از این مچالهگی و خستهگی، بپاش و بریزم
بههم رسیدنمان یک محال بوده عزیزم
همیشه با تو سخن گفتهام_اگرچه نبودی
تو را گذاشتهام بینِ قاب، بر سر میزم
جهنمی و بهشتی اگر که بوده، تو بودی
تو در درون منی از تو تا کجا بگریزم؟
کسیکه با تو رفیق است در عذاب میافتد
“که من خلیلم و یکعمر شد در آتش تیزم”
شکستهاند مرا، شاخهشاخه دوزخیانت
محال گشته که از نو دوباره سبز بخیزم!
از اینکه آدمیان هیزم اند، هیچ شکی نیست
ببند چشم خودت را از اینکه دود غلیظم…