
درسهای مثنوی: مهربانی پیامبر و غفلت خواجه | آگاهی از زیر دستان و مهربانی با آنان
هِلال، یکی از یاران پیامبر در خانهٔ یک خواجه به کار چارواداری و تیمارداری چارپایان مشغول بود. اما خواجه هیچ خبر نداشت که او کیست
هِلال، یکی از یاران پیامبر در خانهٔ یک خواجه به کار چارواداری و تیمارداری چارپایان مشغول بود. اما خواجه هیچ خبر نداشت که او کیست
در یکی از روزها یکی از اصحاب پیامبر اسلام بیمار شد و پیامبر برای دلجویی از او به خانه اش رفت. وقتی بیمار پیامبر را
در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که هر کسی وارد آن میشد، همان شب از ترس در جا میمرد. هیچکس جرات نمیکرد شب به آن
روزی حضرت آدم (ع) با نگاهی از روی تکبر و خودبینی به شیطان نگریست، گویی که خود را برتر از او میدانست. در این نگاه،
در زمان خلافت حضرت عمر، آتش ترسناکی در شهری شعلهور شد که سنگها را همچون چوب خشک میسوزاند. این آتش چنان گسترده و خشمگین بود
بازرگانی طوطی زیبایی در قفس داشت. بازرگان برای سفر به هندوستان آماده میشد و قبل از رفتن از اعضای خانوادهاش خواست که چیزی از او
روزی حضرت عل در میدان نبرد با یکی از پهلوانان مشهور عرب درگیر شد. در اوج مبارزه، حضرت علی او را بر زمین انداخت و
در دفتر اول مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی حکایتی با این شرح آمده است: در زمان خلافت حضرت عمر، نوازندهی سالخورده که عمری
در روزگاران قدیم، پادشاهی پسری جوان و با استعداد داشت که بسیار به او میبالید. شبی پادشاه خوابی دید که تمام وجودش را به وحشت
شغالی وارد خمرهای پر از رنگهای مختلف میشود. وقتی بیرون میآید، پوستش به رنگهای زیبا و چشمگیری درآمده است. او که از ظاهر جدیدش مغرور
در زمانهای گذشته، ثروتمند شهری با روستاییای طمعکار آشنا شد. هر بار که روستایی به شهر میآمد، مستقیم به خانه شهری میرفت و هفتهها، حتی
ذوالقرنین در سفر خود به سمت کوه قاف حرکت کرد. وقتی به آنجا رسید، با منظرهای شگفتانگیز روبرو شد: کوه قاف مانند زمرّدی شفاف و