در زمانهای گذشته، ثروتمند شهری با روستاییای طمعکار آشنا شد. هر بار که روستایی به شهر میآمد، مستقیم به خانه شهری میرفت و هفتهها، حتی ماهها مهمان او میشد. روزی روستایی به شهری گفت: “آقا جان، چرا برای تفریح و گشتوگذار به روستای ما نمیآیید؟ شما را به خدا، اهل و عیالتان را بردارید و یک بار هم که شده سری به روستای ما بزنید. قول میدهم که حسابی به شما خوش بگذرد.”