و مرگ بی تو به قدری ضعیف دیده مرا
که بی درنگ دویده به بر کشیده مرا
زمان خزیدن پاهای عنکبوتی است
که روی عقربهٔ ساعتی تنیده مرا
چه بوده ام کلمات درشت شایعه ای
چنین دهان به دهان هر کسی جویده مرا
صدای خش خش برگ از میان قبرستان
که مرد رهگذری از قضا شنیده مرا
به این حدی ز تنفر گمان نمی بردم
شبی که بدرقه کردی به آب دیده مرا
شکایت از دل بد ذوق خود کن از دل خود
که از تمام جهان رفته برگزیده مرا
چقدر در پی یک شبهه رفته گم شده ای
که چشم های تو دیگر مرا ندیده مرا
نه من به ذات خودم کوچکم که هر چیزی
برابر قد و اندام خود بریده مرا
من از نخستین دیدار در تو حل شده ام
و عشق نیز زمانیکه آفریده مرا
ترا خدای من و زندگی من کرده
خدای یک غزل رنگ و رو پریده مرا