چکیده
از روزگاران دیرین تا کنون فیلسوفان بسیاری در تاریخ غرب و شرق روی ماهیت شعر و کارکرد آن در جامعه سخن گفته اند. شعر با وصف ناباوریهایی که گاهناگاه در خصوص آن ابراز شده اند، اما همواره جایگاه ویژه در میان ملتها و به ویژه پارسیزبانان داشته است. چنانچه ما بخش عظیمی از تاریخ مکتوبمان را مدیون وسیلهی شعر استیم و چه بسا که زبان فارسی نیز با این امکان، به ظرفیت رسیده و شاهد بسط و گسترش واژهگانی در خود بوده است.
همانگونه که گفته شد، اندیشمندان زیادی روی کارایی شعر کلنجار رفته اند، از افلاطون تا مارتین هایدگر و دیگران. اما هایدگر تلاش میورزد تا جانی تازه در کالبد فلسفهی شعر از جانب مثبت آن بدمد.
در این مقاله درآمدی گذرا در آرای هایدگر پیرامون فهم و فلسفهی شعر انجام یافته و نیز در خصوص کارکرد شعر در جامعه و همینطور ضرورت شعر پایداری در شرایط امروز کشورمان، سخن رفته است.
واژهگان کلیدی: شعر، تفهم، هایدگر، رسالت، پایداری، متعهد.
۱ _ مقدمه
هر اندازه که با منطق شعری آشناتر میشویم، با آن بیشتر و عمیقتر اُنس و خودینهگی پیدا میکنیم. انسان همواره در کانون خیال و تصوراتی که از آن افکار و گفتارش ریزش مینماید، زندگی میکند.
شعر همانگونه که ابن سینا تاکید کرده، کلام خیالانگیز است.
شعر: كلامی كه اصلاً به دنبال ايجاد تصديق نيست، بلكه هدفش ايجـاد تخيـل اسـت(۱). تخیل اما مبنای تمام ایدهها و پندارها و نظریات انسانی میباشد. پس شعر میتواند از خیال برخیزد و در خیال بنشیند و ارادهی انسان را مدیریت کند. هنر شعر همانند دیگر بخشهای هنری، پیوسته مسیری بوده است برای تولید، احیا و شدنِ انسانها.
انسان از دوران نوجوانی، آنگاه که احساسات درونی و عادتهای کشفناشدهاش پیدا میشوند، با دگراندیشی، آشنایی هوشمندانه با ساحت عاطفی خود، ایجاد میکند. این آغاز یک تحول عمیق در زندگی او است. لنگر اندیشه و عواطف شخصیتی از همان گامهای آغازین نوجوانی، به بحیرهی هنر انداخته میشود. اما زمانی که انسان با شعر آشنایی عمیق پیدا میکند و آنانی که به سُرایدن شعر روی میآورند، شعر بهترین و شیرینترین ابزاری میشود، برای هنرنمایی و خلق زیبایی. حتی وسیلهای میشود اعجابآور برای جنگیدن و تولید افکار هیجانانگیز، تا شاعر هرچه میتواند عرضه کند.
شعر میدان رزمایش سخن است برای خلق جلوههای نایاب و خارقالعاده. شاعر میتواند هرچیزی خلق کند درست همانند یک فیلسوف که با هر چیزی و مسئلهای کلنجار میرود و بازتعریف و بازتولیدش میکند. اما شاعر، خشک بازی نمیکند؛ او با تمام ابعاد زیباشناسانه سر و کار دارد. فارابی میگفت که “شعر بهدنبال محاكات پديدهها و تخيـل آنهـا با ابزار كلام است” (۲) اما موضوع این است که این پروسهی محاکات به چه صورتی انجام میشود، نفس شعریت و شاعرانهگی در همینجا خودش را به اثبات میرساند.
برای همین است که ساحت شعر، لایتناهی و بیمنتهاست.
- پرسش: چرا شعر تفهمی و معنابخش است و چه هنگامیست که از شعر انتظار رسالتمندی و تعهد میداشته باشیم؟
- فرضیهیمان این میتواند باشد که چون کار شعر معناآفرینی است و طبیعتاً آنچه معنابخش است میتواند رسالتمند باشد و براساس ضرورت، از آن برای نیازهای اجتماعی و انسانی بهره جست و این یعنی تعهد.
- در افغانستان به طور مشخص، روی شعر پایداری و متعهد کار چندانی صورت نگرفته است. از جمله کسانی که در زمینه گامی اندک برداشته اند، کاظم کاظمی است که مدتی قبل رسالهای زیر نام ” شعر مقاومت در افغانستان” نوشته است.(۳) همچنان، محمد آصف جوادی”نگاه تطبیقی به شعر مشروطیت ایران و افغانستان”(۴)، را نوشته است که طور مشخص روی وضع مشروطیت و نقش و جایگاه شعر در بازتاب عملکردهای مشروطهخواهان پرداخته که البته حضور موثر شاعران مشروطهخواه افغانستان بنابر دلایلی که در اینجا تذکر رفته، بسیار کمرنگ است. از طرفی، در سال ۱۳۷۳ گفتوگویی با مرحوم استاد واصف باختری زیر نام” دیروز، امروز و فردای شعر افغانستان”(۵)، انجام شده که در آن کوتاه، در چیستی و معنای شعر، گذشتهی پربار شعر افغانستان و نقش شعر در روزهای آینده و کارکرد آن برای استمرار ارزشهای فرهنگی و انسانی با توجه به وضع و شرایط افغانستان، پرداخته شده است.
- روشی که این نبشته برآن بنا شده، تفهمی وتفسیری است که به نحوی از فهم انگیزههای عامل به تفسیر عِلی میرسد. به عبارت دیگر، نگاه اجمالی بر معنا و موثریت شعر در زمینهی زبان، انسان و نیز نقش شعر در جامعه و رسالت آن برای حفظ پایداریها و عملکردن به تعهدات، صورت گرفته است. نگارنده در این متن در باب ضرورت ایستادگی و حفظ تعهد شاعر و شعر، در جامعهی امروز افغانستان، اهتمام ورزیده است.
یک شاعر همانگونه که مانند سهراب سپهری در بازتعریف طبیعت و گل و آبشار و پرندهگان قیامت برپا میکند، به همان میزان نیز، میتواند برای جنگیدن یک سرباز در میدان جنگِ گرم، ایده بیافریند و روایت خلق نماید. شعر پایداری و شعر متعهد امروز کارش همین است، ایجاد مفاهیم انگیزهبخش جهت رویارویی با تاریکی و جهالت و استبداد. امروز شعر میتواند بزرگترین حریف افراطیت دینی باشد؛ یا برعکس، نقش ویرانگر داشته و برای توصیف مثبتِ افراطیت و دهشت، کنشگری کند.
۲ _ شعر و نخستین دغدغهها
به دور نگاه میکردیم، در کوچهباغهای بلند و طویل که اثری از نفرت، یاس و تنهایی در ذهن و نگاهمان نبود با و دو یار دوران نوجوانی، عبدالله افضلی و ناصر حمیدی(یادشان بخیر)، کتاب یکدستهگل را میخواندیم. همچنان شعرهایی از حافظ که همیشه با معانی مختلف و ابیات ایهامدارشان ما را در خود فرو میبردند، با یکدیگرمان در خلال حرفهای ضد و نقیض، در جدال بودیم که آیا شعر میتواند همه چیز باشد؟ به گونهی مثال: میتواند فلان دختری که دل یکی از ما را برده بود، و مدام در نزد دو تن دیگرمان، آه و ناله سر میداد، یعنی ممکن است شعر او(دختر) را به اینسو بکشاند و دلش را نرم و رام سازد؟ سپس یکی از ما با شوخی ویژهی خودش میگفت: هرچه باشد، شعر نمیتواند نان بدهد و آیندهیمان را رقم بزند. این موارد ذهن لجبازمان را تحریک میکرد و باعث میشد بیشتر شعر بخوانیم و با خودمان زمزمه کنیم. زمزمهای که شاید همین حالا در زیر زبان هزاران نوجوان در کوچههای بلخ، در حال اجرا باشد؛ این یک تجربهی مشترک است.
حالا که به آن دوران فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که واقعاً شعر میتواند همه چیز باشد. دستکم برای من یکی، که از آن سالها تا کنون با شعر زیستهام، و گاه گاه به خودم در این مسیر زحمت دادهام تا کمی بیشتر بخوانم و شعر خودم را بنویسم، شعر توانسته همهی بخشهای زندگیام را پُر بسازد و شاید تنها دلیلی شده است تا زندگی لذتبخشی را تجربه کنم.
۳ _ شعر، ماهیتبخشِ زبان و خلق کنندهی معنا
یکی از دغدغههای اصلی زندگی من اندیشیدن پیرامون زبان است. منی فارسیزبان که بخش عظیمی از ادبیات زبانم را شعر شکل داده است، به خوبی میدانم که شعر بانی این زبان نیز بوده؛ چه بسا که اصلیترین بانی زبان فارسی، همین شعر است.
مارتین هایدگر در هستی و زمان میگوید: و اين فراافکندنِ نور که موجود را از پوشیدهگیِ تیرگی خارج میکند، شعر سرودن است. چون شعر به گفت درآيد، در زبان میماند و زبان پاسدار شعر خواهد بود. شعر به سبب سروده شدنش، در زبان جای میگیرد و زين پس، زبان است که پاسدار اين شعرسُرايی میشود. زبان از شعر مايه میگیرد و قرار گرفتن شعر در زبان موجب نگاهداشت آن(زبان) میشود.(۶)
آری، تا زمانی که سخن انسان با زبان هستی در ارتباط است، زنده است و نوبهنو میشود؛ چرا که هستی نوبهنو میشود و زبان هر لحظه هستی را برای انسان میگشايد؛ امّا عموماً کوششی که با فنّاوری و علم همراه است، نمیتواند سخن انسانی را از زوال و مرگ نجات دهد. شعر و ادبیّات است که زبان را زنده نگهمیدارد و واژهها و عبارات جديد را به سخن میافزايد.
زندهترين و پوياترين کلمات، اصطلاحات و عبارات، از جمله ضربالمثلها به واسطەی شعر و ادبیّات به سخن راه يافته است. سخن، دائم در حال تولید است و اين تولید و خلّاقیّت است که آن را زنده نگهمیدارد.”(۷)
کارکرد شعر گذشته از تاثیری که روی خود مولف میگذارد، و زندگیاش را دگرگون میسازد، سبب گشایش و فراگیری در حیطهی زبان میشود؛ پس چگونه ممکن است نقش شعر را در هستی خویش سُبک پنداریم و آن را فراتر از نادیده گرفتن، بلکه علیه آن سخن نیز بگوییم؟ این، جز یک طنز فلسفی، بیشتر نمیتواند باشد.
“زبان در انديشەی هايدگر به دو معنی وجود دارد: يکی زبانِ انسانی است که شعر را پاسداری میکند؛ اين زبان در هستی و زمان تشريح شده است و ادراکات و دريافتهای شاعرانه در اين زبان مفهوممند و ماندگار میشوند. ديگری زبانِ هستی است که موجد شعر است و هستی را برای انسان میگشايد.”(۸) در واقع، سخن، بیان هستی است در حدِ وسع انسانی، و شعر امکان افزايش اين وسع است.
شعر الهام ماورايی نیست. بلکه همینجا، بر روی زمین جريان دارد و به سکونت انسان بر روی زمین میانجامد. “خودينهترين سخن که همان شعر است، در هستی فردی و آزاد دازاين(انسان) متبلور میشود.”(۹)
این زمانی است که انسان یا به قول هایدگر همان دازاین، معنای واژه و ماهیت سوژه را میفهمد.
آنجا که فروغ با هنرمندی تمام میگوید: “برای من کلمات خیلی مهم هستند. هر کلمهای روحیەی خاص خودش را دارد…”(۱۰)، پی میبریم به ماهیت همسو و زنجیروار زبان و شعر.
از طرفی، حالا اگر افلاطون فیلسوف آرمانگرا یا شماری از مطلقگرایان، بهنام رهبران دینی، مخالف هنر به ویژه در بُعد ادبی آن استند، لازم نیست برهان را برآن قرار داده مسایل را درهم برهم کنیم. ماهیتاً فعالیتهای فلسفی افلاطون و سقراط، در بخش سیاسی، فلسفه و تعلیم، کاری است که در آن زمان و قرنها پس از آن، خارقالعاده و الهامبخش بوده؛ اما باید پذیرفت که افلاطون نمیتواند خداوندگار فلسفه در تمامی اعصار بوده باشد، این ممکن نیست. مثلا خود افلاطون در همان عصر دولتشهر آتنی، چندین بار دچار اشتباهات نظری شده است؛ مثل موقف جالب او در قبال آموزش به کودکان یا توجه چندبارهی او به حاکم مستبدی به نام سیراکیوز به منظور فیلسوف ساختن این حاکم که جز عیاشی و زورگویی چیزی دیگری به مغزش فرو نمیشد(افلاطون سه بار به دربار منحط سیراکیوز سفر کرد و جان خود را به خطر انداخت تا یک فیلسوف_شاه خلق کند)؛(۱۱)
یا نظریه حاکم شدن فلاسفه بر دولتها، همه ناقص و غیر عملی و حتی به باور شماری از دانشمندان، غیرشعوری از آب درآمده و نیز عجولانه، خوانده شده اند. افلاطون شعر را مخرب شخصیت در قانونشهر یا آرمانشهر خویش میپنداشت؛ این در حالیست که دیده میشود شعر و سایر بخشهای هنر، مثل دریا حیاتبخش و انسانساز اند.
در قطب مخالف افلاطون، فیلسوف بزرگی که شعر را برکشید و حتی آن را به بالاترین “وجه تفکر” ارتقا بخشید؛ مارتین هایدگر، فیلسوف شاخص قرن بیستم، بود. شعردوستی این فیلسوف خاص، همانند شعرستیزی افلاطون از نظام فکری و فلسفی وی حاصل میشود. بدین ترتیب که هایدگر متافیزیکزدگی و غفلت از اصل “هستی” را بزرگترین خطای فیلسوفانی مانند سقراط و افلاطون میدانست که نتیجه مستقیم آن، سرگرم شدن فلاسفه به “هستنده” یا موجودات، و متعاقباً در حجاب ماندنِ حقیقت، شده است. به همین دلیل هایدگر ذات زبان را که هستی را از احتجاب به در میآورد، شاعرانه میدانست و شاعر را به دلیل آنکه کشفالمحجوبی انجام میدهد…
هنرمندان اصیل و شاعران در انکشاف هستی نقش برجستهای دارند. به تعبیر دیگر در روزگاری که ابتذال و روزمرگی، زندگی انسان را فرا گرفته است، شاعر به عنوان مراقب و نگهبان، زبان معهود را به طرز دیگری به کار میگیرد و با آشنازدایی از “هستی” و “زبان متافیزیکزده” به ظهور رساندن حقیقت یاری میرساند.
“دلبستهگی هایدگر به نقش شاعران در کار فکری او چنان بالا گرفته بود که در دوره دوم تفکرش عملاً به تدریس تأویلهایی از اشعار فریدریش هولدرلین، شاعر مورد علاقهاش، پرداخت. تدریس شعر در دانشکدهی فلسفه! آن هم در کشوری مانند آلمان که به سنتهای فلسفیاش نامبردار است، در نوع خود یک ساختارشکنی بود. حتی هایدگر جملههای کلیدی دورهی دوم تفکرش را عملاً از شاعران مورد علاقهاش وام گرفت. جملاتی مانند:
“انسان شاعرانه روی زمین سکنا میکند.”، “شاعران مینامند و ابداع میکنند.” و “آنجا که کلمه نیست چیز نیست.”(۱۲)
هایدگر در بازتعریف ماهیت کارآیی شعر در هستی و اهمیت آن، در واقع سنگ تمام گذاشت. از طرفی، نگاه اگزیستانسیال هایدگر به هستی و هستندهها(موجودات و به ویژه انسان)، سبب میشد، او به شعر به مثابهی یک جریان سیال ببیند و از سویی نیز، کارایی شعر در گذر زمان و نقش ماهیتبخش شعر در جامعه و حتی فلسفه، اثباتکنندهی دید و نظر هایدگر شد.
۴ _ کارایی شعر در جامعه
شعر در ضمن آفرینش زیبایی و خلق تصاویر ناب و نایاب، همانگونه که در بالا تذکر یافت، به شدت معناآفرین و حتی جریانساز نیز میتواند باشد.
شما وقتی ابیاتی از سعدی بزرگ را در قسمت نمای ورودی سازمان ملل متحد میبینید که براساس مفهوم اجماعساز و اتحادبخش خود در آنجا نوشته شده است، کاملاً درک میکنید که چقدر یک شعر میتواند الهامبخش باشد:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چطو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نمانَد قرار(۱۳)
این شعر سعدی در واقع ماهیت و فلسفهی وجودی سازمانملل را تعریف میکند؛ پس باید در آن محل که جایگاه حقیقی این شعر است، نگاشته میشد.
سعدی وقتی این شعر را مینوشت شاید گمان نکرده بود که در آینده این ابیات چه اندازه میتوانند موثر و الهامبخش برای قرنها و اعصار گردند.
آری، بسیاری از متون و اشعار وجود دارند که وقتی خلق میشوند در ابتدا مولف آن، در جریان خلق کردن، احتمالاً نگاه تکبُعدی برآن دارد، اما بعدها و توسط منتقدان و متنشناسان، ماهیت آن اثر تشخیص داده شده و اثر به جایگاهی که سزاوار آن است، قرار میگیرد.
مثنوی معنوی وقتی سروده میشد، مولانا بیشتر با عمق نگاه عرفانی_الهیاتیاش، سعی میکرد کتابی خلق کند که به درد عارفان و جامعهای که سواد ندارد و جستوجوگران علوم(بیشتر الهیاتی) در مدارس، بخورد. اما امروز میبینیم که بزرگترین روانشناسان و جامعهشناسان نیز از مثنوی مستفید میشوند و در کار خود از آن الهام میگیرند.
این دقیقاً ربط پیدا میکند به نگاهی از نوع هایدگر و گادامر، که به یک اثر، تعریف و ماهیت متفاوتتر نسبت به نگاه مولف، بخشیدند. هرمنوتیک گادامری افق تازه و شرایط مجزا در تعریف اثر ایجاد کرد و تاکید نمود که یک اثر میتواند مستقل از انتظارات مولف خود پیش برود و موثریت متفاوتی داشته باشد.
اساس هرمنوتیک هانس گئورگ گادامر، فیلسوف برجستهی قرن بیستم آلمانی در زمینهی فلسفهی قارهای و نویسنده کتاب چالشبرانگیز “حقیقت و روش”، همچنین پیشگام در تفسیر فلسفهمحورِ متن، این است که معنای متن میتواند مستقل از آگاهی فردی مؤلف وجود داشته باشد. او برخلاف اریک هیرش و دیگران، معتقد به نظریه استقلال معنای ذاتی است: بدین معنا که زبان نوشتاری از قلمرو ذهنی احساسات و افکار شخصی مؤلف جداست و استقلال دارد. از این رو، معتقد است معنای متن همواره و نه گاهی، فراتر از معنایی است که مؤلف آن را در سر دارد.(۱۴)
حالا گذشته از هرمنوتیک گادامری و فلسفهی شعرمحور و شاعرپرور هایدگری، بیاییم تصور کنیم که شعر فارسی چه اندازه توانسته است بر جامعه اثر بگذارد؟ با درنظرداشت جامعه و جغرافیای آشفتهبازار زبان فارسی در خراسان و بعد افغانستان کنونی (از منظر تاریخ، سیاست و فرهنگ)، با وجود دست به دست شدن خراسان(افغانستان) بیشتر توسط اقوام بیگانه چون ترکها، مغولان خونخوار و حالا پشتونهای تمدنگریز و حسادتگر، که تا توانستند به زبان و شعر فارسی در این محدودهی جغرافیایی، آسیب وارد کنند، اما دیده میشود این زبان و ادبیات آن از زیر آوارها زمان به زمان و دوران به دوران، به گونهی معجزهآسایی سر بلند میکند و تن به مبارزه میدهد.
۵ _ رسالت و نقش شعر پایداری یا متعهد
ظرفیت ادبیات و شعر پارسی با توجه به تاریخ دیرین و زرین آن، میتواند بسیار بلند و کاراتر از چیزی باشد که ما میپنداریم.
شخصیتهای متعهد و بزرگی چون فردوسی، دقیقی، ابومنصوری، رودکی و بعد بزرگانی چون مولانا، سعدی، حافظ، بیدل و دیگران، چنان با استحکام در اراده و تعهد اخلاقی به انسانیت و ادبیات، درخشیدند و به خود زحمت دادند، که حاصل آن نامیرایی زبان پارسی و پیروزی این زبان و داشتههای ادبی آن در درازنای تاریخ در چندین سده گردید.
میخواهم این را بگویم که شاعران امروز اگر به این ماهیت و این گنجی که حاصل رنجهای فراوان گذشتهگان پیشگاممان میباشد، پی ببریم و رسالت خودمان را درک کنیم؛ ما میتوانیم همچنان شکستناپذیر و پیروزمندانه به پیش برویم.
نوک پیکان سخن من به عزیزان شاعر و نویسنده است. و دلیل آن، وجود اهریمنی و تباهکنندهی گروهها و جماعتهایی فاشیستی چون طالبان است که هماکنون بر سرنوشت و ارزشها و حتی آزادی و ارادههایمان سوار شده اند. افغانستان اینک توسط یک گروه جاهل، افراطی و مستبد اداره میشود و زبان پارسی و ارزشهای تاریخی و ادبیمان، در حال لگدمال شدن و نابودی است.
رسالت شعر پارسی در افغانستان امروزی، جنگیدن و مبارزه است. فکر میکنید چرا فردوسی و دقیقی دست به نوشتن شهنامههایشان زدند؟ در ضمن، آنها چرا رویکرد پارسیگرایی را در سُرایش خود به کار گرفتند؟
پاسخ روشن است؛ آنها از وجود فاتحانه و بالقوهی اعراب و زبانشان هراس داشتند. فردوسی در جای جای شهنامه فریاد میزند تا متوجه شویم که ارزش کارش در کجاست!
بسی رنج بردم در این سالسی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نبیند گزند(۱۵)
تعهد دقیقی و فردوسی به تاریخ و زبان و ادبیات پارسیدری، به میزانی است، که نمیشود حد و حدود آن را تعیین کرد.
امروز با گذشت قرنهای بسیار، به بار و انبار، پارسی افزوده شده و شعر فارسی چنان بُرّان و موثر است که از گوته تا نیچه و ادوارد فیتزجِرالد، و صدها اندیشمند از ملتهای گوناگون، عاشق این ادبیات و این شکوه بوده اند/استند.
اما قطعاً به یاد داشته باشیم که فارسی همچون اوزبیکستان، هند، ترکمنستان، پاکستان، آذربایجان، ترکیه، عراق و غیره ممالک، در افغانستان نیز ممکن است درهم بشکند و ما در نسلهای بعد، دیگر نتوانیم مثنوی و شهنامه را به همین زبان ساده و روان بخوانیم.
از دید اخلاقی نیز نهتنها بابت زبان و ارزشهای ادبی و فرهنگی، بلکه بابت ملتی دربند و اسیر و رهایی مردمی که در خفقان بهسر میبرند و نیز زنان و دخترانی که از دست گروه طالبان هر شب و روز نالههای ناامیدی و بیچارهگی سر میدهند، باید دست به کار شد.
رسالت شعر امروز باید جنگیدن باشد؛ جنگ تنبهتن شاعر با ابزارِ واژه…
وقتی استاد خلیلالله خلیلی با عالمی از رنج غربت، برای برانگیزی مردم خود، میسُراید، ما نیز میتوانیم و باید بتوانیم.
وطندار دلیر من! بنازم چشم مستت را
وطن در انتظار بازوی کشورگشای توست
به خاک افکن، به خون تر کن، به بادش ده، در آتش سوز!
از این بدتر چه میباشد که دشمن در سرای توست؟
نگاه آرزومند وطن سوی تو میبیند
که روز امتحانِ خنجر جنگآزمای توست
ز فریاد تفنگت جز صدای حق نمیآید
ز خیبر تا مدینه گوشها وقف صدای توست
چه زیباتر از این نقشی که بیند دیدهی تاریخ
که تو خنجر به کف، دشمن فتاده زیر پای توست
خداجویی، وطنخواهی سرافرازی و آزادی
به خون شیرمردان نقش بر روی لوای توست(۱۶)
شعر امروز باید شعر پایداری باشد. شعری با درنظرداشت شعریت و نیز کاربرد مفاهیم بُرّان اجتماعی و موثر؛ یعنی کاربردی و محتواگرایانه باشد.
یکی از بزرگترین ابزار برانگیزی و صفسازی در امروز، همین شعر پایداری یا مقاومت است.
ضرورت شعر پایداری از ضروریات اصلی جنبش نوینمان است. زیرا شعر متعهد و پایداری، گذشته از دلالتهای موضوعی، از منظر فلسفی و علوم عقلی به شعری گفته میشود که نتیجه همراهی و همدلی میهنی یا قومی در برابر هر گونه تجاوزگری بشری است.
من فکر میکنم شعر پایداری و شعر متعهد نباید دیگر سخن از آه و ناله و نفرت به جنگ داشته باشد. شعر پایداری باید لبریز از انگیزه باشد؛ انگیزه و روحیه برای جنگ و ایستادهگی…
به یاد داشته باشیم که امروز آنچه انجام میدهیم، مجموع عملکرد و موقفی است، که فردا مورد بازپرس و قضاوت قرار میگیرد. شاعر باید درست همانند یک فرمانده جنگ، هم دشمن را بشناسد و هم فرصت را؛ هم ظرفیتسنجی در امکانات خویش داشته باشد و هم الزامیتها را درک نماید.
هر زمانی و دورانی، الگوی خودش را میطلبد. ما الگوهای خوبی در مسیر ادبیات مقاومت و پایداری خویش داریم؛ علامه سیداسماعیل بلخی همانند مسعود سعد سلمان، سالها زندان را با تمام وحشت و دردناک بودن آن، سپری کرد تا بتواند کاری از پیش برده باشد. بلخی خوب درخشید، او هم دید خلق نمود و هم به زبان و ادبیات خویش خدمت کرد. او یک الگوی بارز است.
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است اینجا
جهل را مسند و بر فقر مقام است اینجا
علم و فضل و هنر و سعی و تفکر ممنوع
آنچه در شرع حلال است، حرام است اینجا
… فکرِ مجموع در این قافله، جز حیرت چیست؟
زان که اندر کف یک فرد زمام است اینجا
… بلخیا! نکبت و ادبار ز سستی پیداست
چارهی اینهمه یکباره “قیام” است اینجا(۱۷)
نتیجهگیری
مخلص کلام اینکه شعر میتواند از اصلیترین ابزار برای طرح یک راهبرد بزرگ یا کلانروایت، باشد.
امروز یکی از نقدهای جدی به آدرس جریانهای سیاسی و جبهات نظامی علیه حاکمیت موجود در افغانستان، این است که میگویند آنها عاری از برنامه اند و روایت ندارند. بلی این نقد وارد است.
اما این نقد را نباید اینگونه مطرح کرد؛ باید گفت آنها دانش راهبردی و استراتژیک ندارند و خالی از تئوری رهبری و مدیریت اند. غیر از این باشد، باید تا حالا از میان داشتههای گرانسنگ و پرحجم ادبی، فرهنگی و تاریخی خویش، الگوبرداری نموده و افراد و جوانان خویش را بسیج مینمودند. تنها شهنامهی فردوسی میتواند روایتهایی خلق کند که معجزه بیافریند. مگر نه این است که به قول هایدگر، شعر موجودکنندهی هستی و افزایشدهندهی وسع و توان در اندیشه و روایتها، است. این از یک منظر، جان فلسفهی هایدگر پیرامون شعر است که من برداشتهام.
شعر فارسی وقتی میتواند با چند بیت، فلسفهی وجودی سازمان ملل متحد را تعریف کند، وقتی میتواند زبان و منطق مبهم و پیچیدهی عرفان را با زیبایی و درخشندهگی تمام در قالب مثنوی، غزل و رباعی، ارایه دهد، وقتی میتواند تاریخ چندهزارسالهی یک ملت بزرگ را در تنپوشه و شیرازهی “شهنامه”، روایت کند، وقتی از فلسفهی سخت و دشوار خیام، چیزی بسازد که از سرباز جنگ، گرفته تا یک عاشق و استاد دانشگاه آن را زمزمه کند؛ آیا نمیتواند اندیشه و ارادهی اخلاقمدار دفاعیمان در برابر یک گروه جاهل، آدمکش و فاشیست، را به تصویر بکشد و صفهایی از هزاران مرد جنگجو و مبارز را در میدان دفاع، آماده سازد؟
ما شاعران، رسالت اصلی خود را فراموش کردهایم و بنابرین، بدیهیست اگر برادران همخون و همزبانمان در کوه و درّه، راهشان را گم کنند.
سرچشمهها
- زرقانی، دکتر سیدمهدی، كاركردهاي شعر در نظر فيلسوفان مسلمان، ادبپژوهی، نشر بهار، سال: ۱۳۹۱، ص ۸.
- همان، ص۱۱.
- کاظمی، محمدکاظم، شعر مقاومت در افغانستان، نشر؛ جولای سال ۲۰۱۷.
- جوادی، محمد آصف، نگاه تطبیقی به شعر مشروطیت ایران و افغانستان، خط سوم، شمارهی ۳و۴، سال ۱۳۸۲.
- باختری، واصف؛ «دیروز، امروز و فردای شعر افغانستان»، گفتوگو با واصف باختری، شعر، سال دوم، ۱۴، آبان ۱۳۷۳.
- کوکلمانس، يوزف. ی، 1382 هايدگر و هنر، ترجمەی محمّدجواد صافیان، تهران.
- همان
- آغاز و انجام شعر در دیدگاه پدیدارشناسانەی هایدگر؛ عنایتالله شریفپور، فرح ابوطالبی و مسعود باقری، ادب فارسی، سال ۱۳۹۹ شماره ۱.
- همان
- مجلەی آرش، فروغ فرخزاد، شماره: 1، دورەی دوم، ۱۳۹۹.
- زرافشانی، کاوه، فلسفهی سیاسی، جنوری ۲۰۲۳/۱/۱۰ polifa.
- نصیری، مهدی، فیلسوف و شعر، ۲۴ فبروری ۲۰۲۳م. فلسفه برای همگان.
- سعدی، مشرفالدین مصلح، گلستان، در سیرت پادشاهان، باب نخست، حکایت ۱۰؛ گنجور.
- نجیبا، سعید، مناقشات تحلیل گفتمان و الهامات هرمنوتیک، مرداد، سال ۱۳۹۱ه؛ شماره: ۱۷۲۲.
- فردوسی، حکیم ابوالقاسم، شهنامه، پادشاهی یزدگرد، بخش ۱۷، گنجور.
- ۵) همان.
- بلخی، سیداسماعیل؛ دیوان علامه شهید سیداسماعیل بلخی؛ مقدمه و تصحیح: دکتر سیده شگوفه اکبرزاده، چاپ اول، نشر تابستان، کابل: ۱۳۹۷، ص ۱۷۹.