$ 9

دربارهٔ کتاب

از متن کتابِ مردِ دومی نزدیک شد دستانش را محکم گرفت، او هرچه تلاش می‌کرد از چنگ اش رها شود، اما توان نداشت. مردِ دومی او را به پشت در آغوش مردِ اولی انداخت و گفت «بگیر بچه خان نوش جانت»! بچه خان از پشت، دهانِ زن را با دستش بست. مردِ دومی با سرعت تنبان زن را کشید و در باد رها کرد؛ باد تنبانِ زن را چون برگِ خزان‌زده بالا و پایین می‌برد تا این‌که به شاخه‌ی درخت گیر کرد و آویزان ماند…

فراخوان