چکیده
رمان «همسکوتان» با خلق جهانی بیصدا و وهمآلود، تصویری استعاری از انزوای انسان مدرن در جامعهای فاقد ارتباطات عمیق ارائه میدهد. داستان در شهری بینام روایت میشود که ناگهان تمام صداها از گفتوگو تا صدای طبیعت ناپدید میشوند. مردم در سکوت مطلق، به ایما و اشاره و یادداشتهای ناقص روی میآورند؛ اما این روشها ناکارآمد و پر از سوءتفاهماند. بهتدریج، نهتنها صداها؛ بلکه خاطرات و مفاهیم مرتبط با آنها نیز از ذهنها محو میشوند.
این وضعیت، نمادی از فروپاشی ارتباط انسانی، مرگ حافظۀ جمعی و تسلیم در برابر ساختارهای سرکوبگر است. نویسنده با خلق «ثبتکنندۀ صداها» (کاسهای گلی) با توان شنیدن ناگفتهها، تلاش میکند راهی برای بازسازی پیوندهای انسانی بیابد.
رمان با بهرهگیری از مؤلفههای ادبیات مدرن، از جمله فروپاشی روایتهای کلان، تمرکز بر ذهنیت و جریان سیال ذهن، پایانهای مبهم، نمادپردازی پیچیده و شکستن ساختارهای روایی کلاسیک، تجربهای چندلایه و تأملبرانگیز خلق میکند. شخصیتها بینام، درونگرا و درگیر با بحران هویتاند و سکوت، نه فقدان صدا، بلکه موجودیتی زنده و تهدیدگر است.
در نهایت، همسکوتان بازتابی از وضعیت انسان امروز است: تنها، بیصدا و در جستوجوی معنایی گمشده در جهانی پر از ارتباطات سطحی.
خلاصۀ داستان
رمان «همسکوتان» اثر خیالانگیز و تأملبرانگیز نورمحمد نورنیا (نویسنده و شاعر موفق افغانستان) تصویری متفاوت از یک شهر بینام ارائه میدهد. شهری که سکوت، همچون سایهای سنگین بر همهچیز گسترده شده و نه فقط بر زبان مردم، بلکه حتی بر اشیاء و پدیدههای طبیعی. سکوت در این رمان، نماد انزوا، بیاعتمادی و گسست اجتماعی است. نویسنده با نگاهی روانشناختی نشان میدهد چگونه فقدان گفتوگو به سوءظن و فاصله میان انسانها منجر میشود. در دل این سکون، مردم از هم دور میافتند و روابط انسانی دچار فروپاشی میشود. نورنیا برای شکستن این دیوار خاموشی، ثبتکنندۀ صداها را خلق میکند. ابزاری خیالی که توان شنیدن ناگفتهها را دارد. این وسیله فقط یک کاسۀ گلی یا سفالی است. این نماد، وسیلهای برای شنیدن و راهی برای بازسازی پیوندهای انسانی و تبدیل سکوت به همدلی است. روایت با فضایی وهمآلود و شاعرانه پیش میرود. زبان اثر پر از استعاره و تصویرسازیهای ذهنی است که خواننده را به تأمل وادار میکند. داستان بیشتر از آنکه بر کنشهای بیرونی تمرکز داشته باشد، بر تحلیل درونی و اجتماعی شخصیتها و جامعه بنا شده است.
اتفاق محوری رمان، ناپدیدشدن همه صداها از شهر است. یک روز بدون هیچ توضیح یا هشدار قبلی، جهان تبدیل به یک فیلم صامت میشود. نه تنها هیچکس نمیتواند سخن بگوید، بلکه هیچ صدایی اعم از آواز پرندگان، وزش باد، صدای قدمها یا موتور ماشینها به گوش نمیرسد. جهان در سکوتی مطلق و غیرطبیعی فرورفته است. در این میان، داستان بر زندگی چند شخصیت، متمرکز میشود که هر کدام به شکلی با این فاجعۀ عجیب روبرو میشوند. مردم شهر به تدریج با این شرایط عادت میکنند. آنها برای ارتباط از ایما و اشاره و یادداشتهای کوتاه استفاده میکنند؛ اما این روشها بسیار ناکارآمد و پر از سوءتفاهماند. به تدریج، نه تنها صداها، بلکه خاطرات صداها و حتی مفاهیم مرتبط با آنها (مانند مفهوم «آواز» یا «فریاد») نیز از اذهان مردم محو میشود. جامعه به سمتی میرود که در آن، سکوت، نه یک انتخاب که تنها حالت ممکن است.
این وضعیت میتواند نشاندهندۀ انزوای انسان مدرن در جامعهای باشد که پر از ارتباطات مجازی است؛ اما فاقد ارتباطات عمیق و معنادار انسانی. گویی همه «همسکوتان»اند؛ ولی با هم ارتباطی ندارند. صداها و داستانها، بخشی از حافظۀ جمعی و هویت یک ملتاند. نابودی آنها برابر است با نابودی تاریخ و فرهنگ یک جامعه.
پایان رمان بدون افشای دقیق، معمولاً مبهم یا تسلیمآمیز است. امیدی برای بازگشت صداها وجود ندارد. شخصیتها به وضعیت جدید عادت کردهاند و حتی اگر امکان بازگشت صدا هم باشد، دیگر نمیدانند با آن چه کنند یا چه بگویند. این نشاندهندۀ تسلیم نهایی در برابر سیستم سرکوبگر و مرگ تدریجی روح جمعی است.
- فروپاشی روایت کلان و قطعیتها
در این رمان، ناپدیدشدن صداها بدون هیچ توضیح عقلانی، نشاندهندۀ فروپاشی منطق کلاسیک و قطعیتهای علمی است. این امر با دیدگاه ژان فرانسوا لیوتار دربارۀ «پایان روایتهای کلان» همخوانی دارد؛ جایی که حقیقت واحد، جای خود را به روایتهای پراکنده و نسبی میدهد (لیوتار: 1386). در ادبیات مدرن، دیگر به دنبال یک حقیقت واحد یا یک داستان سرراست نیستیم. دنیا پیچیده، مبهم و چندپاره است. در «همسکوتان» فرضیۀ اصلی رمان (ناپدیدشدن صداها) یک رویداد غیرعقلانی و غیرقابل توضیح است. این اتفاق، قطعیتِ بزرگِ زندگی بشر (قوانین فیزیک و طبیعت) را از بین میبرد. شهر بیصدا دیگر توسط یک منطق قابل پیشبینی اداره نمیشود.
«صدا نبود. نه این که کسی حرف نزند، که صدا نبود. قانونی شکسته بود. دنیا از مفصل خود بیرون زده بود و ما در سکوت مطلق، تنها با تفسیرهای ترسناکمان از این وحشت، تنها مانده بودیم».
«در خواب، همان چاه آمد. کسی آن پایین فریاد میکشید؛ اما صدایی نبود. او خواست کوزهای بیندازد پایین؛ اما کوزه نداشت، فقط دستهای خالی. چاه تاریک بود، مثل دهان مردهای که جز خاک چیزی در آن فرو نمیرود» (نورنیا، 1404: 16).
«اسم نداشت. بالای دروازۀ ورودی، لوحۀ فلزی زنگ زدهای آویزان بود که حرفهایش ریخته بودند. شاید نامی داشت زمانی؛ ولی کسی صدایش نمیزد (همان: 24).
۲. تمرکز بر ذهنیت و جریان سیال ذهن
رمان به جای توصیف عینی جهان بیرونی، به ذهن شخصیتها نفوذ میکند. این ویژگی با نظریۀ «جریان سیال ذهن» ویرجینیا وولف همراستا است. آنجا که روایت از طریق تداعیهای ذهنی و خاطرات شکل میگیرد (وولف: ۱۳۸۲). در این رمان فضای سکوت، شخصیتها را به درون خودشان میراند. ما شاهد ترس، خاطرات، توهمات درونی (گفتوگوهای درونی) آنها هستیم. بخشهایی که راوی یا شخصیت در سکوت، به گذشته سفر میکند، خاطراتش تداعی میشوند یا ترسهایش را در قالب کابوسهای بیدارانه تجربه میکند.
«در این سکوت، صداهای درونم بلندتر شدند. صدای پدرم که میگفت دنیا ریاضیات است؛ اما حالا دنیا هیچ بود. سکوت، شکاف بین گذشته و حال را پر کرده بود و خاطرۀ مرگ برادرم، تازهتر از هر وقت، پشت پلکهایم میرقصید».
«کودک شب خواب دید که در کوچهای پر از ریل بازی میکند. ریلهایی بیصدا؛ اما هیچ کدام متوقف نبودند. همه حرکت میکردند. یکی از ریلها از کنارش گذشت. از کلکین (پنجره) یک بیبی نگاه میکرد؛ گفت: اگر ریل بیصدا برود، فقط کسانی که دلشان صدا دارد، میفهمند.
کودک پرسید: دل من صدا دارد؟
مادربزرگ گفت: خودت بشنو» (نورنیا، 1404: 20).
۳. ابهام و پایان باز
پایان رمان بدون پاسخ مشخص، خواننده را در وضعیت تعلیق رها میکند. این ویژگی با دیدگاه رولان بارت دربارۀ «مرگ مؤلف» و چندگانگی معنا همخوانی دارد. جایی که معنا نه از نویسنده، بلکه از خواننده نشأت میگیرد (بارت: ۱۳۸۵).
مهمترین پرسش رمان (چرا صداها از بین رفتند؟) هرگز پاسخ مستقیمی دریافت نمیکند. این ابهام، خود هستۀ اصلی اثر است. پایان رمان نیز ممکن است حلشدن مشکل نباشد، بلکه نوعی تسلیمشدن، عادتکردن یا ادامۀ زندگی در همین وضعیت باشد. خود نویسنده هیچگاه توضیحی برای علت حادثه ارائه نمیدهد. شخصیتها فقط میتوانند حدس بزنند و این حدسها هیچگاه تأیید نمیشوند.
این جملات پایانی کتاب است: «باد آرام وزید؛ نه برای پاککردن؛ برای پخشکردن صداهایی که دیگر خام نبودند. همه رفتند بدون بدورد و میدانی بینام، بیهیاهو و بیقضاوت در دل شهر ماند که در مرکز آن نه کاسه، نه سنگ و نه پرچم وجود داشت، فقط جایی خالی برای کلمۀ بعدی» (نورنیا، 1404: 95).
۴. استفاده از نماد و استعارههای پیچیده
مدرنیستها عاشق نمادپردازی هستند. یک رویداد یا شی میتواند نماد یک مفهوم بسیار بزرگتر و پیچیدهتر باشد. کل رمان، یک استعارۀ گسترده است. سکوت میتواند نماد باشد برای: خفقان سیاسی، ازدستدادن هویت فرهنگی، بیگانگی مدرن، شکست ارتباط انسانی و یا سکوت تاریخ در برابر مصائب یک ملت (با توجه به پیشینۀ افغانستان). توصیف خود سکوت نه به عنوان یک نبودِ ساده، بلکه به عنوان یک «موجودیت» فعال و شرور صورت گرفته است. سکوت تبدیل به یک شخصیت میشود.
«سکوت یک پارچۀ سنگین نبود، یک موجود زنده بود. میخزید و گوشههای خانه را پر میکرد. نفس میکشید و بر شیشهها بخار میانداخت. ما در دل این هیولای نامرئی زندگی میکردیم».
۵. شکستن قراردادهای روایی کلاسیک
روایت غیرخطی، فلشبکهای ذهنی و تغییر زاویۀ دید، ساختار کلاسیک داستانگویی را در هم میشکند. این ویژگی با نظریههای میخائیل باختین دربارۀ «چندصدایی» و «زمانگریزی» در رمان مدرن همخوانی دارد (باختین: ۱۳۸۰). در همسکوتان روایت بین زمانهای مختلف (قبل و بعد از سکوت) و ذهن شخصیتهای مختلف در حرکت است. این ساختار، سردرگمی ناشی از حادثه را به خود فرم روایت نیز منتقل میکند.
بررسی شخصیتهای رمان «همسکوتان» از منظر ویژگیهای رمان مدرن، ما را با ساختار روانشناختی، پیچیدگیهای درونی و بحرانهای هویتی روبهرو میکند. در رمان مدرن، شخصیتها دیگر قهرمانان کلاسیک نیستند؛ بلکه انسانهاییاند درگیر با خود، جامعه و معنا.
- ویژگیهای شخصیتها در رمان همسکوتان
شخصیت اصلی، بینام و درونگرا، بیشتر مشاهدهگر است تا کنشگر. او با «ثبتکنندۀ صداها» تلاش میکند به عمق سکوت دیگران نفوذ کند؛ اما در این مسیر با سکوت درونی خودش نیز مواجه میشود. این تقابل با دیدگاه اگزیستانسیالیستی ژانپلسارتر دربارۀ «تنهایی انسان در جهان بیمعنا» همراستا است (سارتر: 1387). این مواجهه، یکی از مهمترین مؤلفههای رمان مدرن است: تقابل انسان با خویشتن.
- فردیت و بحران هویت: شخصیتهای بینام و بیصدا در شهر، نماد انسانهاییاند که هویتشان در سکوت و انزوا گم شده است. درونگرایی و تأملمحوری، تمرکز روایت بر ذهن و احساسات شخصیتهاست؛ نه بر کنشهای بیرونی. سکوت بستری برای تأمل درونی است.
- عدم قطعیت و ابهام: شخصیتها در فضایی مبهم و رازآلود زندگی میکنند. هیچ کس مطمئن نیست که دیگری چه میخواهد یا به چه میاندیشد.
- رویارویی با جامعۀ بیروح: شخصیتها در برابر جامعهای ایستادهاند که گفتگو را از دست داده و به انزوا کشیده شده است.
نتیجهگیری
رمان «همسکوتان» اثر نورمحمد نورنیا، نمونهای درخشان از ادبیات مدرن فارسی افغانستان است که با بهرهگیری از مؤلفههای برجستۀ مدرنیته، جهانی وهمآلود، بیصدا و در عین حال پر از فریادهای خاموش را ترسیم میکند. این اثر نهتنها با فروپاشی روایتهای کلان و قطعیتهای عقلگرایانه، خواننده را به چالش میکشد، بلکه با تمرکز بر ذهنیت شخصیتها، جریان سیال ذهن و پایانهای مبهم، تجربهای عمیق و تأملبرانگیز از زیستن در عصر بیگانگی و انزوا ارائه میدهد.
سکوت در این رمان، صرفاً فقدان صدا نیست؛ بلکه استعارهای از بحران ارتباط، گسست اجتماعی و مرگ تدریجی حافظۀ جمعی است. شخصیتها بینام و بیصدا، در دل جامعهای بیروح، بازتابی از انسان مدرناند که در میان انبوهی از ابزارهای ارتباطی، همچنان تنها ماندهاند. استفاده از نمادهای پیچیده، شکستن ساختارهای روایی کلاسیک و خلق فضایی استعاری، این اثر را به یک تجربۀ ادبی چندلایه تبدیل کرده است.
در نهایت، همسکوتان نه فقط روایت یک فاجعۀ خیالی، بلکه بازتابی از وضعیت واقعی انسان امروز است. انسانی که در میان هیاهوی جهان، صدای خود و دیگری را گم کرده و در سکوتی ناگزیر، به تماشای فروپاشی معنا نشسته است. این رمان، دعوتی است به شنیدن دوباره، به بازسازی پیوندهای انسانی و به بازگشت به گفتوگویی که روح جمعی را زنده نگه میدارد.
فهرست منابع
بارت، رولان. (1385). مرگ مؤلف و نقد نو «ترجمۀ پیام یزدانجو». تهران: نشر مرکز.
باختین، میخائیل. (1380). مسائل شعرشناسی داستایفسکی «ترجمۀ فرزانه طاهری». تهران: نشر نی.
سارتر، ژان پل. (1387). هستی و نیستی «ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان». تهران: نشر نی.
فوکو، میشل. (1384). تاریخ جنسیت: اراده به دانستن «ترجمۀ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده». تهران: نشر نی.
لیوتار، ژان فرانسوا. (1386). وضعیت پستمدرن: گزارشی دربارۀ دانش «ترجمۀ حسین معصومی همدانی». تهران: نشر مرکز.
نورنیا، نورمحمد. (1404). همسکوتان. بلخ: انتشارات مولانا.
وولف، ویرجینیا. (1382). داستاننویسی مدرن «ترجمۀ فرزانه طاهری». تهران: نشر نی.