با اندوه و تأمل، ویدیویی از مراسم تشییع پیکر شاعر، نویسنده و اندیشمند نامدار و شخصیت برجستهی بلخ، استاد صالحمحمد خلیق را مشاهده کردم. آنچه دیدم، نه فقط وداعی جانفرسا با یکی از ستونهای استوار شعر و ادب افغانستان بود، بلکه آینهای از بینظمی و بیبرنامگی نیز بود؛ آیینی که باید سمبول احترام و قداست باشد، در میان گرد و خاک و پراکندگی، بیهیچ انسجام و حرمت لازم برگزار شد.
نه نشانی از برنامهریزی دیده میشد، نه هماهنگی شایستهای برای بزرگداشتی که بایستهی این آیتمرد شعر و اندیشه باشد. جای تعجب و تأسف است که چرا هیچ انجمن فرهنگی، نهاد ادبی، یا حتی مقامات مسئول در آنجا در این زمینه، در برگزاری مراسمی آبرومند و ملی و رسمی برای انسانی که عمرش را فدای فرهنگ کرد، اقدام نکردهاند.
بیاد داریم که زندهیاد عفیف باختری را نیز با همان کممهری و بیبرنامه گی به خاک سپردند و اینک مرد دیگر از نسل فرهیختگان، که آیین وداعش سرد، پراکنده و خالی از شکوه شایسته آن، برگزار شد.
در حالی که آرشیو پنجاه سال پیش، مراسم باشکوه خاکسپاری احمد ظاهر را هنوز حفظ کرده است، امروز از ثبت شایستهی وداع با بزرگان خود عاجز ماندهایم.
من واقعاً از این بیبرنامه گی و فقدان درک ارزش لحظههای تاریخی گلهمندم. در جهان امروز، ثبت و پاسداشت وداع با چهرههای فرهنگی بخشی از حافظهسازی جمعی است. اما ما هنوز نیاموختهایم که چگونه این لحظات را بهشکل درخور و ماندگار حفظ کنیم. ذهن جامعه ما، بهجای آمادهبودن برای یادگیری شیوههای باشکوه و مدرن در تکریم بزرگان، درگیر بیتوجهی و تکرار بینظمی است.
از نحوهٔ مستندسازی و فیلمبرداری مراسم نیز نمیتوان چشم پوشید؛ در حالی که میشد لحظات رسمی، سخنرانیها و وداع باشکوه با شخصیت درگذشته را بهگونهای ماندگار ثبت کرد، تمرکز دوربینها عمدتاً بر صحنههای خاکسپاری آشفته و فضای احساسی و ناپایدار بود. این در حالی است که چنین لحظاتی میتوانند به میراث تصویری بدل شوند، نه صرفاً محتوایی کوتاه عمر و فاقد ارزش ها.
در این میان، انتظار میرفت رسانهها نیز با احساس مسئولیت فرهنگی، سهم مؤثرتری در پوشش و بازتاب این وداع ایفا کنند؛ نهتنها با پخش گزارشهای رسمی و تحلیلهای عمیق، بلکه با ایجاد زمینه برای ثبت این رخداد بهعنوان بخشی از حافظهی فرهنگی مشترک ما. اما در اینباره نیز کمکاری و پراکندگی مشهود بود.
بلخ، این کانون دیرپای تمدن و فرهنگ پارسیزبانان، و کابل، پایتخت و نماد همگرایی ملی و هم چنین هرات، آن شهر عرفان و دانش، امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند نهادینهسازی و ساختارسازی برای بزرگداشت شایستهی چهرههای فرهنگی و ادبی است. آنچه این روزها در آیین وداع با بزرگان ادب میگذرد، نهتنها درخور شأن آنان نیست، بلکه بازتابی از نوعی بیبرنامه گی نهادینهشده و فقدان مسئولیتپذیری جمعی است.
بهعنوان یکی از مخاطبان دغدغهمند حوزهٔ فرهنگ و ادب، از ادبا، فرهنگیان، نهادهای فرهنگی و ادبی و انجمنهای مربوطه درخواست دارم تا با احساس مسئولیت، به این روند نگرانکننده پایان دهند و در جهت ایجاد سازوکاری رسمی، محترمانه و ماندگار برای تشییع و بزرگداشت شخصیتهای فرهنگی کشور اقدام نمایند.
پیشنهاد میشود کمیتهای مشترک از فرهیختگان و نهادهای فرهنگی برای طراحی و اجرای آیین وداع با بزرگان شکل گیرد؛ مکانهایی چون روضهٔ شریف یا دیگر اماکن فرهنگی و مذهبی برای نماز جنازه در نظر گرفته شود؛ مراسمی منظم، باوقار و هماهنگ با حضور سخنرانان فرهنگی برگزار شود و تمام این رویدادها با مراسم رسمی و پوشش تصویری حرفهای و درخور تاریخ ثبت و مستندسازی گردد. همچنین ایجاد تقویمی از مناسبتهای فرهنگی و روزهای گرامیداشت شخصیتهای برجسته، میتواند زمینهساز برنامهریزی درازمدت و شکلگیری یک حافظهی جمعی فرهنگی شود.
ما مدیون فرهیختگانمان هستیم؛ در زندگی و پس از مرگشان. آیین وداع با آنان، باید انعکاسدهندهی جایگاه والایشان در فرهنگ و هویت ما باشد؛ نه مراسمی سرد، پراکنده و فراموشپذیر.
این نوشته را نه از سر گلهگزاری، بلکه به نیت فرهنگسازی منتشر میکنم. از همهی اهالی فرهنگ و زبان تقاضا دارم آن را همرسانی کنند. بیمسئولیتی و سکوت ما، ریشه در همین فروپاشی تدریجی آیینها و ارزشهای فرهنگی دارد. اینکه بهرغم تمام ادعاهایمان، نمیتوانیم حتی یک آیین محترمانه و منظم برای وداع با بزرگانمان برگزار کنیم، زنگ خطر بزرگی است. آیا سزاوار نیست که آیینهایمان بازتابی از ارزشهای تمدنی ما باشد؟