درس‌های مثنوی: بیداری ابراهیم ادهم؛ از تخت شاهی تا حقیقت درونی، تفاوت رویا و حقیقت

شبی ابراهیم ادهم، پادشاه بلخ، روی تخت سلطنتی‌اش در حال استراحت بود. نگهبانان روی بام کاخ کشیک می‌دادند که ناگهان صدای عجیبی از بالای کاخ به گوشش رسید. با تعجب و نگرانی از جا پرید، به سمت پنجره رفت، سرش را بیرون کرد و فریاد زد: «این سروصداها از چیست؟»

در همین لحظه، چند موجود عجیب مثل سایه‌ یا شبح از لبه بام سرشان را پایین آوردند و گفتند: «ما دنبال شترهای گمشده‌ خود می‌گردیم!»

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان