Search
Close this search box.
صلح در مثنوی مولانا
همرسانی این کتاب:
دربارۀ کتاب:

هدف من یافتن نظریه ی صلح ایرانی است و طبیعتا داده های خام این نظریه از ادبیات پارسی فراهم خواهد شد. دلیل اصلی توجه به ادبیات این است که فرهنگ ایرانشهری در هزاران سال، بیش از هر فرم دیگر، در ادبیات صورت بندی شده است. اما کاملا روشن است که ادبیات مبتنی بر خیال و زیبایی شناسی ویژه هنری است و نمی توان اولین برداشت از ادبیات را به عنوان داده نظریه پردازی پذیرفته و به کار گرفت.
این روش شناسی یا بهتر است بگویم نبود روش شناسی راه به نظریه پردازی نمی برد. سوال مهم این است که روش شناسی فهم نظری، در اینجا نظریه ی صلح، از ادبیات چیست و چگونه می توان این روش شناسی را به عنوان گام نخست نظریه پردازی صورت بندی کرد؟
به عنوان مقایسه می توان روش شناسی فهم نظریه ی صلح از شاهنامه را به عنوان روش مشابه بررسی کرد و آن را برای فهم آثار حضرت مولانا متناسب ساخت.
در شاهنامه نخست گونه ادبی متن را در نظر می گیریم که حماسه است. آیا حماسه ربطی مستقیم یا معکوس به نظریه ی صلح دارد یا نه؟ دوم ریشه های متن و مبنای فرهنگی و اندیشه ای آن را می کاویم. در شاهنامه مبنای اندیشه فرهنگ ایرانشهری است. سوم صورت بندی فرمالیستی متن را بررسی می کنیم که در شاهنامه زبان بسیار متعالی و انسانی فردوسی است.
وقتی داده های این سه گام روش شناسی را فراهم می آوریم در نهایت به صلح آمیز بودن شاهنامه می رسیم و می توانیم آن را در نظریه ی صلح ایرانی وارد کنیم.
در اینجا سوال این است که آیا همین روش شناسی را می توان برای فهم آثار مولانا، به ویژه مثنوی، به کار برد؟ اگر پاسخ مثبت است نتیجه بررسی چه خواهد بود؟
در مثنوی مولانا گونه ادبی متن عرفانی است. عرفان به دلیل اهمیت بسیار زیاد در فرهنگ ایرانشهری گونه ادبی، موسیقی، رقص، معماری و نمایش خود را ساخته است. این یکی از وجوه غنای فرهنگ ایرانی است.
آیا عرفان ربطی مستقیم یا معکوس به نظریه ی صلح دارد یا نه؟ پاسخ چندان آسان نیست. حماسه فرم ادبی ساده تری دارد و نتایج آسان تر قابل دسترسی است. حماسه محتوای خود را در فرم ظاهر می کند. مثلا داستان رستم و اسفندیار داستان رویارویی تراژیک دو پهلوان است و در نهایت یکی از آن دو کشته می شود. فردوسی داستان گوست و در دل داستان مفاهیم اجتماعی و فرهنگی و انسانی را بیان می کند. اما عرفان تمثیلی است و نمی توان به آسانی بین فرم و محتوا رابطه برقرار کرد. کاری سخت خطیر در پیش است و احتمال لغزش و خطای معرفتی و تفسیر به رای و اختلاط نادرست فرم و محتوا وجود دارد. رستم در شاهنامه پهلوان مشخصی است و کارهایش داستان اوست اما در مثنوی شاه و پهلوان و دختر و زرگر هر کدام نقش تمثیلی دارند و به آسانی به فهم در نمی آیند. پس نظریه پردازی از عرفان آسان نیست.
دوم ریشه های متن و مبنای فرهنگی و اندیشه ای مثنوی را به درستی باید بکاویم. در مثنوی مبنای اندیشه عرفان است.
سوم صورت بندی فرمالیستی متن را بررسی می کنیم که در مثنوی زبان بین صلح و خشونت در نوسان است.
نکته مهمی نباید فراموش شود. مثنوی پر از دقت های علمی و نظری است و بی تردید هر بیت آن قابل بررسی است اما نمی توان مولانا را اندیشمند نکته سنجی دید که موضوعی علمی را از مبدیی تا مقصدی پیش می برد و نتیجه گیری می کند. استاد دکتر مرتضوی درباره دیوان کبیر گفته اند: هنر این است بر پایه احوال متغیر و تبدیلات عظیم و متکثر، ما مولانا را بشناسیم، نه اینکه منتظر باشیم مثل کتاب های درسی و فرمول ریاضی مولانا دو دو تا چهار تا را در اختیار ما بگذارد. چون در آن صورت دشواری تفسیر مولانا از بین می رود. درباره مثنوی این دشواری تفسیری بسیار کم تر است، اما باز وجود دارد، بنا بر این هر چه در تفسیر مثنوی و فهم ما از آن بیان می شود باید محتاطانه باشد چون قطعی های بسیار کمی داریم.

روابط عرفانی
۱-عرفان صلح با خداست. پیروی محض و تبعیت خالصانه از خداوند بنا بر این انتظار ماست که عارف خشونت نکند. اما آیا برای خدا هم خشونت نخواهد کرد؟ شهادت امر مقدسی است اما در آن خشونت وجود دارد. هر امر متعالی و قدسی در ذات خود عاری از خشونت نیست.

۲-عارف با خود یا دست کم غرایز و نفس خود در جدال و خشونت است. صورت بندی زبانی آن با فعل کشتن محقق می شود. این ذاتا خشونتی است در حق خود حتی اگر نتایج آن صلح آمیز باشد.

۳-دگر پذیری در عرفان وجود دارد چون همه پرتو تجلی عشق خدایی هستند اما پیش از آن خشونت و دگر ستیزی هم رایج است
عرفان امر اجتماعی نیست اما تاثیر اجتماعی تعیین کننده ای دارد.

۴-صلح را باید در تعلیم عرفان جست (مریدان یا سالکان) اما تعلیم عرفان چگونه ممکن است؟ عرفان تجربه است و این فقط برای قلیلی مقدور است هر چند مدعی فراوان داشته باشد. افزون بر ممکن یا ناممکن بودن تعلیم عرفان تعلیم خانقاهی معمولا پر از خشونت بوده و مثلا توسط حافظ رد شده.
عرفان راز آلود است و تجربه کردنی. دکتر مرتضوی نوشته اند: مولوی می کوشد این محال (تعلیم عرفان) را ممکن سازد…از تمثیلی به تمثیلی دیگر و از تشبیهی به تشبیهی دیگر می جهد و در نهایت به عدم توفیق خود در القا و تشریح و بیان معترف است و حتی بیمناک از این است که تمثیلات و تشبیهات و بیانش موجب گمراهی شنونده شود…گر بگویم زان بلغزد پای تو / ور نگویم شمه ای ای وای تو (مرتضوی؛ ۱۳۹۰: ۲۵)

تذکر و نگرانی مولانا درباره آموزش عرفان بسیار جدی است. هر روحی توان فهم و توان استعلا ندارد. دین و علم هم چنین است. چاقویی برنده است همه ی اینها. این نکته مهم آموزش عرفانی و اساسا سیر و سلوک عرفانی است. مثال ها ذهن ها را رهزن می شود و به جای صلح خشونت می‌نشیند. درباره این موضوع کتاب اسطوره شناسی سفید نوشته ی ژاک دریدا آموزنده است.
امر معنوی در عالم محسوسات قابل فهم نیست و صورت بندی آن در زبان به شراب و زلف و غیره منجر می شود. این زبان ناگزیر می تواند سوءتفاهم برانگیز باشد و خود به تنش بینجامد. دو گروه مفسران عرفانی و مفسران دنیوی محض از ادبیات عرفانی فهم خشونت باری ارایه داده اند. عرفان سراسر رمز و تمثیل است: این همه رمز است و مقصود این بود / کان جهان سوی جهان آید همی
این جهان به جهان دیگر برود یا آن جهان به این جهان آید؟ فرق چیست؟

زبان مولانا به ویژه در دیوان کبیر زبان برانگیزاننده است: ای در زمین ما را قمر / ای نیمه شب ما را سحر و نمونه های دیگر.
این زبان چه نسبتی با صلح دارد؟ زبان صلح صورت بندیی خردمندانه و عافیت جویانه دارد.
اما مولانا همان زبان است و جز آن نیست، برخلاف آنچه اغلب استادان و شارحان مولانا مانند دکتر منوچهر مرتضوی گمان برده اند و تصور مولانا از جهان و آفرینش را در زیر حجاب های ضخیم محدودیت ظرفیت بیان و کلام (مرتضوی؛ ۱۳۹۰: ۳۲) دانسته اند، آنچه فراتر از این زبان گفته می شود وجود دارد، امری محقق نیست و ما از آن آگاه نیستیم.
اما عرفان و آموزش بسیار دشوار و حساس عرفانی که فردی است می تواند افراد قوی بسازد. در ایرانشهر انسان قوی کم بوده و هست. این را عرفان می تواند بسازد. این کلید فهم تاثیر عرفان در صلح است. اما نمی سازد. از عرفان آموزان که ادعاها دارند یک کار عرفانی سر نمی زند.
درباره تعبیر و تفسیر شعر مولانا نباید به ظاهر سخن بسنده کرد.
زندگانی آشتی ضدهاست / مرگ آن، کاندر میانشان جنگ خاست
ظاهر کاملا صلح طلبانه است، اما دقیقا برعکس. مولانا درباره ی اضداد و رابطه آن سخن می گوید. درباره ی تعادل. این تعادل باعث زندگی می شود، اما وقتی تعادل از بین رفت مرگ فرا می رسد. مرگ در نگاه مولانا بد و هراس آلود نیست.
اقتلونی اقتلونی یا ثقات / ان فی قتلی حیاتا فی حیات

معرفت شناسی عرفانی
عرفان مولانا پس از مرحله حیرت است و این خود صلح آمیز است. همان طور که مقام حیرت چون دگرگون کننده و متحول شونده هست می تواند خشونت بزاید. دکتر مرتضوی نوشته اند: مولوی… هرگز نمی خواهد چون کودکان حقیقت را به ما نشان بدهد بلکه تنها می خواهد کلید معرفت را به ما ببخشد… (مرتضوی؛ ۱۳۹۰: ۲۵)
به نظر می رسد برداشت مرحوم استاد در این سخن کاملا درست نباشد، چون مولانا به حقیقت به عنوان امری یقینی دست یافته و آن یقین را در آثار مختلف خود بیان می کند. اگر فرض من صحیح باشد این پرسش مطرح می شود که باور به وجود حقیقت مطلق و دست یافته بودن آن چه نسبتی با صلح دارد؟ صلح در تکثر حقیقت ها به دست می آید و یا در اطلاق آن؟
مولانا می گوید: از محبت خارها گل می شود و در جای دیگر:
جان خوکان و سگان از هم جداست / متحد جان های شیران خداست
اما در نهایت این زندگی سپنجی و گذاراست و مطلوب نیست. بنا بر این چه در صلح بگذرد و چه در جنگ زیاد مهم نیست. مهم نتیجه است که بازگشت به خداست. هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش
و در پایان یادآوری گرایش کلامی مولوی لازم است. صلح امری معطوف به اراده انسانی است، اما هستی شناسی مولانا تقدیری و حتی جبری است.
و در نهایت باید گفت عرفان از مقوله عشق است و عشق واقعی برتر از هر امر دیگری است. بنا بر این نظرا نمی توانیم در عشق و عرفان منع خشونت کنیم.

مرتضوی،منوچهر (۱۳۹۰) جهان بینی و حکمت مولانا، تهران: توس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان