شب در اتاق تنگ به پایان نمیرسد
صبح پرنده با گلِ گلدان نمیرسد
آتش میان باغچه شیپور میزند
از آسمان یخزده باران نمیرسد
ما از بهارها که بیاید، گذشتهایم
مثل گرسنهای که به او نان نمیرسد
با سایهها رفیق شده پنج وقت ما
نور اذان به مسجد ایمان نمیرسد
خورشید اگر به جلوة مهتاب دل دهد
این گونه شب که هیچ به پایان نمیرسد
آواز سطلهاست که در باغ ریخته
در روزگار تشنه که باران نمیرسد!
حتا برای ریشة خشکیده بعد ازین
یک نامة سپید زمستان نمیرسد
ما یک مدیترانه زمینگیر گشتهایم
از هیچ سو ترانة توفان نمیرسد
این لشکری که پشت سرم تشنه میدود
شاید رسد به دشت، به میدان نمیرسد