اکرم عثمان در سال ۱۳۱۶ هجری خورشیدی به قول خودش از پدر هراتی و مادر بلخی در هرات زاده شد. پدرش غلامفاروقخان عثمان و پدربزرگش سپهسالار عثمانخان از اشرافیها بودند.
آموزشهای ابتدایی را در مکتبهای استقلال و حبیبه کابل فرا گرفت و آموزشهای عالی را در حوزهی حقوق و علوم سیاسی تا مقطع دکترا در دانشگاه کابل و تهران به انجام رسانید. او پس از برگشت از ایران، سالها به عنوان نویسنده و گوینده برخی از برنامههای ادبی و اجتماعی در رادیو و تلویزیون افغانستان کار کرد و مدتی نیز مسئولیت اداره هنر و ادبیات را در آن ادره بدوش داشت. او همچنین مدتی بحیث رئیس انستیتیوتهای تاریخ و حقوق اکادمی علوم، سرکنسل افغانستان در شهر دوشنبه و کاردار سفارت افغانستان در تهران ایفای خدمت نمود.
آقای عثمان در کتاب «قحط سالی» نوشته است که از کودکی به قصه و داستان علاقه داشت و تازه ابجدخوان شده بود که کتاب امیر حمزه صاحبقران را از بازار کتابفروشی کابل خرید و شروع به یاد گیری و فهمیدن آن کرد. او میگوید: «چون سواد اندک داشتم، آخوندی هر روز یکی از صفحات کتاب را یادم میداد. من از ماجراهایی که در این کتاب میگذشت لذت میبردم. آخوند مرا میگفت که کتابهای شیرینتر دیگری چون یوسف و زلیخا، قصص الانبیاء، گلستان سعدی و دیوان حافظ شیرازی نیز وجود دارند که باید بیاموزم و دنیایم را کلانتر کنم. من به تدریج این کتابهای خوب را آموختم و رفته رفته فهمیدم که قصهها چه طعم شیرین و فرحبخشی دارند.” او نوشتن داستان را از صنف چهارم مکتب، شروع کرده است و نخستین داستانی که از وی در مجله ژوندون در دهه چهل خورشیدی به چاپ رسید، ، «دختری پا به زنجیر» بود.
داستانهای اکرم عثمان روایت زندگی کوچه و بازار شهرها و روستاهای افغانستان را بازتاب داده و او برای خلق قهرمانهای آثارش از چهرههای سیاسی نیز الهام گرفته است. اما در عین زمان آثار او با واژهها و اصطلاحاتی همراه است که در زبان عامیانه مردم بویژه مردم کابل جاری است و ازین رهگذر او متمایز از دیگران است.
اکرم عثمان که اشراف زاده بود در جوانی به مبارزه سیاسی رادیکال رو آورد و باری در مصاحبهای، اشرافیت را پارچه زربفت و زرنگاری خواند که بر “تفسخ و پوسیدگی” کشیده شده است: “من هم از اشرافیت و هم از ضد اشرافیت رنگ گرفتهام و این یکی از پارادوکسهای زندگیم است.” او با همین طرز نگاه به اعتراض علیه سلطنت پرداخت و در این راه، محمد حسین طالب قندهاری، صوفی اسلام مین و میراکبر خیبر، بیشترین تاثیر را بر او گذاشتند. او در این دورهی تاریخی، داستانها و نوشتههایش را با نامهای مستعار برمک کابلی، مازیار خراسانی و ع کوزهگر منتشر میکرد. اما پس از کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ثور ۱۳۵۷ و بعد از اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی، او با آنکه به اندیشهی مارکسیستی پیوسته بود، به یکی از منتقدان سیاستهای این حزب بدل شد و این انتقادها را تا آخر عمر ادامه داد و یک بار هم در همان سالها پس از انتشار مقالهای از وی به نام “داراکولا و همزادش”، افرادی به او شلیک کردند اما او جان به سلامت برد.
آثار داستانی و پژوهشی داکتر اکرم عثمان که در سالهای حضور در میهن و پس از مهاجرت به اروپا، خلق کرد، شامل؛ «وقتی که نی ها گل می کنند، مجموعه داستان»، «درز دیوار، مجموعه داستان» «مرداره قول اس، مجموعه داستان»، قحط سالی، مجموعه داستان»، «بازآفریده، مجموعه داستان»، «کوچه ما، رمان»، «روابط دیپلوماسی افغانستان و اتحاد شوروی، پایاننامه دوره دکترا»، «مقدمهای بر چگونگی نهضتهای مشروطهخواهی»، «شیوه تولید آسیایی و تئوری دورهبندی تاریخ»، «چگونگی تحول تاریخ در خاورزمین»، «افغانستان و آسیای میانه در چنبره بازی بزرگ» اند که برخی از داستانهای او به فلم مبدل و از شهرت و محبوبیت فراوانی برخوردار گردید.
اکرم عثمان پس از فروپاشی رژیم کمونیستی، به سویدن پناهنده شد و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد و به فعالیتهای ادبی ادامه داد و آثاری را نیز خلق کرد و سرانجام در شامگاه 21 اسد/مرداد 1395 هجری خورشیدی در دیار غربت چشم از جهان بست. روانش شاد و یادش گرامی باد!