قطار از شب و شب از قطار میگذرد
زمان بی سر و پا بی قرار میگذرد
بیا و حوصله آور قرار و خوشبختی
که تا دوباره بیایی بهار میگذرد
و باد قِسمتِ پائیز را تکان داده
که برگ از لب جو سوگوار میگذرد
به من ز قصهٔ حور و بهشت و سیب مگو
درون سینهٔ ما هم انار میگذرد
بیا و حوصله آور قرار و خوشبختی
که تا دوباره بیایی بهار میگذرد