
درسهای مثنوی: بخشش خالصانه، کلید خاموش کردن آتش مشکلات | پخشش بدون ریاکاری و دوری از تظاهر
در زمان خلافت حضرت عمر، آتش ترسناکی در شهری شعلهور شد که سنگها را همچون چوب خشک میسوزاند. این آتش چنان گسترده و خشمگین بود
در زمان خلافت حضرت عمر، آتش ترسناکی در شهری شعلهور شد که سنگها را همچون چوب خشک میسوزاند. این آتش چنان گسترده و خشمگین بود
بازرگانی طوطی زیبایی در قفس داشت. بازرگان برای سفر به هندوستان آماده میشد و قبل از رفتن از اعضای خانوادهاش خواست که چیزی از او
روزی حضرت عل در میدان نبرد با یکی از پهلوانان مشهور عرب درگیر شد. در اوج مبارزه، حضرت علی او را بر زمین انداخت و
در دفتر اول مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی حکایتی با این شرح آمده است: در زمان خلافت حضرت عمر، نوازندهی سالخورده که عمری
در روزگاران قدیم، پادشاهی پسری جوان و با استعداد داشت که بسیار به او میبالید. شبی پادشاه خوابی دید که تمام وجودش را به وحشت
شغالی وارد خمرهای پر از رنگهای مختلف میشود. وقتی بیرون میآید، پوستش به رنگهای زیبا و چشمگیری درآمده است. او که از ظاهر جدیدش مغرور
در زمانهای گذشته، ثروتمند شهری با روستاییای طمعکار آشنا شد. هر بار که روستایی به شهر میآمد، مستقیم به خانه شهری میرفت و هفتهها، حتی
ذوالقرنین در سفر خود به سمت کوه قاف حرکت کرد. وقتی به آنجا رسید، با منظرهای شگفتانگیز روبرو شد: کوه قاف مانند زمرّدی شفاف و
شخصی به سراغ دشمن خود، که فردی عاقل و خردمند بود، رفت تا درباره موضوعی با او مشورت کند. دشمن به او گفت: «من دشمن
روزی بیماری نزد طبیب مراجعه کرد. طبیب بعد از گرفتن نبض او، متوجه شد که بیمار دچار نوعی اختلال روانی است. بنابراین به او توصیه
روزی صوفیای که به همسرش مشکوک شده بود، ناگهان از مغازه به خانه بازگشت. وقتی وارد خانه شد، متوجه شد که همسرش با یک مرد
در زمان حضرت داوؤد (ع)، مردی بود که همیشه دعا میکرد: «خداوندا، روزی بدون زحمت و مشقت به من عطا کن.» مردم به خاطر دعاهایش