تندیس صبر گرچه ستودم ولی شكست
صد حنجره سكوت نمودم ولی شكست
گر گفته ای گلایه ي گامم تداوم است
آری صدای خسته ي رودم ولی شكست
در آسمان لمیدن مهتاب غصه بود
آیینه ي عروج گشودم ولی شكست
گویا گناه تشنگی دوش با من است
من شیشه ي شراب ربودم ولی شكست
گنجشك ها روایت دل بوی می كنند
این انتهای بود و نبودم ولی شكست
بگذار صادقانه برایت بیان كنم
در احتفال سنگ غنودم ولی شكست





