پیش از آنکه پیری این سرو روان را بشکند
غم مبادا قد بالای جوان را بشکند
هرکه از دوش ضعیفان رفت بالا، سعی کرد
با تمام زور خود این نردبان را بشکند
تا جهان بوده رعایا بار خان را برده اند
کو یلی تا اینکه قانون جهان را بشکند
جمع گرگانِ به خونِ گوسفندان تشنه است
این «بشر» باید درِ آن «سازمان» را بشکند
خانهِ من سوخت، رفتم خانه همسایه از-
ترس اینکه سوز سرما استخوان را بشکند
غافل از اینکه دو-سه روز است مهمانی و بعد
میزبان شاید دهان میهمان را بشکند
حوضهای صبر ما پر شد و هر آن ممکن است
حرف های تلخ بعدی بغض مان را بشکند
داغ دل داریم آنقدری که شاید آه ما
هیبت صدها هزار آتشفشان را بشکند
میزنم فریاد این درد هزاران ساله را
تا یکی پیدا شود و این دهان را بشکند