Search
Close this search box.
Ba-Yad-Bakhtari-Aziz-man

هنگامی که برگ‌های درخت زندگی فرو می‌ریزند و تک‌درخت پیر، هر برگ فرو افتاده‌ای را با خاطره‌های غمین و یا خوش به یاد می‌آورد، در اندوه روزگار و سرنوشت آینده نیز با خود خلوت می‌کند. تک درخت پیر اگر شاعر و نویسنده‌ای است، با شعر و خاطره از پیشینه‌ها می‌آورد و از هوای دل‌انگیز و یا نفس‌گیر می‌نالد.

به سخن دیگر، شاعران و نویسندگان روزگاردیده، سرد و گرم چشیده، پیراهن کهنه کرده‌ی بیشتر از دیگران را، روزگاری فرارسیده است که زبان شکوه وشکایت، نالیدن از ناسازگاری روزگار و یا خوشی و رضایت همراهی کرده است. در ادبیات فارسی و یار بارکش آن شعر فارسی با چنین لحظات و سروده‌های بسیار مواجه می‌شویم.

اما شاعر نام‌دار معاصر و عزیزمان، زنده یاد واصف باختری، که دل‌بسته‌گی خلل‌ناپذیر داشت “آفتاب نمی‌میرد”، آن همه دیدگی‌هایش را با نگاهی نیز ابراز می‌کرد که هرکسی را توان دریافت آن نبود. زیستن در فضای مختنق استبدادی که همه الزامات تحمیلی‌ا‌ش را برای انسان زیسته در آن نظام بار می‌آورد، فصلی از آن نگاه‌های او است. باختری دردهایی کشید که زندان دیده‌ها و در غربت آواره‌گی تحمیلی نشسته‌گان آن را می‌یابند. روزگاری را که در پاکستان سپری کرد، به رغم ایجاد مزاحمت، مزاحمان حرفه‌ای، با رفتار و وقار شایسته و یا خاموشی سخن‌دار استقبال کرد. هنگامی که سرنوشت مزاحمان را هم می‌نگریم و بیشتر خواهیم نگریست، این آرزومندی نیز در زبان می‌آید که خوب شد او را نستودند. آن‌گاه چنان بار ملامت را به کجا می‌برد؟

باختری عزیزمان، در پیرانه‌سری و زندگی ناگزیری در امریکا، این خوشنودی را داشت که فرزندان عزیزش به رغم بُعد مسافه و زیستن در کشورهای دورتر، چون میوه‌ی نیروبخش در خدمت او بودند.

خوش‌بختی بزرگی که در کنار چنان خوشنودی نشسته بود، باختری فرزندان و برادران و دوستان فرهنگی معنوی بی‌شمار داشت. تماس‌های فرهنگیان و عزیزان بی‌شمار با او، زمینه‌ی عزلت‌گزینی‌ها و نالیدن‌های شناخته شده در زندگی تعداد دیگر از شاعران، برای او چهره ننمود.

باختری با چنان امتیاز، شعری را نگفت که حافظ در ایامی از زندگی سرود:

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوست‌داران را چه شد

ویا:

در دلم بود که بی‌دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

 

او با دوستان بی‌شمار و یاران هم‌دل تا واپسین لحظاتی که توان سخن گفتن داشت، سخن گفت. ای کاش چنان زمینه‌ای برای شهریار عزیز نیز مساعد بودی که گفت:

برای گفتن با دوست شکوه‌ها به دلم بود
ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم

به یاد می‌آورم که باری وقت را اشتباه کردم و ناوقت شب دست به سوی تلفون بردم، تا سخن از طلب پوزش را در میان آوردم، باختری عزیزمان با حوصله‌مندی به صحبت پیرامون موضوع طرف نیاز من پرداخت. چنین رفتاری را برای عزیزان بی‌شماری نصیب العین داشت.

از یاران و هم‌دلان و خاطرخواهان او گفتم، شایسته است که زحمات و صمیمت‌های شاعر عزیز، اسد روستا را به یاد بیاوریم. در آخرین صحبت تلفونی که متوجه شدم، بیشتر باختری عزیزمان را نیازارم، گفتم از این بعد، احوال شما را از جناب روستا می‌گیرم. ختم صحبت ما یاد و نکوداشت روستای ارجمند بود.

خوشا به حال ایشان که چنین دوستانی پاک‌باز را با خود داشت. به قول سعدی:

به جای دوست گرت هرچه در جهان بخشند

رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان