با سفر کردنِ تو کوچه پر از درد شدهست
آتشِ عشق به دلهای جوان سرد شدهست
ناله زنجیر شده بر لبِ آیینه و گل
بلبل از جوش فرو مانده و دل سرد شدهست
باغها از نفس افتاده و بیحال شدند
برگهای گلِ گیلاس همه زرد شدهست
شهر خاکسترِ یک نسلِ فراموش شدهست
خانهها یک قفسِ سرخ، به هر فرد شدهست
دل از این جاده نداند به کجا راه بَرَد
مثلِ دیوانهی زنجیریِ شبگرد شدهست





