بدون هیچ حجاب و نقاب، میرقصی!
خلاف هرچه حساب و کتاب… میرقصی!
به پاست آتش رقصت میان چشمانم
شدم ز شعلهی رقصت کباب… میرقصی!
احاطه کرده مرا رقص پیچپیچانت
تو اژدهایی و با پیج و تاب میرقصی!
به وجد آمدم از مستی فراگیرت
میان رگ، رگ من ای شراب، میرقصی!
فدای عکس رُخت روی برکه… مهتابم!
همین که دست برَم بین آب، میرقصی!
به جرم رقص، اگر میکنند اعدامت-
چه غم؟ بلآخره روی طناب میرقصی!
… که در سرشت تو رقص است، پیش چشم خدا_
_گمان کنم که به روز حساب_میرقصی!