اورنگ هفتم: سروده‌ی فردین فرهمند با دکلمه‌ی سوژه نظامی | از این مچاله‌گی و خسته‌گی، بپاش و بریزم

از این مچاله‌گی و خسته‌گی، بپاش و بریزم
به‌هم رسیدن‌مان یک محال بوده عزیزم

همیشه با تو سخن گفته‌ام_اگرچه نبودی
تو را گذاشته‌ام بینِ قاب، بر سر میزم

جهنمی و بهشتی اگر که بوده، تو بودی
تو در درون منی از تو تا کجا بگریزم؟

کسی‌که با تو رفیق است در عذاب می‌افتد
“که من خلیلم و یک‌عمر شد در آتش تیزم”

شکسته‌اند مرا، شاخه‌شاخه دوزخیانت
محال گشته که از نو دوباره سبز بخیزم!

از این‌که آدمیان هیزم اند، هیچ شکی نیست
ببند چشم خودت را از این‌که دود غلیظم…

 

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان