مهتاب پنهان میشود در پشت ناجوها
دل را به دریا میزنم در عالم رویا
گریه کنان در لابلای شعر میآیی
مانند نوزادی که میآید به ایندنیا
میبینمت اما کسی چون تو نمیبینم
در مهربانی، در حیا، در خوی، در سیما
چون نوشدارویی برای درد بیدرمان
مانند بارانی برای تشنه در صحرا
مگذار در غربت به زندانت بیندازند
زیباییات را جمع کن پیغمبر زیبا
اینجا زمین دور خودش آهسته میچرخد
ده روز دیگر مانده از امروز تا فردا
در اینجهنم، ایبهشت پاک دور از تو
غیر از پریشانی چه دارد آدم تنها؟
جز امن آغوش شما جایی در این جنگل
ایمن نمیبینم، کجایی ماه کم پیدا؟