درسهای مثنوی: عطّار و مرد گِلخوار | عدالت و نا برابری | نادانی و تلف کردن حق دیگران
شخصی که به بیماری “گِلخواری” مبتلا بود، به دکان یک عطّار رفت تا مقداری قند بخرد. وقتی این فرد متوجه شد که سنگ ترازو از
شخصی که به بیماری “گِلخواری” مبتلا بود، به دکان یک عطّار رفت تا مقداری قند بخرد. وقتی این فرد متوجه شد که سنگ ترازو از
پشهیی از باغ و چمنزار بلند شد و به سوی دادگاه سلیمان نبی رفت تا از باد شکایت کند. او گفت: “باد اصلاً نمیگذارد ما
روزی شخصی که صدای زشت داشت و برخلاف دیگران، به شدت به صدای خودش علاقهمند بود، در محلهیی که بیشتر ساکنان آن کافر بودند، شروع
طاوس، زیبایی خود را از دست میداد و پر و بال رنگارنگش را به زمین میریخت. فیلسوفنما که این عمل را بیفایده میدانست، به او
سگی در حال مرگ بود و صاحبش که یک صحرانشین در کنارش نشسته و با اشکهای سوزان میگریست. عابری که از آنجا میگذشت، حال او
در مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی دفتر پنجم حکایتی اینگونه آمده است: روزی روزگاری، مردی خری ضعیف و لاغر داشت که از حمل بارهای
در دفتر چهارم مثنوی مولانا جلالالدین محمدبلخی حکایت شده است: دباغی که کارش تمیز کردن پوست حیوانات از مدفوع و آلودگیها بود، روزی به بازار
در دفتر چهارم مثنوی معنوی مولانا جلالالدین محمد بلخی، آمده است: روزی فقیهنمایی برای اینکه عمامهاش بزرگتر به نظر برسد و در چشم مردم اهمیت
در دفتر چهارم مثنوی مولوی، اثر مولانا جلالالدین محمد بلخی، حکایت مورچه و قلم را چه زیبا بیان کرده است: مورچهیی قلمی را مشاهده کرد
در دفترچهارم مثنوی مولانا جلالالدین محمد بلخی، حکایت شده است: مرد فقیر ولی ریاکار، هر صبح سبیل خود را با دنبه چرب میکرد و به
یک جوان به حضرت موسی (ع) میگوید: “ای پیامبر خدا، زبان جانوران را به من آموزش بده، تا از بانگ و آوای آنان در تقویت
در دفتر دوم مثنوی مولانا جلالالدین محمدبلخی حکایت شده است که شخص تشنه به دنبال یافتن آب است. او در عقب دیواری میایستد که میداند