست خارجیه، کار قوم بلندبینی باشد و بس. و نیز تأکید رفته است که هرچه بینی مردمان بلندتر، آن قوم، در کارپردازی ساست خارجیه، تواناتر!» (زریاب، 1399: 37-35).

3-3- زندگی ابزاری (ابزار دست دیگران)

از دیگر اندیشه‌های زریاب که در داستایت “راز و رمز سخن” نقاب از چهره گشوده‌است این باور است که انسان، باید زیرک و هوشیار باشد تا ابزار دست دیگران، بخصوص سیاستمداران، قرار نگیرد. زریاب که در دل کشمکش‌های جامعه پله پله رشد کرده‌است، با خم و پیچ‌های جامعه‌ی افغانستان به نیکی آگاه است. وی می‌داند که سیاستمداران از جوانان و بزرگان ده و دیار در راستای پیش‌برد اهداف‌شان استفاده می‌کنند و می‌داند که برای سیاستمداران تنها چیزی که اهمیت دارد رسیدن به اهداف شخصی خودشان است. آقای زریاب با آوردن داستایت “راز و رمز سخن”، به مردم هشدار می‌دهد که مبادا با وعده‌ها و عناوین، فریب قشرهای استفاده‌جو را بخورند. آری، مردم باید آگاه باشند و فریب عناوین و وعده‌ها را نخورند؛ چراکه در قدم نخست، با بر طرف‌شدن نیازشان، شما را از دایره‌ی ارتباطی خویش به دور می‌افگنند و در وهله سپسین، با قرار گرفتن چنین اشخاصی در مشاغل حیاتی و بنیادی جامعه، ارکان و پایه‌های جامعه به اضمحلال می‌گرایند.

زریاب در این داستایت از زبان شیخ، خطاب به اصحاب می‌گوید: نزد من کاغذی است که محجوب و مرموز است و حکمتی در آن نهفته است. آنچه روی آن کاغذ نگاشته شده بود جملات زیر بود:

یکرخ ار هب- یسورع دند نا وخ

رخ دید نخب و دش ز هقهق تسس

تفگ نم صقر- منادن هب ازس

یبرطم- زین منادن هب تسرد

رهب یلامح- دنه اوخ ارم

باک وکین مشک و مزیه تسچ!

(زریاب، 1399: 31)

اصحاب و مریدان رمز و راز این سخن را در نیافتند. جوانی که تازه به این انجمن پیوسته بود راز و رمز این سخنان را دریافته بود و باز، دریافته بود که این واژگان بی‌معنا را اگر از سمت چپ نظر اندازد معنادار خواهند شد. وی این مکشوفات خویش را  در محضر شیخ به خوانش گرفت:

خرکی را به عروسی خواندند

خر بخندید و شد از قهقه سست

گفت: من رقص ندانم به سزا

مطربی نیز ندانم به درست

بهر حمّالی خواهند مرا

کآب نیکو کشم و هیزم چست

(زریاب، 1399: 32)

آری، این مضمون در فرهنگ و ادبیات فارسی بیان شده است و زریاب به نیکی از آن برای روشن‌سازی افراد جامعه استفاده کرده‌است. این تحلیل بر این مقوله استوا است که مضمون فوق، در ادبیات فارسی، «مَثَل» شده است:

خران را کسی در عروسی نخواند

مگر وقت آن کآب و هیزم نماند

(نظامی، 1386: 1/ 199)

حوری از کوفه به کوری ز عجم

دم همی داد و حریفی می‌جست

گفتم: از کور! دمِ حور مخور!

کو حریف تو به بوی زر تست

هان و هان! تا ز خری دم نخوری!

ور خوری، این مثلش گوی نخست،

که: خری را به عروسی خواندند

خر بخندید و شد از قهقه سست

گفت: من رقص ندانم بَسزا

مطربی نیز ندانم به درست

بهر حمّالی خوانند مرا

کآب نیکو کشم و هیزم چست

(خاقانی، 1375: 1/ 1128-1127)

چنان که پیداست، خاقانی به «مَثَل» بودن این مضمون تصریح کرده است. علامه‌ی دهخدا در امثال و حکم آورده است: «خر را که به عروسی می‌برند برای خوشی نیست، برای آبکشی است!» (دهخدا، 1363: 2/ 730).

4. مضامین فلسفی- کلامی
4-1- عالمِ تزاحم‌ها و تضادها

نهادهای گوناگون، اندیشه‌ها و انگیزه‌ها، عواطف و احساسات و هیجانات و خواسته‌های گوناگون را می‌طلبند. بی‌تردید، چنین چینشی، عرصه‌ی تضادها و تزاحم‌هاست. آقای زریاب به این اندیشه در داستایت “شمشیر و چراغ” پرداخته است.

گربه، گوشت را دوست می‌دارد.

گوشت، گربه را دوست نمی‌دارد!

گربه را، با گوشت می‌توان خوش‌نود ساخت.

گوشت را با گربه نمی‌توان خوش‌نود ساخت!

گربه را خوش آید که گنجشکان نزدیکش باشند.

گنجشکان را هیچ خوش نیاید که گربه نزدیک آنان باشد!

… گربه، در آرزوی پرنده‌ی بر شاخه‌ی درخت، می‌سوزد.

پرنده‌ی بر شاخه‌ی درخت، با دیدن گربه می‌گریزد! (زریاب، 1399: 26-25)

4-2- حقیقت جهان

زریاب با داستایت “پرسش شبان” حقیقت هستی را به عنوان یک نظام منسجم معرفی می‌کند که تمام عناصر آن با یکدیگر لازم و ملزوم‌اند. نیز، می‌شود از این داستایت به ابهام درون‌ذاتیِ هستی پی‌برد چراکه تا کنون حقیقت جهان بر همگان ناپیداست.

شبان گفت: «ای خواجه، من روزها گوسپندان به صحرا برم از بهر چَرا و چون شام‌گاه شود، آن گوسپندان به روستا برگردانم. این هنگام، خواهم بدانم که آیا این منم که گوسپندان به صحرا برم یا این گوسپندان باشند که مرا به صحرا کشانند؟ پرسش من از خواجه همین است و بس!» دانش‌مند، تآمل‌کنان، دمی سر در پیش افگند و سپس، نابیوسان و آشفته‌حال، بانگی برآورد و عمامه بر زمین بزد و بگفت: «ای شبان، تو جان من بسوختی و حالم دگرگون کردی؛ چون که چهل سال است که من درس همی‌گویم از علوم و حکمت‌ها و در این چهل سال، در کتاب‌های حکیمان یونان و هند و عرب، جست‌وجو همی‌کردم تا سخنی یابم که تمامی حقیقت این جهان به من باز گوید؛ اما، نمی‌یافتم. اکنون تو این سخن با من بگفتی! یاللعجب… یاللعجب!» (زریاب، 1399: 52-51)

4-3- انسان و جهان

آقای زریاب در داستایت “مورچه‌خانه” از پهناوری جهان هستی و کوچک‌بودنِ مورچه‌خانه سخن به رشته می‌کشد. وی در این داستایت از مورچه‌خانه‌ای می‌گوید که مورچه‌های آن بر این باوراند که عالم همان مورچه‌خانه است و دیگر هیچ. در میان این مورچگان، مورچه‌ای است زورمند و متکبر و مغرور. این مورچه، دیگر مورچگان را می‌آزارد تا در طاعت او باشند. باری، این مورچه با مورچگانِ تحت امرش، بر شاه مورچگان که شاهی‌است غافل و عاقبت نیندیش، شورش می‌کند و وی را از تخت شهنشاهی به بند زنجیر و دار می‌کشاند. هنگامی که تخت شاهی، نشیمن‌گاه وی می‌گردد، شکم‌خوارگی و ستم‌بارگیِ وی روزبه‌روز به فزونی می‌گراید. روزی، موری که از جهان و جهانیان آگاهی داشت و سال‌ها عمر خورده بود به شاهِ پُرباد گفت:

«ای شاه، تو پنداری که عالم همین مورچه‌خانه باشد و خس و خاشاک پیرامون آن و عالمیان، همین مورچه‌گان باشند و بس؟»

شاه گفت: «عالم همین است که بینی و من، فرمان‌روای این عالم هستم!»

مور زمان‌دیده گفت: «ای امیر، عالم نه این باشد که تو گویی. بدان که اندر این جهان، به دور از این مورچه‌خانه‌ی ما، شهرها باشند که آدمیان ساخته‌اند و در اندرون شهرها، بناهایی باشند که به آن بناها، کاخ گویند و نیز در این شهرها، بازارها باشند و سرای‌ها و کاروان‌سرای‌ها…» (زریاب، 1399: 59-58)

شاه، سخنان مورچه‌ی حکیم را یاوه پنداشت و وی را به بند افگند. مورچه‌ی حکیم خطاب به شاه می‌گفت: ای شاه، من می‌خواهم که تو قدر و اندازه‌ی خود را در این جهان پهناور بشناسی و دست از ظلم و تجاوز کوتاه کنی. تو در این هستی بی‌کران، مخلوقی هستی بس حقیر و کوچک و ناتوان. از این ماجرا، روزها بگذشت و هم‌چنان مورچه‌ی فرزانه در بند زولانه. باری، پیلی دیوانه که از دیگر پیلان جدا شده بود به سمت آن مورچه‌خانه سمت و سو گرفت و آن مورچه‌خانه را با گذاشتن پایی به وادی خاموشان بدل کرد. آن مورچه‌ی حکیم با عده‌ای از مورچگان که از آن حادثه جان سالم به در برده بود در جایی دیگر، مورچه‌خانه‌ای بنا کردند و نظامی حکیمانه و عادلانه بنا ساختند. همواره آن مورچه‌ی حکیم تذکر می‌داد که مبادا فراموش کنیم که ما مورچگانی ضعیف و ناتوان هستیم.

شیخ قدس الله سره- گفت: پیر ما، با آوردن این حکایت، فی‌الواقع، اندرزی لطیف داشت مر آدمیان را و می‌خواست گفتن که این جهان ما در عالم، حکم همان مورچه‌را دارد و خس و خاشاک پیرامون آن را. (زریاب، 1399: 61)

پیداست که زریاب انسان را به نسبت این عالم، موجودی کوچک و ناتوان می‌یابد و باورمند است که بایسته و شایسته است که انسان، اندازه‌ی خویش بشناسد و دست از تعدی و تجاوز کوتاه کند.

4-4- پستی و ناپایداری مال و منال دنیا

به باور زریاب، دنیا و امور آن ناپایدار است. شایسته‌ی انسان نیست که عمر عزیز خویش را در پای امور ناپایدار بسوزاند. وی این مضمون را در داستایت “خواجه‌پشیمان” به رسم کشیده‌است. وی، سخن دُرگون سعدی را حسن مطلع داستایت خویش قرار داده است که گفت: گرفتیم عالم به مردی و زور/ ولیکن نبردیم با خود به گور! (سعدی، 1369: 222)

زریاب در این داستایت از بازرگانی می‌گوید که در زراندوزی و گردآوری مال از هیج حیله‌ای دریغ نمی‌کند. باری، این بازرگان هنگام سفر از مصر به شام هنگامی که دریای روم به خروش می‌آید و دیگر بازرگانان را به کام خویش می‌کشد، بر تخته‌پاره‌ای خویش را در می‌آویزد و نذر می‌کند که اگر خدا جانش را از این بلا نجات دهد نیمی از دارایی‌اش را در راه دادار به نیازمندان ببخشد. ولی، با نجات یافتن از این بلای پر بلوا به عهد خویش وفا نمی‌کند و با خدا خدعه می‌کند. آری، وی در آخرهای عمر خویش که دیگر پیش چشمانش سیمای مرگ و صدای عزرائیل را می‌بیند و می‌شنود، آهنگ پشیمانی بر دل وی می‌نشیند. باری، وصیت می‌کند که بر روی سنگ گورش، «خواجه‌پشیمان» بنویسند.

«و روز دیگر، خواجه از جهان برفت. از او مالی بسیار بماند و جملگی به وارثان برسید و آن وارثان، راه اسراف و تبذیر در پیش گرفتند…؛ سپس، شیخ سر بجنبانید و سه بار این سخن بر زبان بیاورد: «ای یاران، آدمی دستِ تهی به جهان آید و دست تهی از جهان برود!» و نیز، افزود: «پس چه نیازی باشد به این‌همه غدر و خدعه و ظلم، از بهر گردآوری مال؟» (زریاب، 1399: 99).

4-5- آدمیان راستین

در نظرگاه زریاب، کسانی که بر دیگران ستم روا می‌دارند حیوان‌های انسان‌نما و گرگ‌صفتان گوسپندنما هستند. زریاب در داستایت “چشم دل” از پسری صورت‌گر سخن می‌راند که استادش وی را به نقش‌کردن صورت آدمی‌زاده‌ای دستور می‌دهد. پسرک، با مهارت تمام، صورت‌های غولی هول‌ناک با شاخ‌های وحشت‌انگیز، اژدهایی با چنگال‌های مهیب که از دهانش آتشی سوزان برون می‌جهد و خوکی پلید و نفرت‌انگیز، بر صفحه‌ی کاغذ رسم و نقش می‌کند. پسرک توضیح می‌دهد که آن غول هول‌ناک، حقیقتی از صورت امیر این مرز و بوم است و آن اژدهای وحشت‌انگیز، حقیقتی است از صورت وزیر اعظم این مملکت، و آن خوک پلید، نمایان‌گر ذات حاکم شرع است.

گفت: «ای فرزند من، صورت آدمی‌زاده‌یی بر این کاغذ بساز!»

پسرک کاغذ بگرفت؛ در گوشه‌یی-دور از شاگردان دیگر- بنشست و کار آغاز بکرد. ساعتی که بگذشت، برخاست و کاغذ به استاد بداد.

استاد صورت‌گر که به کاغذ نگریست، حیرتی سخت به او دست بداد. بر کاغذ، غولی هول‌ناک بدید با شاخ‌های ترس‌انگیز که از چشم‌هایش، شراره‌ها برون می‌جستند و دیدار این غول، مو بر تن بیننده راست همی‌کرد… .

استاد پرسید: « ای فرزند! من صورت آدمی‌زاده‌یی خواستم. این صورت چه مخلوقی است که تو نقش کرده‌ای؟»

درویش‌زاده، با ادبی تمام، گفت: «ای استاد من، این صورت امیر این سرزمین است که من ساخته‌ام!»

… پسر، سر فرود آورد و گفت: «ای استاد من، این صورت وزیر اعظم این مملکت باشد!»

… پسر، استاد را نماز برد و پاسخ داد: «ای استاد من، این، صورت حاکم شرع این مرز و بوم است که من نقش کرده‌ام!» (زریاب، 1399: 21-19)

آدمیان راستین در دیدگاه زریاب به جفتی کبوتر مانند شده‌اند که آزارشان به دیگر کسان نمی‌رسند، دنبال حشمت و هیبت، جاه و جام و زر و زور نیستند، به خون و خوان هم‌گنان چشم ندوخته‌اند و صادقانه و بی‌آلایش بر سفره قناعت نشسته‌اند و رزق‌شان را از زمین خدا به دست می‌آورند.

«پسر درویش، زمین خدمت ببوسید وگفت: «ای شیخ، آدمیان راستین، همین کبوتران باشند که رزق‌شان در زمین خدا می‌جویند و به هیچ مخلوقی آزار نرسانند. اینان، نه در پی زر هستند و نه به دنبال جاه و حشمت؛ نه خون هم‎جنس ریزند ونه چشم به مال دیگری دارند. این آفریده‌گان باری تعالی، با سعی و تلاش، آشیانه‌گکی سازند به دور از زینت‌ها و تجمل‌ و بی‌دربان و بی‌پاس‌بان؛ و نیز، زندگانی با قناعت به سر برند. مگر آدمیان راستین به همین‌گونه نباشند؟» (زریاب، 1399: 22)

4-6- مکر الهی

رهنورد زریاب در دو داستایت ” راه دل دوست” و” شهریار و شاعر” به مکر الهی پرداخته‌است. پیش از آن که به این دو داستایت بپردازم، بر خود لازم می‌بینم تا در تعریف «مکر» قلم بجنبانم.

واژه‌ی «مکر» از واژگان قرآنی است که چندین بار در قرآن تکرار شده‌است، از جمله: «و مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین» (قرآن: 3/54). مفسران در تعریف این واژه نظراتی مختلف و متشابه دارند. در تفسیر نمونه، ذیل این آیه آمده‌است: واژه‌ی «مکر» در زبان فارسی بار معنایی منفی را بر دوش می‌کشد در حالی که در زبان عرب هر نوع چاره‌اندیشی را القا می‌کند چه چاره‌اندیش خوب و چه چاره‌اندیشی بد. (مکارم شیرازی، 1370: 429) در تفسیر تسنیم آمده‌است: «مکر، یعنی دیگری را با نیرنگ از مقصودش باز داشتن؛ خواه این کار پسندیده باشد؛ مانند مکر خدای سبحان… یا ناپسند؛ مانند بسیاری از مکرهای انسان‌ها و عمل شیطان نسبت به مؤمنان… .» علامه جوادی آملی، در مورد واژه‌ی مکر می‌فرماید: لزوما در ذات این واژه، مذمّت ملحوظ نیست چنان که در واژگان «سیئه و اعتداء ملحوظ است. بدین سبب است که می‌توان آن را بدون هیچ توجیه و تأویلی آن را به خدا نسبت داد. از نظر ایشان، مکر و کید مقارب هم‌اند نه مرادف. (جوادی آملی، 1387: 14/377) ایشان به نقل از مرحوم بلاغی می‌فرماید: مکر در قرآن به معنای غیر عامیانه به کار می‌رود. مکر« به معنای عمل مخفی، در باره کسی به کار می‌رود که غافل است.» (همان، 380) زریاب نیز مکر را در آخر داستایت “شهریار و شاعر” تعریف کرده‌است: «مکر خدای، مکری خفی باشد و آن تدبیری است لطیف از سوی حق مر مصلحت مخلوق را؛ با وجود مخالفت و سؤ ادب از جانب بنده.» (زریاب، 1399: 71) بنابرین، مکر در فرهنگ قرآنی همیشه بار معنایی منفی را بر دوش نمی‌کشد بلکه بار معنایی مثبت را نیز پذیرا است چنان که در قرآن شواهدی بسیار دارد. رهنورد زریاب از این ظرفیت معنایی واژه‌ی مکر، به خوبی آگاه است و آن را در داستایت‌هاش چه جالب گنجانده‌است. این بحث را بدین سبب زیر مجموعه‌ی عنوان «مبانی فلسفی» قرار داده‌ام که با توجه به دخالت مستقیم حق تعالی در امور بشری، به مبحث جبر و اختیار و تفویض بر می‌گردد.

زریاب در داستایت “راه دل دوست” از مردی نادار و تهی‌دست از شهر غزنه سخن به میان آورده‌است. این مردِ با تقوا و زاهد همیشه به درگاه الهی دعا می‌کرده تا باشد که خداوند درِ رزقش را به روی وی بگشاید اما دعاهای وی هیچ‌گاه درِ اجابت را نمی‌بیند؛ تا اینکه، این مرد ناامید و خاطرآزرده می‌شود. باری، سجاده را در طاقچه می‌نهد و انگشتر خانمش را می‌برد و می‌فروشد و به کوی می‌فروشان می‌رود… آنگاه چندین جام می را سر می‌کشد و با مستان، سخن، مستانه می‌گوید. بعد از مدتی، روی به صحرا می‌نهد… و به وادی خاموشان (گورستان) بر می‌خورد… ناگهان پایش در سوراخی فرو می‌رود. باری، از آن سوراخ، جواهراتی را در می‌یابد. خندان و دل‌شاد رو به آسمان می‌کند و می‌گوید:

«الهی، چه مکرها که همی سازی با بنده‌گان! ای کاش این راه سال‌ها پیش گرفتمی که بس جوان بودم و کام جوی!» (همان، 55) این مرد، جواهرات را می‌فروشد و انگشتر خانمش‌ را بر‌می‌گرداند و از بقیه‌ی پول، خانقاهی می‌سازد و درویشان و مسافران و بی‌نوایان را دست‌گیری می‌کند…

در داستایت “شهریار و شاعر” نیز همین مسأله مکر الهی درون‌مایه را می‌سازد. در این داستایت، از شاعری سخن می‌گوید که برای سیم و زر گرفتن شاهی را مدح می‌کند که ارکان حکومتش بر ظلم و ستم و استبداد استوار است. مردم از ظلم این شاه به فغان است. شاعر، در قصیده‌ای که در مدح شاه سروده بوده، شاه را در عدالت نوشیروان ثانی عنوان می‌کند. فردای آن روز، شاه خطاب به شاعر می‌گوید:

«دی، نکته‌هایی بس خوش بگفتی!»

شاعر گفت: «شهریارا، صد چندان بایستی گفتن!»

شاه پرسید: «مردمان نیز این نکته‌ها گویند که توگفتی؟»

شاعر جواب داد: «شهریارا، اگر راست گویم، من سخن‌های مردمان به نظم کرده‌ام و لاغیر!»

شاه گفت: «امروز، ما قصد آن داریم که یک‌جا با تو به بازارها شویم تا خود این نکته‌ها از خلق بشنویم!

شاعر گفت: «حکم، حکم شاه است!

شاعر از این پیش‌آمد ناخوش‌آیند بود چراکه مدح‌های او فقط چاپلوسی بود برای دریافت کیسه و خلعت. آری، این اتفاق افتاد. شهریار و شاعر به بازار‌ها رفتند و سخنان مردمان را در مذمت شاه شنیدند. شاه، با این اتفاقات، سر در گریبان فکرت فرو برده و شاعر، سر در گریبان خجلت. شاعر ترسان است که مبادا شاه وی را مجازات کند و شاه از سویی ناراحت است که چرا به مردم ظلم و ستم روا داشته و از سوی دیگر شادمان است که خوب شد چنین اتفاقی رخ داد. شاعر از شهریار عذر خواست و شهریار جبین وی را بوسید و گفت:

«ای مرد، من نابینا بودم. تو وسیله‌ی شدی تا چشم‌هایم روشن گردند. …هنگامی که از نیشاپور، آهنگ غور بکردی، نمی‌دانستی که از بهر نجات من و شادکامی خلقی می‌شتابی. تو کاری بزرگ بساختی. من از تو خوش‌نود و بس سپاس‌گزارم!»

… و شیخ قدس‌الله سره- گفت: این بود گوشه‌ای از مکر خدای. (همان، 71-63)

5. مضامین عرفانی
5-1. عرفان هندو

اولین داستایت از این مجموعه داستایت “سخن‌های هندو”است. این تقدم، نشان‌دهنده‌ی اهمیت این مقوله است. زریاب از هندویی حکیم سخنان عارفانه نقل می‌کند. مقوله‌های متعددی در این داستایت از دیدگاه هندوی حکیم بیان شده است.

روزی، از کناری جنگلی می‌گذشتیم. هندویی بدیدم سراپا برهنه که زیر درختی نشسته بود با چشم‌های بسته و خاموش و بی‌هیچ جنبشی؛ هم‌چون بتی که از سنگی مشک‌رنگ تراشیده باشد. (زریاب، 1399، 9)

در این گفتگوهای بین راوی داستایت و هندو اولین سخنی که پس از احوال‌پرسی در میان می‌آید پرسش از چرایی تعدد خدایان هندوئیزم است. زریاب با آوردن این بخش، ناخن‌نشان می‌کند که هندوها نیز خدایان متعددی ندارند؛ بلکه به یک خدای مطلق نا متناهی ایمان دارند و دیگر خدایان به اصطلاح، تجلیات و مظاهر یک ذات اقدس است.

بی‌هیچ درنگی گفتم: « در هندوستان، بدیدم که مردمان خدایان بسیار دارند. در این باب چی گویی؟» … جواب بداد: «همه‌ی این خدایان، مظاهر یک ذات متعال و قدرتی یگانه باشند. همین و بس!» پرسیدم: « این ذات متعال، چه‌گونه ذاتی باشد؟»

… بگفت: «این ذات متعال، هستیی باشد مطلق، نامحدود، ابدی و وصف‌ناشدنی!»

باز پرسیدم: «این ذات متعال را نام چی باشد»

پاسخ داد: «او آتما است… روح جهان ات و ارواح منفرد توانند به او پیوست!»

پرسیدم: چه‌گونه می‌توان به آتما پیوست؟»

گفت: «با بریدن از مایا و دل گرفتن از مایا، می‌توان به آتما پیوست!»

پرسیدم: «این مایا چی باشد؟»

گفت: «همین جهان رنگارنگ، محدود و متغیر که به حقیقت خواب و خیالی باشد، مایا است… ما، با همین خواب و خیالِ فریب‌ناک، مایا گوییم!» (همان، 10)

زریاب با بیان کردن این سخنان از زبان مردی هندو، بر این مقوله انگشت می‌گذارد که حقیقت همواره یکی است اما در میان جوامع مختلف، نام‌های مختلف دارد. خدای این مرد هندو همان صفات و خصوصیاتی را دارد که خدای یک مسلمان دارد. مرد هندو، همه خدایان و هستی را تجلیات و مظاهر آتما می‌داند؛ در عرفان اسلامی نیز همه‌ی هستی، تجلیات و مظاهر حق سبحانه و تعالی هستند. این مقوله در بیانات عارفان ما به زیبایی بیان شده‌است:

عکس روی تو چو در آینه‌ی جام افتاد

عارف از خنده‌ی می در طمع خام افتاد

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد

این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

(حافظ، 1381: 98)

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صدهزار جلوه تماشا کنم تو را

(بسطامی، 1336: 1)

ای خدای بی‌نهایت جز تو کیست

چون تویی بی‌حد و غایت جز تو چیست

(عطار، 1383: 242)

و نیز برای رسیدن به آتما نباید به مایا دل بست. در عرفان اسلامی نیز به دروی از امور دنیوی و دل نبستن به آن‌ها توصیه می‌کند.

گویا زریاب با آوردن این داستایت، هم‌نظری خویش را با مولانای بلخی عَلَم می‌کند؛ چراکه مولانا نیز در درون این تضادهای ظاهری وحدت را می‌بیند:

با دو عالم عشق را بیگانگی است

واندر آن هفتاد و دو دیوانگی است

(مولوی، 1375: 493)

مولانا، فرقه‌ها و مذاهب متعدد را سرکوب نمی‌کند بلکه باورمند است که تمامی این فرقه‌ها به خاطر عشق به حقیقت جدا جدا شده‌اند. زبان‌های شان گوناگون‌اند، اما حقیقت یگانه است.

آری، زریاب به همین مقدار بسنده نمی‌کند. پرسشی دیگر مطرح می‌کند:

«مقصودِ تو، در این زنده‌گی چی است؟»

گفت: «خواهم که در آتما جذب گردم!»

باز پرسیدم: «چه‌گونه این کار برآید؟»

جواب داد: «معنای آتما، در درون هر آدمی هست. باید به اندرون خویشتن فرو رفت و این معنی به دست آورد… دل‌بسته‌گی به مایا، آدمی را از این جست‌وجو باز می‌دارد! (زریاب،1399: 11)

همانند این مضامین در آموزه‌های اسلام نیز به تکرار بیان شده است. این دو مضمون که در فقرات فوق از زبان هندو بیان شد در فرهنگ اسلامی با عباراتی چون: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، «انا لله و انا الیه راجعون» و «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بیان شده است.

در نتیجه، پیداست که زریاب دریافته‌است که در دل این دویی‌ها، وحدتی ساری است.

5-2- «قمار عاشقانه»

آقای زریاب در داستایتی با عنوان “قمارباز” از جوانی حکایت می‌کند که تمام ثروت به‌ارث‌رسیده از پدر را که خیلی هنگفت بوده، به قمار باخته‌است. روایت‌گر این داستایت می‌گوید: این جوان را در بازار دیدم که در سرمای دندان‌شکن زمستان با لباس‌ نازک، در کنجی نشسته‌است و از سرما می‌لرزد. باری، پوستینی نیکو از روی دل‌سوزی برایش خریدم و با سپاس و خضوع او روبه‌رو شدم. همین که چند گامی از وی دور شدم، خنده‌ای بر کنج لبش خوش بنشست. فردا که آن جوان را دیدم، دوباره با لباس نازک تابستانی در سرمای زمستانی می‌لرزد. ماجرا را پرسیدم:

«آن پوستین چی کردی؟»

خجل شد و سر به زیر افگند و جواب داد: «به قمار باختم!»

گفتم: «ای جوان، آن پوستین ترا آسایش تن بود در این سرما! چرا از دستش بدادی؟»

غم‌گنانه در من نگریست و پرسید: «ای خواجه، تو هیچ قمار کرده‌ای؟»

گفتم: «نکرده‌ام!»

گفت: «پس حال من هرگز نیابی! و سپس، لب‌خندی بکرد و افزود: «در آن دم که کعبتین اندازم، مرا حالی پدید آید که به دو جهان ندهم. ای خواجه، اگر همه‌ی خزاین این جهان مرا بودی، همه در کار قمار کردمی… .»

… شیخ قدس‌الله سره- فرمود: از آن زمان، در کنه طبایع غریب آدمیان، سخت حیران بمانده‌ام و نیز همان روز، مصداق این بیت، با چشم‌های خویش بدیدم:

«خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش

بنماند هیچش الا، هوس قمار دیگر!» (همان، 81-80)

این داستایت ظرفیت دو تحلیل عارفانه و فیلسوفانه را دارد. اگر قمارباز را نماد به شمار نیاوریم، با توجه به سخن شیخ قدس الله سره- که گفت: «در کنه طبایع غریب آدمیان سخت حیران بمانده‌ام»، می‌توان این داستایت را از نگاه فلسفی بررسی کرد و طبع و ذات آدمیان را مورد بررسی قرار داد؛ اما قرینه‌های بیشتری بر نگاه عارفانه به داستایت دلالت دارد. یکی از قراین این است که پدر آن جوان، ثروتی هنگفت به ارث گذاشته و پسر تمامی آن ثروت را در قمار می‌بازد. از سوی دیگر، آوردن تک بیتی از غزل شور‌انگیز مولانا که خود در سمت و سیاق عارفانه سروده شده‌است، قرینه‌ای است که تحلیل عارفانه را می‌طلبد. با این اوصاف، نویسنده به تحلیل عارفانه‌ی این داستایت می‌پردازد.

در این داستایت که قمارباز نمادی است از سالک راه حق، تمام دار و ندار خویش را در «قمار عاشقانه» می‌بازد. آری، در دیدگاه سالک عاشق، هیچ چیزی جز معشوق به نظر نمی‌آید. تمام همت عاشق، متوجه معشوق است. عاشق «دلیرانه و کریمانه و فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت، تن به قضای عشق» می‌دهد و «پای در قماری عاشقانه» می‌نهد. و «سرخوش از باختن و فارغ از بردن، خان‌ومان خود را به سیل تند عشق» می‌سپارد. (سروش، 1384: 2)

زریاب با آوردن این داستایت، نگاه عارفانه‌اش را که برخاسته از آموزه‌های شورانگیز خداوندگار بلخ است، بیان می‌کند و باورمند است که عاشق، در راه معشوق تمام دار و ندارش را به دور می‌افگند و می‌بازد. آنچه عاشق را دل‌خوش و سرمست می‌کند « غم عاشقی و خنده‌ی معشوقی» است.

6. نتیجه‌گیری

در این پژوهش این نتیجه حاصل شد که زریاب، فقر را از ناگوار‌ترین مقوله‌هایی می‌داند که دامن‌گیر جامعه می‌شود و پی‌آمد‌های ناگواری هم‌چون: جنون، توهم‌زدگی، خودکشی، بدبین‌شدن به دین و مذهب و بیزارشدن از کالبد انسانی را چشم‌انتظار است. هم‌چنین، وی از بی‌توجهی رهبران و حاکمان جامعه به دانش و عقلانیت، رنج می‌برد و هلاک جامعه را در پرداختن بزرگان آن جامعه به لهویات و هزلیات می‌داند. زریاب معتقد است که گاهی، انتقادها اگر همراه با تمسخر و طنز و تحقیر همراه باشد تأثیری بیشتر دارد. وی افراد جامعه را به نحوی غیر مستقیم به این نوع انتقاد ترغیب و تشویق می‌کند.

زریاب از حضور مقدس‌نمایانی که سقف معیشت را بر ستون شریعت بنا نهاده‌اند، آه می‌کشد و واژه‌ی دودآلود هیهات را نفس‌زنان تکرار می‌کند. همچنین، قوم‌گرایی و تبعیض در جامعه، از دیگر مقوله‌هایی‌است که فریاد زریاب را در اوراق کتابش نقش کرده‌است. زریاب، هوشمندانه حیله‌های سیاستمداران را دریافته‌است و خطاب به یکایک افراد جامعه ندا در می‌دهد که مبادا ابزار دست منفعت‌طلبان شوند و سر در گریبان زندگی ابزاری فرو برند.

در جهان‌بینی زریاب، عالم، عرصه‌ی تزاحم‌ها و تضادهاست، انسان و هر موجودی باید این اندیشه را بپذیرد تا آرامشی داشته باشد. هم‌چنین، از نظرگاه وی، هستی یک نظام است، یک سیستم است که هر یک از عناصر آن با یکدیگر در ارتباط‌اند. وی، انسان را در این هستی پهناور، موجودی بس حقیر و ناتوان و کوچک می‌شمارد و توصیه می‌کند که باید اندازه‌ی خویش نگه دارد و دست از ظلم و تعدی و اجحاف و تکبر کوتاه کند. هم‌چنین، امور دنیوی و مال و منال آن در نظرگاه وی، ناپایدار است و می‌گوید: بایسته و شایسته است که انسان، به چیزهایی که ناپایدار و زودگذراست دل نبندد. وی، کسانی را از آدمیانِ راستین به شمار می‌آورد که آزارشان گلوگیر دیگران نشود، دنبال زر و زور و جاه و جلال نباشند، تشنه‌ی خون و خوان دیگران نباشند، قناعت را لوح دل‌هایشان قرار دهند و صادقانه و بی‌آلایش و آرایش، بی‌دربان و بی‌پاسبان زندگانی به‌سر برند. از دیگر مقوله‌های که زریاب به آن پرداخته‌است، مکر الهی است. وی مکر را تدبیری لطیف از جانب حق تعالی می‌داند که برای مصلحت مخلوق تدارک دیده شده است و بر خلاف خواست قبلی بنده، اتفاق می‌افتد.

دیدگاه زریاب نسبت به عرفان دیدگاهی است که هم‌سمت و سو با دیدگاه مولاناست. وی بر این باور است که حقیقت در عالم یکی است اما در زبان‌های مختلف نام‌های متفاوتی دارد. وی هنگامی که از عرفان هندو سخن به ‌‌میان می‌آورد، همان صفاتی را با آتما نسبت می‌دهد که در عرفان اسلامی به ذات اقدس اله نسبت داده می‌شود. مسأله‌ی دیگری که در دیدگاه‌های عرفانی زریاب مطرح شده‌است «قمار عاشقانه» است. زریاب معتقد است که عاشق باید به پای معشوق همه‌ی دار و ندارش را بسوزاند. عاشق کسی است که در راه وصال معشوق از هیچ جیزی دریغ نمی‌کند.

رویکردها

قرآن کریم.
ابادیان، رسول؛ زیاب، رهنورد، 1384، زیر و بم‌های داستان‌نویسی در افغانستان، نشریه کتاب ماه ادبیات، شماره‌ی 92، صص 19-14.
آخوندزاده، میرزا فتحعلی، تمثیلات: شش نمایش‌نامه و یک داستان، ترجمه‌ی محمد جعفر قراجه‌داغی، تهران: انتشارت خوارزمی، چاپ سوم، 1356.
آرین، آرون، 1396، رهنورد زریاب و این راه رفته‌ی قصه‌های ما، نشریه بخارا، شماره‌ی 118، صص 114-105.
باختری، واصف، حاشیه‌های گریزان از متن، به کوشش ناصر هوتکی، کابل: انتشارات عازم، چاپ اول، 1395.
بسطامی، فروغی، دیوان کامل، به کوشش حسین نخعی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1336.
جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، ج 14، قم: انتشارات اسراء، چاپ اول، 1387.
حافظ، دیوان، تهران: انتشارات گنجینه، چاپ دوازدهم، 1381.
حسین‌پور چافی، علی، جریان‌های شعری معاصر فارسی از کودتا 1332 تا انقلاب 1357، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ اول، 1384.
خاقانی، دیوان اشعار، ویراسته‌ی جلال‌الدین کزازی، تهران: نشر مرکز، چاپ اول، 1375.
دهخدا، علی‌اکبر، امثال و حکم، تهران: انتشارات سپهر، چاپ ششم، 1363.
زریاب، رهنورد، … و شیخ -قدس‌الله سره- گفت، تهران: نشر آمو، چاپ اول، 1390.
سروش، عبدالکریم، قمار عاشقانه، تهران: مؤسسه فرهنگی صراط، 1384.
سعدی، کلیات، به اهتمام محمدعلی فروغی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1369.
قبادیانی، ناصر خسرو، دیوان قصاید و مقطعات حکیم ناصر خسرو، تهران: به‌سرمایه‌ی کتاب‌خانه‌ی تهران، 1307-1304.
مکارم شیرازی، ناصر تفسیر نمونه، ج 2، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و سوم، 1370.
مولوی، مثنوی، تصحیح قوام‌الدین خرم‌شاهی، تهران: انتشارات ناهید، 1375.
نظامی، شرفنامه، تصحیح دکتر بهروز ثروتیان، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1386.
نیشابوری، عطار، منطق‌الطیر، مقدمه، تصحیح وتعلیقات شفیعی کدکنی، تهران: انتشارت سخن، چاپ اول، 1383.
همدانی، ازیتا، 1399، رهنورد زریاب پشتوانه‌ زبان فارسی در افغانستان بود، نشریه بخارا، شماره‌ی 141، صص 673-655.

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان