بخش سوم و پایانی
مولانا در داستان پیر چنگی، به طور روشنی ارتباط روح انسان را با جسم او، در نتیجۀ احساس انسانی بیان میکند، تعلقات خاکی آدمی را باز میگوید و ناگزیری از خود رهایی انسان را جهت خلاصی از این زندان تن تقریر میکند:
… چونکه قصۀ حال پیر اینجا رسید
پیر و حالش روی در پــرده کـشید
پیر دامن راز گـفت و گـو فــشاند
نیم گفته در دهـــان مــا بمــاند
از پی این عیش و عشرت سـاختن
صد هـــزاران جان بشایــد باختن
در شــکار بیشـۀ جان بــاز بــاش
همچو خورشید جهان جانباز بـاش
جان فشــان افتـاد خـورشید بلند
هردمی طی می شود پر می کنند
جــان فشــان ای آفـتاب معنوی
مر جهان کهنــه را بنمــانــوی
در وجــود آدمـی جـــان و روان
می رسد از غیب چون آب روان (13)
بی مورد نخواهد بود اگر بگوییم قصۀ پیر چنگی نیز بخشی از نی نامۀ مولانا که از جدایی مینالد و در آرزوی وصال میسوزد را به یاد میآورد.
به همینگونه از قصۀ موسی و شبان و دهها قصۀ دیگر که در مثنوی جای دارد، میتوان نتایج سودمندی استخراج نمود که انسان را به راه است راهنمایی میکند.
قصههای مثنوی امواج سرکش و پرنم روح گداختهیی است که در جستجوی معبود ازلی، بی وقفه و خستهگی نا پذیر برای رهایی بند تن پرو بال میزند. انسانهایی که در قصههای مثنوی لبریز از شوق و امید، عواطف شکوهمند و شفقت است، حماسۀ یک روح مرتعش و متلاطم است که در سیر روحانی خود از صعبناک ترین صخرهها و تاریکترین غارهای امیال انسانی عبور میکند. (14)
بهطور کلی هر آنچه امیال نفسانی و تعلقات انسانی خوانده میشود، انسان مثنوی، پشت پابه آن میزند، بعداز گذر از هفت وادی عشق، آمادۀ بازگشت به مبداء هستی و عالم روحانی میشود. انسان مثنوی توقف در مراتب انسانی و این جهانی و ناسوتی را جایز نمیداند و در تکاپوی پرواز بهسوی مبداء اصلی خویش میباشد. مولانا گوید:
هفت شمع از دور دیـــدم نــاگهان
اندران ســاحل شتابیـــدم بــــدان
نورشعلــۀ هریــکی شـــمعی از آن
برشـده خوش تــا عنــــای آسـمان
خیره گشتم، خیره گی هم خیره است
موج حـیرت عقــل را از ســرگذشت
این چـگونـه شمع ها افروخــته است
کاین دودیدۀ خلق از اینها دوخته است
خلق جویــــان چراغی گشـته بــــود
پیــش آن شمعی که برمه می فـــزود
چــشم بندی بد عجب بر دیــــده ها
بند شــان می کـرد یهدی من یشـــا
اینکه مثنوی قبل از آنکه در قصۀ شهزاده گان و قلعۀ ذاتالصور به پایان آید، نا تمام میماند و گوینده پیش از آنکه مرگ وی را خاموش سازد، ناگهان در نیمه راه داستان، خاموشی میگزیند و نشان میدهد که مقارن نظم این قصه تمایل به خاموشی در وی پدید میآید، به عبارت دیگر در همین داستان نا تمام ذاتالصور هم در طی قصههای فرعی که بر سبیل تمثیل و استطراد به تقریر میآمد، طرز بیان حاکی از آنست که گویی خاطر گوینده متدرجاً بهطور نا خود آگاه برای ورود به اقلیم خاموشی آمادگی پیدا میکند و تا این آخرین رشتۀ تعلق به عالم ماسوی را که عبارت از کلام است با التجا به سکوت قطع نکند، خود را در آستانۀ وصول الیالله نمییابد، همانگونه که سنایی غزنوی در واپسین ساعات زنده گی خویش برای وصول به این مقصد، خاموشی را بر ارائه شعر و سخن ترجیح داد و گفت:
باز گشتم زانچه گفتم زانکه نیست
در سخن مـعنی و در مـعنی سخن
به هر حال نفخۀ روحانی مثنوی بعد از مولانا نه فقط در اندیشه و احساس ستایشگران دور و نزدیکش تأثیر زنده باقی گذاشت، بلکه هم سرمشق و نمونۀ سلوک روحانی برخی سالکان راه و هم الهام بخش آثار تعدادی گوینده گان صوفی و غیر صوفی گشت و به ستایشگران دیگرش فرصت میسر شد تا قسمتی از اقوال وی را که گاه بهصورت امثال سایر یا حکایات عبرت آموز در محاورات هر روزی خویش نقل کنند و بدینگونه مثنوی جاودان مولانا را با فرهنگ و حیات ما در ارتباط انقطاع نا پذیر پیوند زنند.
یک حقیقت مبرهن است که مشرب عرفانی مولانا یا طریقۀ مولویه، بعد از فوت این عارف شهیر، در حلقههای متصوفۀ آسیای صغیر، سوریه، افغانستان و جایهای دیگر مورد توجه قرار گرفت. سماع او جانهای مشتاقان را تازه کرده. تحلیلهای او در راستای عرفان اسلامی رهگشای بسی از رهروان این طریقت گردید. مصطلحات، ترکیبات، تعبیرها، تشبیهات، استعارات، کنایات و تمثیلهایی که در مثنوی معنوی و غزلیات مولانا به کار رفته است، ذوق شاعران و عواطف سخن پردازان دنیای عرفان اسلامی را تلطیف و متأثر ساخت و با تأثر از شعر این بزرگمرد، شور و حالی در دلهای اهل عرفان پدیدار گردید.
عرفان اسلامی که از قرن چهارم هجری به بعد در خراسان مرکزیت یافته بود، از آزمونهای مشرب عرفانی ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری، احمد غزالی، عین القصاة همدانی، شهاب الدین سهروردی، سنایی، عطار و ده ها عارف و صوفی دیگر گذشت و مولانا جلالالدین محمدبلخی، با سرودن مثنوی معنوی و با اعلام مشرب عرفانی خویش رستخیز دیگری را در دنیای تصوف پدید آورد که شایقین و هوا خواهان آن در خانقاهها و مجالس صوفیۀ اعصار بعداز مولانا، فراوان بوده اند و این حقیقت بیانگر آنست که مولانا تا چه اندازه در ذهنها نفوذ و رسوخ داشته است. همچنان محافل مثنوی خوانی در گوشه و کنار سرزمینهای اسلامی و بهویژه در قلمرو زبان فارسی دری خود نمایانگر رغبت مردم و به شنیدن کلام و تعالیم عرفانی مولانا است.
هرگاه کسی آثار مولانا را برای دریافت مقصود او بخواند و بخصوص در بحر بیکران مثنوی برای پیدا کردن گهرهای معانی عرفانی به غواصی بپردازد، عظمت بیمانند این مرد صاحب دل را در خلال تعبیرها و افاداتش بنگرد، با پژوهشگر نامی، عبدالباقی گولپنارلی، همباور خواهد شد که گفته بود:”مولانا پایان ناپذیر است” (15)
فراهم شدن نسخههای فراوان مثنوی، شرحها، تلخیصها و منتخبات متعدد این کتاب بزرگ که شمردن همۀ آنها در این نوشتۀ کوتاه ممکن نیست و میتوان این معلومات را از مراجع موثوق بهدست آورد (16)، به همینگونه پژوهشهای زیادی که در بارۀ مثنوی درشرق و غرب به زبانهای گوناگون انجام داده شده، گواه آنست که مثنوی واقعاً یک منظومۀ عرفانی بی بدیل و مرجع دوستداران عرفان بوده و با ارائه مطالب متنوع در غنامندی عرفان اسلامی تأثیر داشته است.
پانوشتها
1- محمد رضا، شفیعی کدکنی، چند نکته در باب جهانبینی مولانا و حوزۀ عاطفی شعر او، مجله عرفان، شماره هشتم، سال شصت و دوم، عقرب 1363، ص ص 82-83.
2- کریم میرزالو، مولانا در فراق شمس، انتشارات امید فردا تهران، 1389، ص ص 341-342.
3- عبدالحسین زرین کوب، سرنی، انتشارات علمی، تهران چاپ ششم، 1374، ج 2، ص 776.
4- عبدالحسین زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، مؤسسۀ انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ چهارم، ص ص 144-147.
5- جلالالدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، از روی نسخۀ نکلسون، فرهنگ لغات و اعراب از عزیزالله کاسب، نشر محمد، انتشارات گلی، تهران، 1373، دفتر اول، ص 6.
6- همان اثر، ص 1.
7- همان اثر، ص 31.
8- همان اثر، ص 930.
9- همان اثر، ص 353.
10- عبدالحسین زرین کوب، سرنی، ج 2، ص 692.
11- عبدالحسین زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، ص ص 731-138.
12- جلالالدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، همان چاپ، دفتر اول، ص 14.
13- همان اثر، ص 98.
14- کریم مرزالو، مولوی در فراق شمس، ص 350.
15- عبدالباقی گولنپارلی، مولانا جلالالدین، ترجمۀ و توضیحات توفیق سبحانی، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1370، ج 1، ص 20.
16- ملامحسن فیض کاشانی، سراج السالکین، به کوشش جویا جهانبخش، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1380، پیشگفتار، ص ص 28-28، 84-94.