
درسهای مثنوی: موفقیت با عمل بدست میاید نه با حرافی و لاف | عمل، ملاک موفقیت و پیروزی است
روزی شتر و گاو و قوچ یکجا راهی سفر شدند. در بین راه به یک دسته علف سر خوردند، اما مقدارش بسیار کم بود. قوچ
روزی شتر و گاو و قوچ یکجا راهی سفر شدند. در بین راه به یک دسته علف سر خوردند، اما مقدارش بسیار کم بود. قوچ
در روزگاری که جوحی با فقر و تنگدستی شدید روبهرو بود، چارهای نمیبیند جز اینکه از همسر زیبا و زیرکش بخواهد تا مردی هوسباز را
یهودی، مسیحی و مسلمان، همسفر شدند. وقت شام به خانهای رسیدند و صاحبخانه برایشان بشقابی حلوا بهعنوان هدیه آورد. در آن لحظه، وقت نماز مغرب
موش و قورباغهای در کنار جویباری زندگی میکردند و روزگار میگذراندند. روزی موش با قورباغه گفتوگو کرد و گفت: «دوست عزیز، دلم میخواهد بیشتر با
پسران عُزیر (علیهالسلام) دنبال پدرشان میگشتند و از هر که را میدیدند، سراغ پدرشان را میپرسیدند. تا اینکه به طور تصادفی با او روبهرو شدند،
لقمان غلامی بود که با چند غلام دیگر در خدمت یک خواجه کار میکرد. خواجه هر از گاهی غلامها را روان میکرد به باغ تا
در زمان حضرت موسی (ع)، مردی بود به نام بلعم باعور. او یکی از دانشمندان بزرگ بنیاسرائیل به شمار میرفت و در علوم دینی و
سه ماهی در یک آبگیر زندگی میکردند. روزی سه ماهیگیر از آن اطراف عبور میکردند و چشمشان به آن ماهیها افتاد. بدون معطلی، رفتند و
روزی یک مهمان به دیدار حضرت یوسف (ع) آمد. یوسف با مهربانی از او استقبال کرد و با لبخند گفت: ای دوست، ارمغانت کو؟ با
روزی زنی با حالتی نگران و آشفته نزد حضرت علی آمد و گفت: «فرزند کوچکم رفته بالای ناودانِ خانه، هر چقدر صدایش میکنم، توجهی نمیکند.
روزی یک مرد دانا و حکیم در جمع دوستانش حرفی با اسرار زد. گفت: «در هندوستان درختی وجود دارد که هرکس از میوهاش بخورد، نه
روزی جمعی از صوفیان از یکی از همراهانشان شکایت کردند. رفتند نزد شیخ خانقاه و گفتند: «یا شیخ! از دست این صوفی خسته شده ایم،