در سال ۱۳۴۹ هجری خورشیدی ـ برادرم آکادمیسین دستگیر پنجشیری که یکی از فعالین سیاسی در آن بُرهۀ از تاریخ معاصر کشور بود و به جرم حمایت از کاندیداتوری عبدالهادی کریم در مبارزات انتخابی به وسیلهای باشههای دستآموز نظام سلطنتی در سلول انفرادی به سر میبُرد، به دیدار و ملاقات او رفتم. وی را در زندان مخوف دهمزنگ با جمعی از فعالان سیاسی دیگر دیده و این افتخار برایم دست داد که با ابرمرد سیاهپوش از همان تاریخ آشنا شوم و انگیزهی انتخاب عنوان این مقالت نیز به همان دیدار نخست با محمد شاه واصف باختری در حوزه فرهنگ و ادبیات فارسی برمیگردد که نامبرده نیز به جرم فعالیتهای سیاسی در سلول انفرادی قلعه مجرد کرنیل در زندان دهمزنگ کابل زندانی بود و در جمع فعالان آتشین نفس جریان دموکراتیک نوین حیات به سر میبُرد.
او را سراپا ملبس به لباس سیاه یافتم و در پایان دهه پنجاه خورشیدی که از دانشکده ادبیات و علوم بشری سند فراغت یافتم و به کار گماشته شدم، رفت و آمد من در دانشگاه کابل و اتحادیه نویسنده گان افغانستان و آشنایی من با استادان بزرگوار چون: زنده یاد پوهاند دکتر فاروق اعتمادی، پوهاند پاینده محمد ظهیر، پوهاند غلام سرور همایون، عبدالغفور پویا فارابی، دکتر رازق رویین، لطیف ناظمی، فاروق فلاح، بیرنگ کوهدامنی، عارف پژمان، حمیرا نگهت دستگیرزاده، پوهاند رحیم الهام، غلام فاروق نیلاب رحیمی، پوهاند غلام جیلانی عارض، پوهاند حمیدالله امین، پوهاند میرحسین شاه خان جوادی، پوهاند سید محمد یوسف علمی، پوهاند دکتر جلال الدین صدیقی، پوهاند حسن ضمیر صافی، پوهنوال پاینده محمد سرهنگ، پوهاند ولی محمد رحیمی، پوهاند محمد حسین یمین، پوهاند عبدالقیوم قویم، پوهاند سلطان شاه همام، پوهاند ظریف تنیوال، پوهاند حبیب الرحمن هاله، مرحوم پوهاند کاظم آهنگ، دکتر اسدالله حبیب، محترم اکرم عثمان، دکتر طاهر عنایت، بانو لیلی صراحت روشنی و کار بیش از چهار دهه در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کابل مرا به عظمت، بزرگی و فروتنی این ابرمرد سیاه پوش (واصف باختری) بیش از پیش باورمند گردانید.
باتوجه زیستنامهاش میشود گفت که در سال ۱۳۲۱ هجری خورشیدی، موصوف چشم به جهان گشوده است و منسوب به یک خانواده روحانی و متنفذ در بلخ میباشد. در سن کودکی به حفظ قرآنکریم پرداخت. در لیسه های باختر و سلطان غیاث الدین دوره تعلیمات ابتدایی و متوسطه را تکمیل و از لیسه عالی حبیبیه فارغ شد. تحصیلات عالی را در دانشکده ادبیات و علوم بشری در شعبه فارسی پی گرفت و در سال 1345 خورشیدی از دیپارتمنت فارسی فاکولته ادبیات و علوم بشری به دریافت سند لیسانس نایل، مدتی در ریاست تألیف و ترجمه مصروف کار شد و با استفاده از یک بورسیه تحصیلی کارشناسی ارشد به ایالات متحده آمریکا معرفی گردید و این مرحله را در بخش تعلیم و تربیه موفقانه به اتمام رسانید. در ایام جوانی که فضای باز سیاسی در جامعه مسلط بود او یکی از فعالین سیاسی و پرخاشگر از هواداران پراپاقرص جریان دموکراتیک نوین «شعله جاوید» بود. مدتی بعد با فعالیتهای سیاسی سازمانی وداع گفت و علت آنرا نیز به رهبران آن جریان وضاحت بخشید. چون او شخصیت دانشمندی بود، مقیاس صحنه فعالیتهای سیاسی را با افکار بلندپروازانه خود کوچک مییافت و خدمتگزاری به خلق خدا، تأمین عدالت اجتماعی و برآورده شدن امیال توده ها، طبقات و اقشار تحت ستم را از اولویتهای کاری اش در عرصه های سیاسی و فرهنگی میخواند.
باتوجه به آن و تائید و صحه گذاری دوستانش که با او بیش از نیم قرن دوستی داشتند و در مصاحبه های شان به روشنی بازتاب یافته است آشکار میگردد که این ابرمرد سیاه پوش، دستگیر بینوایان و فقرا بود. بیشترین اوقات فراغتش را به خواندن سپری مینمود و دارای ذهن جستجوگر بود. کمتر کسی را میتوان سراغ کرد که به سان این چهره شاخص حوزه ادبیات، آشنایی کافی به شعرا، نویسنده گان و آثار و آفریده های شان داشته باشد. او حامی و رشد دهنده و پرورش دهنده نسل جوان و مشوق راستین جوانان در همه بخش های کاری بود. نامبرده هم در ریاست تألیف و ترجمه و هم در ایام کارش در اتحادیه نویسنده گان افغانستان با رهنمودهای علمی و تخصصی شان نسلهایی از جوانان را با روحیه عدم وابستگی و خدمت در جبهات علم و فرهنگ و ادبیات، تربیت کردند. او شخصیت صمیمی، فروتن و مهربان داشت. رستگاری، صداقت و تعهد در آثار و اعمال شان همچو خورشید میدرخشید.
یکی از ویژهگیهای دیگر او برخورد متواضعانه بود. موصوف با تظاهر و ریا ناآشنا بود. او عمدتاً انزجار خود را با تکبر و غرور بیباکانه و آشکارا بیان میکرد و به آن میتاخت. در حوزه کاری خود احترام متقابل را بجا میآورد و در ایام تحصیلات عالی در دانشکده ادبیات از استاد خردمند ـ عبدالحق بیتاب و شیوه تدریس او را می ستود و مدت کوتاهی در دانشکده ادبیات و علوم بشری استاد مصروف تدریس نسل جوان بود و از اساتید بزرگوار و فعالیتهای علمی و آفرینش پربار شان در مصاحبۀ ستایش کرده است که به ذکر اسمای شان اکتفا میگردد: داکتر لطیف ناظمی، پوهاند سرور همایون، دکتر رازق رویین، عارف پژمان، بیرنگ کوهدامنی، پویا فارابی، اسدالله حبیب، نسیم نیگهت سعیدی و داکتر محمد اکرم عثمان.
باید گذشته را خواند اما نباید در گذشته توقف کرد. بکوشیم و به جلو گام بگذاریم. بهرصورت نویسنده گان با روشن نگری رسالت دارند همچو قطب نما، اهداف غایی نسل جوان و دورنمای آینده گان را مشخص سازند. از آنجائیکه در اوضاع موجود گروه های تاریک نگر تیشه بر دست کمر بسته اند ارزشهای فرهنگی را از ریشه برآورند اصحاب اندیشه نیز با تعقیب پویایی فرهنگی مکلف اند به شکوفایی و رونق علمی در امر پاسداری از اندوخته ها و روایت جدید قد راست بیایستند و جلو هجوم و تجاوز آنانرا سد گردند. با ستایش و تمجید و پاسداشت از کارکرد و کارنامه های آنانیکه زنده هستند همراهی آگاهانه نماییم. همچنان ناگزیر هستیم که با بازخوانی، تحلیل و نگاه انتقادی، افکار و اندیشه ها و آثار خلق شده بزرگان، مسیر دست اندرکاران علمی را هموار سازیم.
دکتر شمس الحق آریانفر استاد باختری یا همین ابرمرد سیاهپوش را دانشمند دایره المعارفه و صاحب نبوغ و حافظه برتر به شهادت همهای فرهنگیان میخواند. او را مترجم بزرگ شعر که بدیلش را در عرصه ادب معاصر، نمی شناسیم پژوهشگری که جستارهایش با نوترین یافته ها و ابتکارات آذین یافته است میداند.
در ادامه مینگارد: از آنجائیکه واصف باختری در سال 1357 خورشیدی با حاکمیت دموکراتیک خلق میانه خوب نداشت زندانی گردید. چون احسان آفریده گار یاورش بود بتاریخ 6 جدی 1358 خورشیدی از زندان پلچرخی رها گردید و طی مدت یک و نیم دهه جوانان شاعر دور او حلقه زده و در تأثیر و تأثر از آن رشد نمودند. این ابرمرد سیاه پوش از نظر شخصیتی ویژه گی های منحصر به فرد داشت.
باآنکه ایامی پرخاشگر بود در تداوم زمان، تواضع و فروتنی پیشه کرد. با توجه به مواصفات فردی، یک شخصیت فروتن و خاکسار مینمود. باری گفته بود: “برای دریافت جوایز ما چیزی نیستیم که معرفی شویم.” سزاوار است اشخاصی چون صلاح الدین سلجوقی، اسماعیل مبلغ و عبدالحی حبیبی معرفی گردند. اعظم ره نورد زریاب که هم معاصر و همروزگار واصف باختری در ایام تحصیل دانشگاهی بود، باختری را مردی بسیار آرام و فروتن، فراوان خوش برخورد و به گونه یی جذاب و اثرناکی نرم سخن و شیرین گفتار، که در کاربرد تعارفات و آداب… همواره راه مبالغه می پیماید و لابد در ستایش دوستان و آشنایان نیز تند میرود و از افراط و تندرویی شگفتی انگیزی ای کار میگیرد. در عرصه دانش و فرهنگ، واصف باختری طلایه دار کاروان خوانده شده است. واصف باختری اهل مطالعه بود و با حافظه برتری که داشت همه خوانده ها در ذهنش رسوب مینمود. رهنورد ویژه گی مطالعه واصف باختری را چنین وصف کرده است:
او یکی از کتابخوان ترین و جستجوگرترین کسانی بود که من در زنده گی شناخته ام. از نظر سیاسی به قول زریاب، باختری یکی از نخبگان جریان دموکراتیک نوین در دهۀ 40 قرن بیست به سیاست روآورد و در دهۀ _50_ باختری از فعالیت های سیاسی پا پس کشید. باختری عملاً بعد از آن تاریخ دیگر سیاست نکرد و همه توجه خود را به شعر، ادب و فرهنگ وقف نمود.
استاد خلیل الله خلیلی در یک نشست خصوصی با باختری و عبدالرحمان پژواک از دکلمه شعرش انصراف داد و دلیل آنرا توانمندی بی حد و حصر حافظه واصف باختری خواند و بر آن مهر تائید گذاشت. رهنورد زریاب، واصف باختری را در شناخت آدم ها و چهره های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نیز عجوبه ای میخواند. از جهتی اینکه باختری حافظۀ حیرت انگیزی داشت. آقای مبلغ باری گفته بود: در صورت پیروزی شعله جاوید باید پُست استخبارات به او سپرده شود. باختری را استاد مسلم ادبیات و واضع واژه ها و تعبیرهای نو در زبان فارسی است و اضافه برآن باختری بر همگان حق استادی دارد. استاد خلیل الله خلیلی و واصف باختری در آفریده های ایشان و محتوای اشعار شان، سروده های تبلور یافته است که دردهای مشترک و همسانی از دو فرهنگی را فریاد میکند. واصف باختری منادی عریان همین درد و اندوه بود. خلیلی و باختری ـ هر دو، استعمار و بیدادگران را نفرین میکردند و از درد مردم بلاکشیده سخن میگفتند. در رمزآلوده ترین و عاشقانه ترین سروده های باختری، گونه ای از عصیان و فریاد خفته به مشاهده میرسد. سروده های او بیانگر تعهد به انسانیت، عدالت و مملو از ظلم ستیزی را به نمایش میگذاشت. در سروده های باختری، تموج از درد و خشم به ملاحظه میرسید.
ملک ستیز مرتبط به مقام شامخ واصف باختری به این باور است که… اعطای القاب استاد به باختری تناسب و تلازم معنایی تام و تمامی دارد. نخست فهم او، استادانه است و دو مقام رهنمودی او و سوم روش و فرهنگ روشنگری او.
استاد که جوانان را بسیار دوست میداشت به چهرۀ محبوب همه ای جوانان نویسنده، شاعر، هنرمند و دانش پژوه تبدیل شده بود. او می افزاید: حینیکه انجمن نویسنده گان جوان در رهبری اتحادیه نویسنده گان افغانستان ایجاد میگردید ما از محبت و صمیمیت فرزانه گانی مثل زریاب، باختری، دکتر اکرم عثمان، داکتر رازق رویین، سلیمان لایق، بارق شفیعی، دستگیر پنجشیری، پوهاند دکتر عبدالاحمد جاوید، پوهاند دکتر مجاوراحمد زیار و دکتر عبدالله نایبی برخوردار میشدیم. در ادامه نگاشته است: سخن گفتن اندرباب شخصیت استاد واصف باختری کار دشواری است اما جا دارد دوازده مورد مواصفاتی که ویژه ای شخصیتی استاد گرامی (باختری) میباشد لیست نمایم.
شخصیت باوقار؛ شخصیت ارزشمدار؛ شخصیت مثبت گرا و خوشبین؛ شخصیتی دارای حافظه پرقدرت؛ شخصیت صمیمی و مهربان و شخصیت غریب پرور.
مرتبط به روابط استاد با سیاست میشود گفت که او با سیاست بازان فرصت طلب میانه ای خوبی نداشت. رابطۀ او با دولت حاکم مشبوع از نقد بود. او باور داشت که دولت در خدمت جامعه باشد و نه حاکم برآن. مردم روابط حاکمیت با استاد، یک رابطۀ ظریفانه می پنداشتند. شخصیت شان ضمن آنکه شخصیت خردمند بود، شخصیت فراملی نیز شناخته شده بود. یکی از مواصفات دیگر استاد باختری، عیاری و جوانمردی بود. شخصیت جذاب و دوست داشتنی او از دور نمایان میگشت. چهره و سیمای نمادین و سمبولیک داشت.
دکتر ستیز ضمن تحریر مقالهی شیوا تحت عنوان نگذاریم آفتاب بمیرد! پیشنهاد میدارد. باید روی ابعاد مختلف زنده گی استاد واصف باختری کار کنیم. مقاله بنویسیم، نقد و تحلیل ارائه دهیم، ترجمه کنیم و به این شیوه، کارکردهای استادمانرا تجلیل نماییم و در فرجام می نویسید که شرم بر ما باد که اگر شخصیت بزرگ چون باختری به چنین ساده گی بمیرد و ما مکلف هستیم تا استاد فرهیختهی ما را زنده نگه داریم. آثار استاد باختری را باید هویت فرهنگی خود شامل سازیم.
در یادداشتی از آقای صالح محمد خلیق زیر عنوان برگهایی از زیست نامه ای استاد واصف باختری، چنین آمده است: “بلخ از ادوار باستان تا امروز، تجلی گاه ذوق و مهد شعر و محیط شعرا و دانشمندانیاست که چون ستاره فروزان بر پیشیانی اعصار و قرون میدرخشند که باختری یکی از آنان بوده، در حین فراگیری تعلیمات ابتدایی و متوسط در شعرجنگی هاییکه در سطح محلی راه اندازی میشد پیروز مسابقه به درمیامد. بایست یادآورد شد که استاد محمد عمر فرزاد ادبیات شناس، پژوهشگر و نویسنده آگاه کشور که برخی از استادان امروز سخن، افتخار شاگردی اش را دارند، شخصیتی است که استاد واصف در آن روزگار، شعرهای تازه اش را نخست، نزد او به خوانش میگرفت و هر دو از مصاحبت هایی دانشمندانهی یکدیگر بهره میبردند. محشوربودن باختری با بزرگان عرصه دانش و ادب کشور گسترهی جولان بینش و جوشش ادبی، پهنه و فراخنای بیشتر بخشید. در ایام جوانی، باختری اشعار حماسی و اعتراضی و پرخاش جویانه پیشکش کرده بود. استاد سیاه پوش در دوران دانشجویی اش از مصاحبت با بزرگان چون: مولانا خسته، مولانا قربت و استاد بیناب بهره فراوان برد. گواهینامه ماستری اش را در رشته آموزش و پرورش از دانشگاه کولمبای ایالات متحده آمریکا بدست آورد. تحصیلات عالی آشنایی وی را با ادبیات انگلیسی ژرفتر ساخت. در حوزه ادبیات انگلیسی نیز به گردشگری و سیاحت پرداخت و به برگردان آثار منظوم و منثور فارسی دست زد. در بازگشت به وطن در ریاست تألیف و ترجمه وزارت تعلیم و تربیه مشغول اصلاح و تدوین کتب درسی شد. آثار و نوشته های او بنام مخفف “و.ب” به زیور چاپ انتشار مییافت. بعد از کودتای ثور شرایط برای زیستن در کشور تنگتر میگردید. واصف باختری این اسطوره مقاومت فرهنگی به وسیله ای شبکه های جاسوسی آن زمان یکبار دیگر به بند کشیده شد. سخن سالار آزادانه یعنی ابرمرد سیاهپوش در همان فضای خفقانآلود زندان نیز فریاد خود را بلند کرد و با تغییر در اوضاع سیاسی، استاد باختری از زندان رهایی یافت و بحیث مدیرمسئول مجلهی ژوندون ارگان نشراتی انجمن و مسئول بخش شعر به کار اداری و فرهنگی ادامه داد و با انتشار ادبیات مقاومت در نوع خود از کارنامه های در خور ستایش ادبی آن روزگار، موصوف به شمار میرفت. با ایجاد کانون دوستداران مولانا جلال الدین بلخی در کابل، رهبری آن کانون فرهنگی نیز بر عهده استاد باختری گذاشته شد.
در مقالهای آقای سهراب سیرت تحت عنوان “شاعریکه هفتادسال بعد از نخستین غزل در ایستگاه حوادث پیاده شد” چنین میخوانیم:
با درگذشت او، ادبیات فارسی در افغانستان کنونی سوگوار مرگ یکی از ستونهای اصلی خود است. واصف باختری الگو و استاد چند نسل و نویسنده گان افغانستان بود. او در بیش از هفت دهه از زنده گی پربار ادبی خود، سرود، نوشت، پژوهش و ترجمه و تدریس کرد. هرچند در سالیان پسین حیات خود در غربت، بیمار مجال زیادی برای فعالیت تخصصی به او نداد و به ابدیت پیوست. سیرت باور دارد که استاد در جوانی رباعی می سرود و در تداوم زمان شیفتۀ سرایش شعر در قالب نیمایی گردید و او را از معدود شاعرانی نیمه نیمایی سرا میداند. موصوف یکی از شاعرانی بود که گرایش بسیار به نوگرایی داشت. او به همانجا متوقف نگردید و به سرودن شعرهای زیادی در قالب آزاد دست زد.
در فرازی از این مقاله آمده است که لطیف ناظمی یکتن از شخصیت های برازنده علمی کشور حین مصاحبه، تأکید داشت که باختری در دهه 40و50 میلادی بعنوان یک شاعر نوپرداز و نیمایی پرداز در کشانیدن شعر افغانستان بسوی نوگرایی نقش اساسی داشت. دُکتر ناظمی اذعان داشت با آنکه شعر استاد واصف باختری به دلیل تسلط کامل او بر ادبیات کهن همچنان طعم و بوی کلاسیک داشت.
نصرالله پرتو نادری در راستای دربند کشیده شدن استاد محمد شاه واصف باختری چنین تصور دارد که: در آن سالها باختری هیچگونه فعالیت سیاسی و سازمانی نداشت اما منحیث یک شاعر نستوه، آگاه و هدفمند، شعرش همیشه سلاح شکوهمند مبارزۀ او برضد استبداد بوده است. در ادامه میگوید که: واصف باختری را به سبب فر و شکوه، دانش و شعر و شاعری اش به زندان افگندند و دلیل آنرا در آن مقطع از تاریخ، ضدیت با نخبگان آگاه و دست اندرکاران دانش و فرهنگ قلمداد میکند.
در اشعار باختری، نمادگرایی ـ زبان فاخر داشت. از تلمیحات، نمادها و اسطوره ها بهره میگرفت و به باور ناظمی، هنگامیکه باختری اندیشه منطقی را به اندیشه شعری عوض میکرد راه دشوار گذاری را طی مینمود و در این سفر چنان اتفاق می افتاد که پیچیده گی تصاویر و تزاحم نمادها فضای شعری اش را اندکی مه آلود سازد.
برخی دیگر از منتقدان، توسل شاعران به زبان نمادین را ناشی از اِعمال سانسور و فضای خفقان آور سیاسی در همان مقطع میدانند و این دلیل و عوامل به نوعی از شناسنامه شعر استاد واصف باختری مبدل شده است. باختری یکی از نمادگراترین شاعر روزگار ماست. این ویژه گی نه تنها شعر او را در سطح کشور؛ بلکه در مقیاس حوزه گسترده زبان فارسی مطرح کرد.
باختری در مصاحبه ای با دکتر صبورالله سیاه سنگ گفته بود: میترسم کارهایم را شعر بنامم. برخلاف، هریک از آفریده هایم را تمرین و تجربه می پندارم. داوری باختری مرتبط به فضای حاکم فرهنگی را میشود چنین برجسته کرد: همه چیز خشکیده و سترون به چشم میخورد. ابتذال در برابر اصالت. روز تا روز پیروزی تازه تر و چشمگیرتر میابد. روزی حکایت بسته شدن دستانی آزاد با لقمه چرب است. روایت کسانیکه اسیر زنجیر پیچ وزن و قافیه هستند. آنها باوجود گزافه گویی ها درک سطحی از ادبیات دارند.
به باور کاوش، ریشههای این وضعیت نیازمند بحثهای پیشرفته و ارزیابیهای گسترده است و ممکن نیست در یک گفتمان فشرده گردد. به گفتهای شاعری: گاه در این جنگل پژمرده، سپیداران پُربرگی قامت می افرازند و سایه های خوشگوار می افگنند و اینها پاسداران راستین تعهد اجتماعی اند و تجارب وسیع شان با پیشکشهای زیبا سرشار از تصویرهای رنگ گرفته از الهام و آگاهی، پندارهای ما را می نوازند. در مصاحبهای باختری از شاعران چون دکتر رازق رویین، لطیف ناظمی و دیگران داریم. محمود فارانی و اسحاق مصطرب داشتیم که هر دو از استعدادهای ستایش انگیز شاعرانه برخوردار بودند. علی حیدر لهیب داشتیم. او در کوره فاشیسم سوزانده شد که یکی از سروده پردازان شگفتی بود که به دلیل نداشت در حوزه داستان نویسی از رهنورد زریاب با آثار ماندگارش به نیکویی تذکراتی دارد. او را از جملهای نویسنده گانی بر میشمارد که خواننده را تا پایان کار به دنبال واژه هایش میکشاند و راهش را به نهان خانۀ، روح آدمیان میگشاید. همچنان سپوژمی زریاب و آذرخش داریم و از نویسنده گان جوان از زلمی باباکوهی یادآور میشود. همچنان شماری از داستانهای داکتر اکرم عثمان را نیز شایسته ستایش میخواند.
در بخشی نقد ادبی، کارهای ناظمی، محمد اعظم رهنوزد زریاب و پویا فاریابی را طرف تائید قرار داده و در راستای پژوهشهای ادبی، خدمات قابل ملاحظهای محمد نسیم نگهت سعیدی، پروفیسور علی اصغر بشیر، پروفیسور سرور همایون، مخدوم رهین، داکتر رازق رویین و محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی را نیز یادآور گردیده است.
سخی غیرت در مقالهای خویش تحت عنوان “واصف باختری؛ علامۀ که کم شناخته ماند” مینگارد: شاید دلیلش این باشد که در گذشته های دور سلاطین و فرمانروایان و بزرگان محتشم زیسته اند که با علم و فرهنگ الفت داشتند. همچنان پیشاهنگان دانش، علم و هنر را حمایت میکردند تا آنان بدون دغدغه خاطر به کار و تحقیق و آفرینش بپردازند و بستر مساعد را فراهم میکردند ولی در پنج قرن اخیر در سرزمین ما اغلب رهبران از دانش و هنر بی بهره بوده اند و عمدتاً برای حفظ و بقای خود برای دفع و طرد مخالفان، مشغول توطئه و جنگ و بیشتر وقت خود را به عیاشی هزینه کرده اند و ادامه میدهد: واصف باختری به نسلی از آفرینشگران فرهیخته تعلق دارد که همه عمر با دردها، ذوقها و نیروی آفرینشی درونش تنها زیسته است. تأکید برآن دارد که واصف باختری فقط یک شاعر نبود. اگرچه در این صحنه یگانه است. او عالم بود، محقق بود و گنج حضور غنای بی همتای ادبی گستردهی فرهنگی زبان فارسی بود. او را گویا رسول همه شاعران و بزرگان تاریخ ما برمی شمارند که حضور آنانرا با چشم و دل متداوم نظاره گر بود به معرفی گرفته است که آشنایی شان با استاد باختری قبل از کار در انجمن به دهه های قبل مصادف بود و استعداد او را در فراگیری زبان روسی تحسین نموده و درباره تاریخ و ادبیات روسیه و شوروی معلومات گسترده داشت و تأکید برآن میکرد که خصلت توده های روسی را تعهد به عشق و دلداده گی فشرده میساخت.
در یکی از خاطرات آقای سخی غیرت درج است که در زمان ریاست اسدالله حبیب، هئتی از داغستان تحت ریاست پروفیسور احمد احمدوف به کابل آمده بودند. استاد باختری را به صفت منشی اتحادیه معرفی کردند. در پایان سخنرانیها، باختری از پروفیسور احمدوف رئیس هئیت داغستان پرسید که والۀ داغستانی را میشناسید؟ رئیس هئیت جواب داد… نه! نیم ساعت تمام باختری درباره والۀ داغستانی صحبت کرد که مایه تعجب و حیرت زده گی پروفیسور احمدوف گردید. باختری در حقیقت امر رسول ناب سرزمین خود بود. علاوه برآنچه گفته آمدیم در سال 1376 خورشیدی در بالروم هوتل انترکانینتال کنفرانس بین المللی به مناسبت هزاره سرایش شاهنامه تدویر شده بود که در آن دانشمندان از کشورهای جهان دعوت شده بودند. پوهاند غلام جیلانی عارض مقاله تحقیقی مفصلی ارائه نمود و تأکید ورزید که کیومرث زاده بلخ میباشد. دانشمندی از ایران بر او ایراد گرفت و کیومرث را زاده ایران خواند. واصف باختری با کسب اجازت گفت دانشمند و محقق نیستم که با دلایل علمی به سان پروفیسور عارض صحبت کنم ولی از ناصر خسرو حجت میاورم آنگاه غزل ها و شعرها را بیشتر از مدت ده دقیقه قرائت کرد و نشانگر آن بود که کوه البرز مورد بحث در بلخ موقعیت دارد و دانشمند ایرانی سکوت پیشه کرد و حرفی به گفتن نداشت.
مرتبط به قدرت حافظه برتر او، غیرت اشاره کرد. روزی او را ملاقات کردم که کسالت در او ظاهر بود و تأکید داشت بر رفتن به رادیو. گفتم بهتر است خواب کنید که کسالت تان رفع شود. با آنهم اصرار من کارگر نیافتاد. صحبت واصف باختری را در همان برنامه زنده که برای معرفی مسعود سلمان اختصاص یافته بود گوش دادم. او با تکیه بر حافظه در حدود یکساعت صحبت کرد و اشعاری از او را ارائه نمود.
الحاج داکتر صاحب نظر مرادی در مقالهای تحت عنوان “غروب خونین” به مناسبت درگذشت روانشاد استاد واصف باختری نگاشته است: در این روز حوزهی زبان فارسی و اهالی دانش و فرهنگ افغانستان در سوگ یک غروب خونین فرورفته اند. آفتاب معنا در آسمان پرستاره خراسان کم فروغ و تیره میتابد و اقلیم سخن غبار غم می افشاند. ابرهای تیره بر افلاک روان دل و دیده اشک ماتم و اندوه میبارد. به ادامه مینویسد: در واقع، استاد باختری را تداعیگر درهم تنیده گی دیالکتیکی شعر، ادب، تفکر و سیاست میخوانند و محتوای کلامش را فواره های از معانی بکر و ناب می پندارند.
زنده یاد استاد باختری با مرگ نابه هنگامش، گلوگاه شعر، چکامه و قلم را بست. صدای پرنده گان عاشق با آگاهی از مرگ او حزن آور گشت و باغبان پیر در جنگل سبز هستی خاموش شد و جامعه فرهنگی ادبی ما در سوگش زانوی غم در بغل کردند. ایشان حین حیاتش در گفتار و پندار بصورت مستقیم و غیرمستقیم بر نسل زمان ما حق استادی و مربی دلسوز را کسب کرده بود. تأکید دکتر مرادی برآنست که استاد باختری واژه گان پولادگون زبان فارسی را بر سندان تفکر زمان خود کوبید و در کارگاه ذهن توانمندش از عنصر شعر، شمشیرهای بُران ساخت و از آن در نبرد با سیاهی و تیره اندیشی اهل جعل و جهل تاریخ و ادبیات استفاده بهینه نمود و به اتهامات تو در تو آنانیکه در مزرعه انسانیت بذر عشیره میکاشتند پاسخهای مدلل و محکم گفت و روی سیاهی اراجیف تاریخی را سپید گردانید. او با نوشتن تقریظی بر کتاب عیاری از خراسان به قلم استاد خلیل الله خلیلی داوری های او را در مورد امیر حبیب الله خان کلکانی آن قربانی سیاستهای تبارگرایانه را محک زد و با این سقاوزاده، همدل و همصدا شد. در واقع همه قافله و کاروان شعر در زنده گی استاد باختری وامدار دستان نوازشگر و زلال آگاهی این عیار و فرهیخته هستند.
در فرجام مرادی به این نتیجه میرسد که استاد باختری کوه و کوتلهای پیچیده اشعار بیدل را پیموده بود و خود نیز بیدل شناس متبحری بود.
دریغا که استاد واصف باختری مثل هم دیاران سلفش چون شیخ الرئیس ابن سینا که در همدان به خاک سپرده شد و مولانا جلال الدین بلخی با مرگش آبروی قونیه گردید او نیز به روز 28 سرطان سال 1402 خورشیدی در ایالت لاس انجلس ایالت کالیفرونیا آمریکا چشم از جهان پوشید و دوستدارانش را در اندوه جانگدازی فرو بُرد و جاوانه شد.
در فرجام با گرفتن وام از جناب استاد واصف باختری، نوشته به بیاد آن یگانه آب در تن سبز جنگل همیشه جاری باد، خدایش ببخشاید و جایگاهش در بهشت خاطر اهالی فرهنگ و ادب و نام پرجلالش بر تارک تاریخ ادبیات فارسی ماندگار و متجلی باشد.
در مقالهای جنرال محمد نبی عظیمی ـ نویسنده و پژوهشگر نظامی چنین میخوانیم که: من، باختری را دیده بودم. نگاهی مهربان داشت. غمی در دیدگاهش موج میزد که از بحث پریشان نشان داشت. از آنچه تحریر گردید برمیگردد به آشنایی و معرفت عظیمی به چهل سال و بیشتر از آن.
از دوستان مشترک شان از خلیل رستاقی، محبوبالله کوشانی و لطیف انصاف نیز تذکر میدهد. استاد باختری را شخصیت مهذب، با صدای دلنشین که حرفهایش به دل می نشست معرفی کرده است. تأکید دارد که در آن زمان باختری را به عنوان شاعر و سخنور نمی شناختم؛ ولی زمانیکه به سخنانش گوش میدادم به نظر میرسید که آنچه میشنوم، سخنی است از جنس شعر، از جنس موسیقی و آهنگ نرمی داشت و موسیقی، واژه آهنگهای شمرده اش را نمیتوانستم حدس بزنم. واژه بعدی که میگوید چی خواهد بود. او اذعان دارد که اشعار باختری مملو از پیامی بود برای همه، پیام برخاستن، زنجیر شکستن برای شعله ای ها و پرچمی ها خلاصه نمیشد. برای سایر اقشار تحصیلکرده میهن، اشعار او تأویل ناامیدی بود. برای رسیدن به امید تفسیر شادی بود. از رنج، تعبیر خوابها و خیالها بود و تقریر رؤیاها و کابوسهای ناخواسته. در ادامه… می افزاید که با مقاطعۀ باختری از فعالیتهای سیاسی، او دیگر به یک سازمان سیاسی تعلق خاطر نداشت. او متعلق به همه بود. نه تنها به مردم افغانستان؛ بلکه در حوزه فرهنگی زبان و ادبیات فارسی. نبشته های فلسفی ارزشمند استاد باختری که بر محور خرد و خردگرایی می چرخید و بیشتر در مجله عرفان به نشر میرسید فراوان بهره برده ایم. باختری در مورد حجم کارهای تحقیقی و پژوهشی خویش در گفت و گو با پرتو نادری گفته است. من خیلی بی مبالاتی هستم. به گفته ای سعدی: لاابالی چی کند دفتر دانایی را من امروز، دفتر دانایی را یک فهرست کامل از کتابها، رساله ها و مقاله های چاپ شده ای خود در اختیار ندارم.
در مقالهای محمد اسحق فایز آمده است: “دستم بگرفت و آشنا شد”، او چگونگی آشنایی اش را با زنده یاد باختری به کار خود در لیسه عالی حبیبیه به زمانی بر میگردد که استاد شجاع مرا تشویق کرد تا به اتحادیه نویسنده گان بروم و سرودهایم را به غرض اصلاح به استاد باختری پیشکش کرده و در روشنایی سفارشات شان عمل نمایم. ایشانرا در اتحادیه نویسنده افغانستان ملاقات کرده، او شخصاً دستم را گرفت و به اداره ژوندون برد و سفارشات شانرا سه روز بعد با محبت و صمیمیت تمام برایم برگردانید. فایز در نخستین دیدار، سیمای استاد واصف باختری را تجلای از مهر، انسان دوستی و درخشش نجابت خوانده است.
نقشبند حیدری نویسنده و هنرمند، مقالهای دارد تحت عنوان “خاطرات و اشاراتی در پیوند به شخصیت متواضع استاد واصف باختری”. آشنایی اش را با استاد باختری به دوره جوانی اش نسبت داده و تأکید او براین است که پدرم حیدری وجودی، در محور شعر، ادب و عرفان رابطه ای نهایت دوستانه و صمیمانه یی که با باختری داشت. این رابطه بی شایبه تا پایان زنده گی او پایا و استوار ماند. نقشبند حیدری معتقد است: باختری بدون تردید یکی از قله های بلند شعر، ادب و فلسفه بودند. به همان پیمانه در زمینه عرفان نظری و متون عرفانی نیز تسلط و آگاهی کامل داشتند که خوانش این پژوهشهای استاد برای آشنایی و شناخت در زمینه های عرفان نظری، آگاهی بخش خوانده است و مددکار میپندارد. تواضع در برابر دیگران یکی از خصلت های برجسته استاد بود. باختری در نشستها، رشته سخن را به دیگران میسپارد و خود می شنید و بزرگوارانه در موقعیکه از وی می پرسیدند، موضوع مورد بحث را با تبحر با زبان و بیان شیرین، گرهگشایی مینمود و به لطف سخن می افزود. در ادامه میگوید: چندسالی از بخت خوش در انجمن نویسنده گان سپری نمودم. در ایام حاکمیت مجاهدین، استاد همه روزه از مکروریان پیاده تا انجمن که در شهرنو موقعیت داشت میامد و روزهای زیادی هم زیر رگبار راکت هایی که به کابل شلیک میشد از خرمن معنویت و معرفت او خوشه ها چیدم. استاد باختری را مشوق خود در زمینه هنر نقاشی معرفی کرده، ایشانرا آگاه به مکاتب هنری و در بحث های سبک شناسی، فلسفه و هنر سخنان شانرا الهام بخش و اثرگذار میداند.
او مینگارد که: استاد بزرگ با اهل دل و مردمان عیار مشرب، رابطه هایی داشتند. از آن جمله، یکی صوفی عبدالغیاث بود که در ایام مهاجرت از جمع ارادتمندان و دوستان حیدری وجودی بود و به پیشه قصابی مشغول بودند. چون جناب وجودی اکثر روزها را با صوفی عبدالغیاث سپری مینمود و با دوستان او نیز دیدارهایی داشت. یکی از افرادی که آنجا آمد و شد داشت، جناب باختری صاحب بود که با وجود عظمت علمی اش با اشعار مولانا جلال الدین بلخی با آنهم از زبان صوفی غیاث اشعار مولانا را با صمیمت تام می شنید و حالش بهبود مییافت و بعد از دیدار با دوستان و تواضع تمام آنجا را ترک و وداع میگفت.
خاطرهیی را که نمیشود فراموش کرد روزی بود که استاد عزم رفتن از پیشاور را داشت و هنگام ظهر برای خداحافظی همراه با استاد وجودی و وحید وارسته به منزل ما آمدند. از عزم رفتن و وداع سخن گفتند. گلویش را بغض گرفت، اشک هایش جاری شد. همه ای ما گریستیم و با یادکرد این خاطره ها به گونه یی اجمالی اشاراتی داشتم به ابعاد اخلاقی و صفت تواضع در وجود گرانسنگ که در کنار آن همه دانش و بینش علمی، جلوه های این صفات والای انسانی و اخلاقی با فضیلت شان رنگ و بوی دیگری بخشیده بود. روانش شاد و یادش گرامی بود.
جوانی بنام ملک عطش؛ شاعر، مقالهای دارد بنام “یادوارۀ استاد واصف باختری”. وی اهل ولایت کاپیسای افغانستان است. در فرجام نوشته اش مینویسد: من هرچه دارم از برکت تأثیرات و تأثراتی است که از آن فرهیخته و فرزانه پذیرفتهام. همیشه سوگوارش خواهم بود. سوگوار آن سالار و شهسوار سخن، آن دانای زمانهها.
سرچشمهها
- آریانفر، شمس الحق. (پائیز 1402) واصف باختری بزرگترین ادبیات شناس و سرآمد نوگرایی در افغانستان، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
- حیدری، نقشبند. (پائیز 1402) خاطرات و اشاراتی در پیوند به شخصیت متواضع استاد واصف باختری، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
- خلیق، صالح محمد. (پائیز 1402) برگهایی از زیست نامه استاد واصف باختری، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
- ستیز، ملک. (پائیز 1402) نگذاریم تا آفتاب بمیرد! گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
- سیاه سنگ، صبورالله. (پائیز 1402) میترسم کارهایم را شعر بنامم، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
- سیرت، سهراب. (پائیز 1402) شاعری که هتفاد سال بعد از نخستین غزل در ایستگاه حوادث پیاده شد، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
- عطش، ملک. (پائیز 1402) یادواره ای درباره ی استاد واصف باختری، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
- عظیمی، محمد نبی. (پائیز 1402) ساعتی با استاد واصف باختری، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
- غیرت، سخی. (پائیز 1402) واصف باختری علامه ای که کم شناخته ماند، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
- فایز، محمد اسحاق. (پائیز 1402) چگونگی آشنایی ام با زنده یاد استاد واصف باختری، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.
مرادی، صاحب نظر. (پائیز 1402) غروب خونین، گاهنامۀ یادوارۀ باختری، سال نخست، شماره نخست، ناشر: خانۀ مولانا.