سگی در حال مرگ بود و صاحبش که یک صحرانشین در کنارش نشسته و با اشکهای سوزان میگریست. عابری که از آنجا میگذشت، حال او را دید و پرسید: «چرا میگرید؟ چرا اینقدر ناراحت هستید؟» صاحب سگ گفت: «من تنها از میان تمام داراییهایم یک سگ وفادار داشتم که حالا در حال مرگ است. این سگ هم نگهبانم بود و هم برایم شکار میکرد.»
عابر پرسید: «چه شده است؟ آیا زخم یا آسیبی دیده است؟» صاحب سگ پاسخ داد…