چکیده
صوفی غلامنبی عشقری(۱۲۷۱-۱۳۵۸ خوشیدی) از شاعران صوفی مشرب معاصر افغانستان میباشد. در اشعار این شاعر فرهنگ عامه به شکل گسترده بازتاب یافته است. تاثیرپذیری شاعر از فرهنگ مردمی او را به یک شاعر مردمگرا تبدیل نموده و از این رهگذر او توانسته است، برای انتقال پیام و درد جامعه و یا هم برای مضمونسازی از فکر و فرهنگ مردمی استفاده نماید. این مقاله شامل سه بخش بوده که در بخش اول درمورد آداب، باورها، عقاید، آیین و بازیهای محلی و باستانی و در بخش دوم کاربرد ضرب المثلها و در بخش سوم بازتاب واژههای عامیانه در اشعار شاعر بحث و بررسی صورت گرفته است.
نظر به بررسی که در اشعار شاعر در پیوند به تجلی فرهنگ مردمی یا عامه صورت گرفته شده است، نشان میدهد که شاعر علاقمندی زیاد به فرهنگ مردمی جامعۀ خود داشته است.
کلید واژه: عشقری، شعر، فرهنگ، باورها، آداب و عقاید، ضرب المثل و واژههای عامیانه.
مقدمه
فولکلور یا فرهنگ عامه بخشی از فرهنگ یک ملت و جامعه را نشان میدهد که از نسلی به نسلی سینه به سینه به گونۀ شفاهی انتقال یافته است که شامل رسوم، عنعنات، باورها، عقاید، آیینها و آداب و … میباشد. درحقیقت این گنجینۀ فرهنگی بازتاب دهنده و معرفی کنندۀ هویت و تاریخ یک ملت و جامعه بوده و داشتههای مادی و معنوی جامعه را به شکل شفاهی و یاهم از طریق نوشته به نسلهای بعدی انتقال پیدا میکند. شاعران و نویسندگان در انتقال این گنجینۀ فرهنگی و ملی نقش به سزایی دارند. و همچنان فرهنگ عامه تاثیر به سزایی بالای شاعران داشته و از این عناصر فرهنگی برای باروری و مضمونسازی در اشعارشان استفاده مینمایند.
عشقری از این عناصر برای بیان پیوند شعر با زندگی مردم و مضمونسازی در اشعارش استفاده نموده است که با آشنایی با این عناصر خواننده میتواند به بسیاری از رمز و راز اشعار این شاعر گرانمایه پی ببرد.
شعر عشقری پیوند خوبی با فرهنگ عامه داشته و عناصرمادی و معنوی فرهنگ عامه در اشعارش به گونههای مختلف و گسترده و چشمگیرکاربرد داشته است که این همه آشنایی عشقری را با فرهنگ مردم نشان میدهد. در مورد زندگی و جنبههای گوناگون اشعارعشقری تحقیق و پژوهشهای زیاد صورت گرفت است؛ اما در مورد بازتاب فرهنگ عامه در اشعار این شاعر گرانمایه تا هنوز پژوهشی صورت نگرفته است. بناٌ این بررسی، برای فهم بیشتر اشعار او و شناخت عوامل مضمون آفرینی شاعر میباشد. هدف پژوهش حاضر شناسایی و تدوین انواع عناصر مادی و معنوی فرهنگ عامه و همچنان دستیابی به میزان کاربرد این عناصردر اشعار عشقری را نشان میدهد .
فرهنگ و فرهنگ عامه
فرهنگ در لغتنامه ها به معناهای ادب، دانش، تربیت، علم، معرفت و رسوم آمده است. دانشمندان و ادب شناسان در پیوند به فرهنگ تعریفهای گوناگون را ارایه کرده اند. دانشمندی بهنام تایلر فرهنگ را چنین تعریف کرده است: «فرهنگ مجموعۀ پیچیدهای است که شامل معارف، معتقدات، هنرها، صنایع، اخلاق و قوانین، سنتها و بلاخره تمام عادات، رفتار و ضوابطی است که فرد به عنوان عضو جامعه از جامعۀ خود فرا میگیرد و دربرابر آن جامعه وظایف و تعهداتی را برعهده دارد.» (هاشمی:۱۳۹۵، ص۸) همچنان دانشمند دیگر بهنام گوستاف کلم از فرهنگ چنین تعریفی کرده است: « فرهنگ شامل آداب، رسوم، اطلاعات، تخصصها، علم و هنر، زندگی خانوادهگی و مذهب است و هنگامی مطرح است که تجربیات و دانشهای گذشتهگان به جوانان منتقل شود.» (عامر: ۱۳۹۳، ص۱۰) و یا فرهنگ یا تمدن مجموعهای پیچیده است که در برگیرندۀ دانستنیها، اعتقادات، اختلافات، قوانین، عادات و هرگونه توانایی دیگری است که به وسیلۀ انسان به عنوان عضو جامعه کسب شده است. موضوع فرهنگ، میان جوامع گوناگون بشری موضوعی است که مناسب برای بررسی قوانین اندیشه و کنش انسانی( بیهقی: ۱۳۶۵، ص۱۱) به این اساس فرهنگ را میتوان مجموعهای از میراث اجتماعی یک جامعه بدانیم که تمام داشتههای مادی و معنوی آن جامعه را در برمیگیرد. و هرجامعه از خود فرهنگ خاص و ویژهای دارد.
فرهنگ عامه (فولکلور) بخش مهم و یکی از اجزای تشکیلدهندۀ فرهنگ است. تمام جوامع، چه جوامع ابتدایی و روستایی و یا جامعههای پیشرفته و دارای تکنالوژی، همه دارای فرهنگ عامه یا فولکلور میباشد. دراین مورد در کتاب بحثهایی در باره ادبیات شفاهی چنین نگاشته شده است: « فولکلور پدیدۀ مستقل و جدا ازفرهنگ و جامعه نیست و از این رو ماهیت آن به زمینه فرهنگی و اجتماعی بر میگردد.» ( راسخ: ۱۳۹۷، ص۱۷). این واژه به معناهای گوناگون، فرهنگ توده، دانش عوام، فرهنگ مردمی و… آمده است. بناً فرهنگ عامه عبارت از مجموعه باورها، عقاید، آداب، رسوم، قصهها، افسانهها، ضربالمثل ها، بازیها، تصنیفهای شاد و غم انگیز قوم و ملتی است که از یک نسل به نسل دیگر به گونۀ شفاهی رسیده است. فرهنگ عامه هر ملتی ویژهگیهای خاص خود را دارد که در حقیقت آن جامعه را هویت میبخشد و از همین طریق این جامعه را به جامعه دیگر پیوند میدهد. دانشمندان و فولکلور شناسان در پیوند به چیستی و عناصر و مفاهیم فولکلور یا فرهنگ عامه دیدگاه های متفاوت و گوناگون را ارایه نموده اند. «عدهای دامنۀ موضوعی و تحقیقی دانش فولکلور را خیلی وسیع میبینند و آن را مانند مردمشناسی شامل همۀ رفتارهای اجتماعی و فرهنگی عامۀ مردم میدانند. این گروه فرهنگ عامه یا فرهنگ مردم یعنی مجموعۀ دانشها، فنون، هنرها، ادبیات، آیینها و رسوم، جشنها، سرگرمیها، بازیهای و … مردم را که به صورت شفاهی و تقلیدی در جامعه انتقال مییابد، از موضوعات تحقیقی دانش فرهنگ عامه می دانند. شماری دیگر که تعدادشان اندک است، موضوع فولکلور و حوزۀ تحقیقی آن را به ادبیات شفاهی یا ادبیات عامه محدود میکنند. این گروه فولکلور را هنر کلامی یا زبانی مردم میدانند و این نوع هنر شفاهی را در جامعههای ایلی، عشایری، روستایی و شهری بررسی و مطالعه میکنند. (حسن زاده میرعلی و احمدی لفورکی:۱۳۹۰، صص۴۲-۴۳).
فولکلور یا فرهنک عامه، دانشی است همگانی از آداب و رسوم و سنت و انواع بازیها و سرگرمیها، موسیقی، هنر و هرآنچه که به زندگی روزمرۀ مردم مربوط میشود. موضوع آن بخشی مهمی از فرهنگ همگانی است که در جامعهشناسی، مردمشناسی، انسان شناسی و ادبیات مطرح میشود و فایدۀ آن آشنایی با خصوصیات و روحیات عمومی مردم کشورهاست . برای شناخت جامعه و تقویت بخشهای مثبت و اصلاح بخشهای منفی و به منظور رشد و ارتقای جامعه مطالعۀ آن ضروری مینماید. (سلامت باویل: ۱۳۹۷، ص۳۷). فولکلور در متن زندگی اقوم و ملتها وجود دارد و به گونههای متفاوت خود را نمایان میسازد، بدون مطالعه و بررسی فرهنگ عامۀ گروهها و ملتها نمیتوان تاریخ و زندگی انسانهای آن جامعه یا قوم را به گونۀ درست و همه جانبه بررسی کرد.
تجلی فرهنگ عامه در اشعار عشقری
صوفی غلامنبی عشقری از شاعران معاصر زبان فارسی دری است که در اشعارش از فرهنگ مردمی برای بازتاب اندیشههای خویش و مضمونسازی و همچنان انتقال باورها و عقاید مردمان نسل های گذشته به امروز باقی مانده است، از طریق سرودههایش تا بتواند از نابودی آن جلوگیری نماید، استفاده نموده و بازتاب داده است. نظر به مطالعۀ اشعار این شاعر شوریده دیده میشود که این موضوع کاربرد گسترده و چشمگیر در اشعارش داشته و نشان دهندۀ علاقۀ شاعر به فرهنگ و باورهای مردم و همچنان نزدیک بودن شاعر را در بین ملت و جامعه نشان میدهد.
کاربرد عناصر فرهنگ عامه در شعر عشقری را به سه بخش تقسیم مینماییم: ۱. عقاید و باورها، شگونها، رسوم و عنعنات وطب خانگی. ۲. ضرب المثلها ۳. واژهها و اصطلاحات عامیانه.
بخش نخست: عقاید و باورها، رسوم و عنعنات و جشنها:
اسپند
اسپند گیاهی پاکیزه و خودروی بوده، در هوای پاک و آزاد صحراها، دشت و دمنها، دامنۀ کوهها و زمینهای سنگلاخ نشو و نما میکند. مردم عوام عقیده و باور دارند که از استفادۀ دود اسپند فال نیک میگیرند و آن را همچون دفع کنندۀ جن و بلاها و نحوست و فلاکتها به شمار میآورند. براساس مفکورۀ مردم عوام، اسپند خاصیت نظربندی را نیز داراست. چنانچه اگر طفلی بسیار زیبا و قشنگ و دوستداشتنی باشد، اورا اسپند میکنند تا نظر بد به وی نرسد.(عابدوف: ۱۳۹۳، صص۱۸۷-۱۸۸). عشقری برای مضمونسازی و یا بیان افکار خویش از این اصطلاح استفاده نموده است.
میان مجمر بزم محبت بسوزان همچو اسپندم خدایا
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۵)
بلا گردیده یکسر خلق عالم سپند امروز در مجمر نباشد
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۶۱)
دل من عشقری چون دانۀ اسپند میسوزد میان مجمر بزم بتان خاکستر عشقم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۸۰)
دل خود دود میکردم چو اسپند بدورت گشته مجمر میگرفتم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۸۴)
دل خود دود میکردم چو اسپند بدورت گشته مجمر می گرفتم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۰۶)
فال: عبارت است از پیشبینی سرنوشت انسان یا واقعۀ که روی دادنی از روی نشانهیی که آنها را امور غیبی میشمارند و نزد اعراب فال نشانۀ است که تأویل آن مطابق با خواست و کام انسان باشد و آنچه را خلاف آن باشد طیره میگویند. (زرین کوب: ۱۳۷۱، ص۲۵۶)
در قدیم مردم برای اطلاع از سعد یا نحس بودن کاری تفأل میزدند و امروزه نیز رمالها و فالگیرها با استفاده از روشهای مختلف چون قهوه، نخود و کف بینی به طالع بینی میپردازند. علت روی آوردن به فال « در درجۀ اول عدم آگاهی از مسایل واقعی دینی، اعتقاد به نیروی فوق طبیعی و گاهی ترس غیر منطقی از چیزهای تخیلی و باورکردن اموری که در میان مردم شایع شده و اکثر بدون دلیل است و همچنین دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی است ( موسوی زاده: ۱۳۸۶،ص۳۲) درمیان مردم افغانستان هم این باورها از قدیم باقی مانده و برای پیشبینی سرنوشت خود و یا طالع و بخت خویش نزد فالبینها مراجعه مینمایند. صوفی عشقری هم از این اصطلاح در اشعارش استفاده کرده است:
فال غریبان امیدم هیچ گاهی رونداد طالع برگشتۀ خود آزمودم بارها
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۵)
جشن حنا بستن:
این جشن در بین مردم افغانستان از زمانهای بسیار دور و دراز مروج میباشد. جشن حنا بستن قبل از شب عروسی توسط مردان و زنان برگزار میگردد. این عنعنه در میان مردم افغانستان به شکلهای متفاوت برگزار گردیده، که دراین جشن به دست عروس و شاه ( داماد) افراد خاص حنا میگزارند و توسط تکۀ (دستمال) خاص که از جانب خانوادۀ عروس تهیه گردیده، بسته مینمایند. این مراسم به شور و شادی و رقص و هلهله در شب به پایان میرسد. شاعران از این مراسم در مضمونسازی موضوعات غنایی خود در اشعارشان استفاده نموده اند. عشقری از جمله شاعرانی است که این موضوع در اشعارش کاربرد گسترده داشته است که در این جا به نمونه های آن میپردازیم.
گرفتم گر بسر تخت حنایت بساز محفل طویت ببخشا
رنگ حنا بدست تو ای نوجوان خوشست حرف مبارکت بسر هرزبان خوش است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۶)
میریزد عشرت از درو دیوار این سرا در مجلس حنای تو پیرو جوان خوش است
این غنچۀ حنای تو امشب بچشم من از صد هزار سیر گل ارغوان خوش است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۶)
ز اشک سرخ کف دست میکنم رنگین خبردهید که امشب شب حنای من است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۸)
ساز عروسی تو به گوشم رسیده است ذره بین خون زرنگ حنایت نشسته ام
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۰۵)
عروسی ترا گرچه ندیدم حنای طویت از یادم نرفته
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۳۰)
خوشا بر حال آن شخصی که در بزم حنای تو خنا بردست و بردور سرت دستار پیچیده
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۳۳)
دربزم حنای تو، لایق چو نبودم من میکردی خو مارا، در زمره سرپایی
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۴۵)
جان من رسم حنای تو مبارک باشد تخت شاهی و قبای تو مبارک باشد
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۷۴)
جادو/ سحر/ طومار
جادو واژهای فارسی و به معنای افسونگر و ساحر، یا کسی است که افسون و جادو کند. در تداول عامۀ مردم امروز، جادو هم به معنای سحر و افسون و هم به معنای افسون، وهم به معنای ساحری، افسونگری و جادوگری، و جادوگر به معنای ساحر و افسونگر کاربرد دارد. (جهانشاهی افشار و جهادی حسینی: ۱۳۹۶، ص۱۰۹) جادوگری امری است که از دوران های دور، در بیشتر نقاط گیتی رواج داشته و بسته به فرهنگ منطقۀ جغرافیایی و دین، درهر منطقه، ویژگیهای خاص خود را داشته است.
مردم افغانستان از زمانهای بسیار قدیم به سحرو جادو اعتقاد داشته، توسط این (جادویا ساحری) به هدف خویش نایل شوند. این کار از جانب فراد خاص که بنامهای ملای جادوگر، فالبین و یا طومارنویس یاد میشود، مردمانکه عقیده دارند به نزد آنها به خاطر بختکشایی، جلب توجه کردن دیگران به خود، نگهداری از جن و پری و یا برای بدساختن شخصی نزد شخص دیگر مراجعه مینمایند و شخص جادوگر به شکلهای دم و دعا نمودن در غذا و آب و یا به شکل طومار به مراجعین خویش میدهد. در بین مردمان افغانستان، زنان نسبت به مردان عقیدۀ بیشتر به این کار را دارند. عشقری هم در اشعارش علاوه به پرداختن به این موضوع برای مضمونسازی و هدف غنایی خود استفاده برده است که به چند نمونۀ آن اشاره مینماییم:
تارتار کاکلت دارد به عاشق تارها چشم جادویت با فسون میماند کارها
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۵)
امروز چشم مست تو اعجاز میکند طرز نگاه کردنت از ساحری گذشت
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۰)
برو ناصح منعم ز گریه باین جادو گری دریا نگردد
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۴۹)
در مجلست ای عشقری تسخیر عجیبی است داری تو مگر جادوگری در سخن خویش
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۷۳)
پرسان چه نمایی تو از واژونی بختم رمل از کف رمال برنگ دیگر افتاد
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۸۴)
رند قمارباز و صوفی عشقبازم چون زاهد مفسد طومار و دم ندارم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۷۸)
بس است ای عشقری طومار خود پیچ کزین رنگ التجا بسیار دارم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۵۷)
سخن را مختصر کن همرۀ آشنا رویان مبادا واشودطومار جور هستیبخیرهستی
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۳۲)
آب خضر/ آب حیات/ آب حیوان
در قصۀ خضرآمده است که در دل ظلمات به چشمۀ آب حیات رسید و از آن نوشید و عمرجاویدان یافت. اعتقاداتی وجود دارد مبنی بر اینکه چشمهای وجود دارد که هرکس از آب آن بخورد، عمر ابد و زندگانی جاوید مییابد؛ این آب را «آب حیات» نامیده اند. بنابراین اعتقادات، افسانههایی از این قبیل که خضر از این آب خورد و عمر جاودانی یافت و یا اینکه اسکندر به طلب آن رفت، ولی به آن دست نیافت، به وجود آمده است. اشعار عشقری در پیوند به این گونه باورها در اشعارش یاد کرده است:
در عمر یک دو روزه خود آدم بتنگ صد آفرین بخضر که در هر زمانه ساخت
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۷)
چون خضر منهم بعالم زندگی میداشتم گرلب جان پرورت ایشوخ ما را میخرد
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۴۰)
عمرم گذشت از نود صد ساله گردم عشقری دردهر فانی زنده از آب بقای کیستم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۰۱)
زاهد اگر بود بدلت آرزوی عشق از لعل یار خواهش آب بقا بکن
ظلمات و آب زندگی و خضر مجمل است عزم زیارت نجف و کربلا بکن
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۱۹)
بخت و طالع
در بین مردم عقیده و باور براین است که اگر کسی تا آخر عمر همسر نگیرد یا زنیکه شوهر نکند، میگویند بختاش بسته است. اگر ازدواج کند باز میگویند بختاش بازشد. ویا هرگاه شخصی به کاری دست میزند که مشکل و یا ممکن نیست؛ ولی در آن کار کامیاب میگردد، میگویند که اقبال و یا طالع اش بلند است و آدم طالع دار مینامند. عشقری هم ازاین باور استفاده کرده است:
بخت خــوابیــده ام نشــد بیــدار شب مارا مگر سحر نبود
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۴۴)
زناسازی بخت من مپرس ای عشقری دیگر روم چون سوی قرقین ترک من خمیاب می آید
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۴۶)
طالع و بخت خویش را نازم یار شد سردچار امروز
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۶۷)
بر رخم هیچ در کشوده نشد طالع و بخت بستۀ دارم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۹۱)
این امید از بخت خود کی دارم از دلدارمن درجهان یک لحظۀ خشنوت ومسرورت شوم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۱۴)
تکت لاتری دانم که خریدی زهوس آنقدرها به جهان طالع بیدار تو کو؟
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۱۹)
چشم زخم/ نظربد
چشم زخم یا نظربد یکی از باورهای عامیانه است که در بین مردم افغانستان مروج میباشد. در پیوند به این موضوع در مقالۀ تحلیل جایگاه فرهنگ عامۀ ایرانی در غزلیات بیدل دهلوی چنین نگاشده شده است: « هروقت کسی یا چیزی مورد اصابت چشم بد شد، فوراً به منجم یا به دعانویس احضارکنندۀ ارواح، مراجعه میکنند و برخی اوراد و اذکار که باطل السحر چشم است، میخواند و آن را علاج میکند… به اطفال قشنگ و دختران و پسران زیبا نیز طلسمها و تعویذات گوناگون میآویزند که از مضرات عین سوء، جلوگیری نماید.(خسروی، شعیب و دیگران: ۱۳۹۷، ص۱۲۶) در بین مردمان افغانستان هم عقیده براین است که هرگاه کسی لباس زیبا پوشیده باشد و سرو صورت خویش را منظم کرده باشد، وقتی با دوستان و اقارب شان مقابل میشود، برایش میگویند که چقدر زیبا و مقبود شدی اسپند دود کن که نظرنشوی. بناً این گونه موارد در اشعار عشقری بازتاب یافته و شاعر از این فرهنگ عامه برای مضمونسازی استفاده نموده است:
از چه رو نگذاشتی ما را برای چشم زخم شاخ خشکی در گلستان تو هم در کار بود
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۴۳)
چشم بد دور باد از رخ تو شوخ شیرین ادا برامدهای
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۳۷)
در پیکرت مبادا از چشم بد گزندی بسیار جامه زیبی نام خدا مبارک
(ص۲۹۳)
چشم بد دور باد از رخ تو شوخ شیرین ادا برامدهای
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۳۰)
با این لباس شوخ و شنگ هرطرف مگرد ترسم خدا نکرده گل من نظر شوی
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۳۴)
جوان جامه زیبی چشم بد دور به جانت جاکت فیروزه رنگ است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۱)
ریارت رفتن
مردمان افغانستان افزون بر اکثریت مسلمان بودنشان سخت به عقیدههای مذهبی خویش پایبنداند؛ آنها برای زبارت و نیایش به زیارتگاهها و اماکن متبرکه میروند و ساعاتی طولانی را با خدای خویش به راز و نیاز میپردازد. عدۀ زبادی از مردم افغانستان عقیده براین دارند که زیارتها مشکلشان را حل نموده و بلاها را دفع مینماید و زیارتها را مشکلکشا و حاجت روا میدانند. یکی از این اماکن متبرکه روضۀ حضرت علی (رض) است. حتا مردم عقیده و باور دارند که اشخاص کور در هنگام بالا نمودن جهنده حضرت علی (رض) اشتراک نمایند، بینا میشوند؛ یعنی اعتقاد به این دارند که زیارت حضرت علی کور را بینا میسازد. و همچنان نسبت به دیگر زیارتها هم به همین شکل عقیده دارند که حاجت شان را برآورده میسازد. عشقری این باور و عقیدۀ مردم را در اشعارش بازتاب داده است:
حاجات من به هیچ زیارت روانشد درنزد حضرت شۀ بغداد میروم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۷۹)
ای شهنشاه ولایت دیده ام برچشم خویش در مزارت شل روان و کور بینا گشته است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۷۷)
زیارت آمدم در روضهات مشکلگشا گفته بدور تربتت گردیدهام حاجت روا گفته
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۸۱)
دردمند بی دوا از روضه ات یابد شفا بر درت منهم به امید آمدم راهم نما
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۹۰)
روز چهارشنبه با مراد است بدربارش زیارت چی زیاد است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۹۴)
لاحول خواند برای دفع شیطان
انسانها در هنگام قهر و غضب، برای دفع شیطان لاحول میخوانند و عقیده و باور دارند که با خواندن «لاحول ولاقوت الابالله« شیطان از نزد آدم دور میشود و انسان را از راه زشت دور میسازد.
دل را تو قوی دار مرو در پی وسواس همراهی مکن یک قدمی با همره خناس
بشنو سخنم هستی اگر آدم حساس می سازد درین دهر تو با جامه کرباس
لاحول ولا دافع شیطان لعینست
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۱۱)
ایکاش که گردی تو زکردار پشیمان لاحول بگویی نروی در پی شیطان
(ص۲۱۲)
هرقوم نماید به حق خویش قناعت لاحول بخوانند به شیطان چقدر خوب
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۵۵)
مراسم یا میلۀ جهنده بالا:
این میله یا مراسم مردمی که هرسال به مناسبت چشن نوروز در شهر مزارشریف مرکز ولایت بلخ به وقوع میپیوندد و آن با نامهای «جشن گل سرخ» و « میلۀ گل سرخ» مشهور است، از مهمترین پدیدههای فرهنگی در کشور افغانستان به حساب میآید.
میلۀ جهنده بالا که با واقعۀ برافراشتن جهنده (طوق یا بیرق) مزار حضرت علی (رض) خلیفۀ چهارم اسلام عبارت میشود، از بزرگترین و با شکوهترین میلههای نوروزی در افغانستان است. این مراسم یکی از مشخصههای نوروز در افغانستان نقش مهمی بازی میکند. دراین میله و جشن ملی و باستانی از سراسر افغانستان به شهر مزارشریف سرازیر میشوند و به این جشن ملی اشتراک مینمایند. این اجتماع عظیم از تودههای وسیع مردم، نمایانگر احساسات پرشورشان نسبت به بزرگداشت این جشن ملی و باستانی است. (عابدوف: ۱۳۹۳، صص۶۶-۶۷) شاعر نسبت علاقۀ زیاد که به این میله نوروزی داشته در اشعارش به گونۀ مستقیم یاد آوری نموده است:
روز جنده عشقری حاضر چراست گربه امر شه علمبردار نیست
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۵)
روم هرسال هنگام گل سرخ بدربار سخی جان کاردارم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۹۳)
جنده بالا میشود سال نو است عزم شاه اولیا دارد دلم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۰۴)
روزجنده میروم هرساله در بارسخی معتقد برآن لوایم، یا واهاب یا وهاب
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۵۲)
برپا شود چو جشن گل سرخ در مزار مانند مرچه در حرکت لام موتر است
نوروز شد قریب لوا می شود بلند ازهر دیار مخلص آن در سرو بر است
هرنامراد می رود آنجا پی مراد یابد مراد خویش اگر کور یا کر است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۶۸)
بهار آید مزار حیدر کرار خواهم رفت گل سرخش رسد همراه ساز و تار خواهم رفت
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۷۲)
گل سرخ سخی چو گردد چو برپا به الطافش جهانی انتظار است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۷۳)
لاله سرکشید از خاک میلۀ گل سرخ است روز و شب چراغانست کوه و دامن صحرا
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۷۶)
عید فطر/ قربان
اعیاد اسلامی فطر و قربان در میان مردم افغانستان به گونههای مختلف برگزار میگردد. قربانی کردن، یکی از آیینهایی است که در دین اسلام و ادیان هندی به آن تأکید شده است. در ایران کهن رسم قربانی طوری بود که خون حیوان قربانی را بر پیشانی و جبین میگذاشتند. در آیین مهرپرستی، نشانههایی از رسم گذاشتن خال یا داغ از خون قربانی برپیشانی پیروان مهر دیده میشود. در میان ایرانیان مرسوم بوده است که برای تندرستی کودک، خالی از خون قربانی بر پیشانی او میگذاشته اند. ( خسروی و دیگران: ۱۳۹۷، ص۱۳۹)
در مورد عید رمضان در کتاب ( آداب، آیینها و باورهای مردم افغانستان) چنین آمده است: « سراز ۲۶ و ۲۷ ماه رمضان، مردم به استقبال عیدفطر آمادگی میگرفتند: خانه میتکاندند؛ گِرد و اطراف حویلیهای شان را پاککاری میکردند؛ کالا میشستند؛ برای اعضای خانوادۀشان سرو لباس نو میدوختند یا میخریدند؛ جهت پختن طعامهای عیدانه مصالح تهیه میکردند؛ به دوستان دور و نزدیک خود تبریکنامهها ارسال میداشتند؛ برای نزدیکان و اقاربشان تحفهها تیار می کردند… در روز عید، همگان، زن و مرد و پیر و جوان لباس شسته و نو میپوشیدند. صبح آن روز مردها برای خواندن نماز عید به مسجد میرفتند. بعداز ادای خطبه و نماز عید باهم بغل کشی و روبوسی کرده، روزعید را به همدیگر تبریک میگفتند و این عبارتها را بر زبان میآوردند: «عید تان مبارک»، « برادر، ایام شریف مبارک»، « روزه و نمازها قبول، داخل حاجیان و قاضیان» و مانند اینها.( عابدوف: ۱۳۹۳، ص۱۲۵)
در افغانستان مردم در مناطق مختلف به شکلهای گوناگون این مراسم را برپا مینمایند. صوفی غلامنبی عشقری از این روز متبرک را در اشعارش بازتاب داده و برای رسانید پیام خویش به خوانندگان استفاده نموده است:
مبارک باد عیدت ای پریزاد مرا قربان خودکن می شوم شاد
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۴۸)
چو در عید صیام عیدی نکردی طوافت عید قربان میکنم یار
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۶۲)
عید است میروم سوی قربانگاه مراد معلوم نیست صدقه و قربان کیستم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۱۰)
عید است عیدی همره ام ای دلربا بکن روزی طبیب من شو و دردم دوا بکن
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۱۹)
مه نو دیده شد عید است فردا روزه داران را بشارت باد این روز مبارک جمله یاران را
به غیر و ذالک هم تبریک گفتن خوشنما باشد بکن کوشش که اول دستگیری خاکساران را
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۴۶)
عیداست هرکسی را طرز مبارکیهاست از تو جفا مبارک برماست نامبارک
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۹۳)
میلۀ خواجه صفا
از زمانههای بسیار دور، شاید از دوران رودابه و زال، هرسال در آستانۀ بهار در عشرت سرای کابل، محافل شور و شادمانی برپا میشد که یکی از جشنهای معاصر آن، چشن ارغوان یا « میلۀ خواجه صفا» بود.
مردم کابل زمین مقدم بهار و حلول نوروز را که سرفصل طبیعت و آغاز زندگی نو هست، با برگزاری این رسم باستانی تجلیل میکردند و هفت روز از بام تا شام با ساز و سرود و سور و سرور میپرداختند.
درچنین فصل طرب خیز، اهالی کابلستان دسته دسته به دامان کوه« خواجه صفا» و « شیردروازه» که آب گوارای جویبار باریک آنرا چشمهای از جوی بهشت میدانستند، دورهم جمع شده و بساط عیش و کامرانی میگستردند.(نوری: ۱۳۹۵، ص۱)
دیگر مرو به خواجه صفا ارغوان گذشت سوی چمن بسیرگل یاسمن بیا
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۵۰)
اشک میریزم بیاد میلۀ خواجه صفا با رفیقان خیز و جست و طمطراقی داشتم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۰۴)
بزکشی
بزکشی یکی از بازیهای عنعنوی و ملی مردم افغانستان به شمار میرود. تاریخ و پیدایش بزکشی هنوز چندان مشخص نیست. از روی بعضی نوشتهها تخمین کردن ممکن است که سابقۀ بزکشی به زمانهای قدیم به روزگارانی که مردم آریایی در شکل گروهها و قبیلههای علیحده عمر به سر میبردند، تعلق میگیرد. و یاهم بزکشی محصول تفکر و نتیجۀ ابتکار و تلاشهای متداول جامعۀ قبیله نشین آریایی بوده، طی سدههای دور و دراز از نسلی به نسلی انتقال یافته، موجودیت خود را به حیث یک نوع میراث نیاکان مان تا امروز نگاه داشته میآید. (عابدوف: ۱۳۹۳، ص۲۱۵) شاعر از این بازی باستانی برای مضمونسازی در اشعارش استفاده برده است.
بر سرم کردند خوبان بزکشی من بجنگ هر کدام افتاده ام
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۸۷)
در چپ اندازی بمانندم به ترکستان نبود می نمودم بزکشی در کف شلاقی داشتم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۰۴)
بجلبازی
در زمان قدیم مردم در هنگام بیکاری دورهم جمع میشدند و بازیهای محلی را انجام میدادند. بجلبازی(قاب بازی) یکی از بازیهای دسته جمعی جالب بوده و ابزاری که دراین بازی به کار برده میشد، بجول یعنی همان استخوان بندگاه پا و ساق است. این بازی هنوز هم در بعضی از مناطق دور افتادۀ افغانستان موجود میباشد.
ازخون گرمی ای شوخ بجلباز برویم با موزه و مهمیز پراکت زدهای باز
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۶۸)
خردوانی
خردوانی یا خرپایگاه، یکی از بازی های محلی است که همه ساله درولسوالی تاشقرغان ولایت بلخ برگزار میگردد.
یار من در طیارۀ ناز است خنده دارد به خر دوانی من
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۱۴)
بازی شطرنج
شطرنج بازی یکی از بازیهای قدیم است که در میان مردم مروج بوده و به یک بازی رسمی تبدیل گردیده است.
چو در شطرنج بازی مات گردم شاد میگردی ز بردن کرده کوشش میکنم در باختن باتو
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۲۶)
کاغذپران بازی
یکی از بازیهای سنتی پرطرفدار و مورد علاقۀ مردم به ویژه در شهرکابل، کاغذپران بازی یا گدی پران بازی است. این بازی در میان کودکان، نوجوانان، جوانان و حتا بزرگسالان رایج است. روزهای مناسبتی به ویژه آسمان شهر کابل پراز کاغذپرانهای اند که مردم آن را به آسمان بلند میکنند. این بازی از بازی های قدیم بوده و شاعر در اشعارش نامی از این بازی برده است.
با یک تکان نام خدا تار حریفان می برد ثانی ندارد در جهان، کاغذ پران عشقری
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۴۵)
چناغ/ چناق
بازی چناق از زمانههای بسیار دور یکی از سرگرمیهای جالب و قابل پسند دربین مردخ ما خصوصاً بین اقوام و خویشاوندان موقع مهمانیها رایج بود که با شکستاندن چناق توسط دو نفر بالای یگان شی ویا مهمانی مکلف و یا هم یک چیزساده شرط بسته میشد. طرف که چناق را میباخت شرط بسته شده را مهیا میساخت. این بازی امروزه بسیار کمرنگ شده و درمناطق دور افتادۀ افغانستان هنوز هم وجود دارد.
دل خود بارها دادم به او گفتا مرا یاد است وگرنه همرهم شرط چناغ یار دلخواه بود
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۷۰)
بشکستی چناغی عجب همراه حریفان شرطش چقدر خوب که دلخواه زدۀ باز
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۹۰)
هما
هما در فرهنگ عامۀ مردم و افسانهها رمز سعادت و پادشاهی پنداشته شده است. مردم قدیم هما را مرغی مبارک و موجب سعادت میشمردند که سایۀ آن برسرهرکس بیفتد، به دولت و پادشاهی دست مییابد.(تیموری: ۱۳۸۹، ص۱۱)
مرا با سایۀ عنقا چه حاجت که هم سیمرغ و هم مرغ همایم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۰۱)
شب در آئینه دیدن
در بین مردم عقیده براین است که اگر کسی شب در آئینه صورت خود را ببیند، شگون بد دارد و اتفاق بد در خانۀ شخص می افتد.
جانا بشب در آئینه دیدن خطا بود در جا نشسته بستن دستار خوب نیست
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۶۴)
خار مغیلان
مغیلان مخفف امّغیلا (مادرغولان) همان خارشتر است. براساس باورهای عامیانه، غولان در زیر بوتههای بزرگ صحرایی(امّغیلان) پنهان میشوند و با صدایی مبهم، مسافران صحراپیما را میفریبند و به آنها میگویند: « به سوی من بیا! به سوی من بیا!» وقتی مسافری به آنها نزدیک میشود، وی را به هلاکت میرسانند. تصور صدای «به سوی من بیا!» قطعاً ناشی از صدای وزش باد در لابه لای بوتههای صحرایی است؛ و به سبب همین تصور، بوتههای صحرایی را «امّغیلان» گفته اند.( معصومه محمد نژاد. بازتاب فرهنگ عامه در غزلیات سعدی. www.sid.com عشقری ازاین بته چنین یادآوری مینماید:
جنون عشق را یا رب نمیدانم چه تاثیر است که از گل به نماید در نظر خار مغیلان
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۹۷)
بخش دوم : مثل
مثل یکی از ژانرهای مهم ادبیات شفاهی بوده و از گذشتههای دور سینه به سینه انتقال یافته است. درکتاب (ضرب الامثال و کنایات) چنین تعریف شده است: « مثل سخن رایح و شایع است که بهوسیلۀ آن حال دوم را به حال اول یعنی حالتی را که اخیراً حادث شده و شبه به آن است تشبیه کنند. ( برزینمهر: ۱۳۷۹، ص الف) و دوکتور ذوالفقاری در تعریف مثل مینویسد: « مثل جملۀ است کوتاه، گاه استعاری و آهنگین، مشتمل بر تشبیه، با مضمون حکیمانه و برگرفته از تجربیات مردم که به واسطۀ روانی الفاظ و روشنی معنا و لطافت ترکیب، بین عامه مشهور شده و آن را بدون تغییر یا با تغییر جزئی در گفتار خود بکار برند.» (هاشمی: ۱۳۹۵، ص۸۸) مثل دارای اهمیت و ارزش زیاد دارد. مثلها بازگو کنندۀ فرهنگ و رسم و عنعنات، آداب و افکار یک جامعه میباشد. پیام مثلها بیشتر برادری، صلح، شجاعت و مهربانی، بردباری و همدلی میباشد. دوکتور بنوال در مورد نقش ضرب المثل در آثار شاعران و نویسندگان چنین مینگارد: « ضرب المثلهای که در زبان مردم عوام مورد استفاده قرار میگیرند گاهی که در هیئت شعری گنجانیده میشوند و به جاودانهگی میرسند، چنان آثاری که نقش ضرب المثلها در آن حک شده است تاثیر گذارترند؛ زیرا ضرب المثلها با وجود اینکه با الفاظ اند ارایه می شوند دنیایی از معنی را با خود دارند و زمانی از پیشانی شعر بازتاب مییابند و میدرخشند ایجاز را به همراه دارند. شاعر و نویسند اگر از ضرب المثل در کلام خویش مدد میجوید و اگر آن ضرب المثل با توانایی در کلام بازتاب یافته باشد همان اثر مورد توجه خوانند قرار میگیرد.( بنوال: ۱۳۹۳، صص۳۸-۳۹) صوفی عشقری در اشعارش جهت مضمون یابی و تأیید گفتههایی خود و رسانیدن هدف و پیام اش به مردم و خوانندهگان از ضرب المثلهای مردمی که در بین مردم بیشتر مروج است استفاده برده است.
-چیزیکه عیان است چه حاجت به بیان است
جانا چکنم پیش تو اظهار محبت چیزیکه عیان است چه حاجت به بیان است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۱)
-کچ شین و راستگوی
رمز ابروی یار را نازم کج بشین راستگو که اعجاز است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۶)
-نان و پیاز، پیشانی واز
من نکردم در تمام عمرخود از کس دریغ گرچه چای تلخ و یا نان و پیازی داشتم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۹۰)
-زیره به کرمان میبرد
با صاحبان پنج زدم لاف پنج و شش بودم چو ساده زیره به کرمام فروختم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۰۲)
زین زیره نما خط که به لعل تو دمیده یکذره به سرتاسر کرمان نفروشم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۰۵)
-کم ما و کرم شما
روزیکه به دلدار بدادم دل خود را با عجز بگفتم کم ما و کرم تو
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۲۲)
-مورچه را که گم شدنش آمد بال میکشد
گر دشمنت قوی شده آزرده دل مباش موریکه بال میکشد آید زوال او
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۲۳)
-پایت را ازگلم ات دراز مکن
دستی که خیر نیست دراو خشک ناستراست پائی که از گلیم برآمد بریده به
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۲۸)
– از ریک روغن جدا میکند
با کمال هستی چنان کزریگ روغن میکشی برمهای داری که گرد از بین ارزان می کشی
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۰۶)
-خود را به کوچۀ حسن چپ زدن
معنی لفظی آن مجلس اگر پرسند زمن خویش را در کوچه های حسن چپ میزنم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۰۷)
-خود کش بیگانه پرور
خوی تو دوست کشتن و بیگانه پروریست مارا خجل رقیب سرافراز میکنی
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۲۷)
بخش سوم: اصطلاحات و واژههای عامیانه
زبان از مهمترین وسیلۀ انتقال فکر و اندیشته میان افراد جامعه میباشد. زبان را به سه گونه بخش کرده اند، زبان ادبی، زبان رسمی و زبان عامیانه. گزینۀ سوم که در میان مردم عام بیشتر مروج و قابل استفاده میباشد. در این گونه زبان ابدال، افزایش و کاهش در بخش واژه ها اتفاق میافتد و یا هم هر منطقۀ بعضی از اصطلاحات خاص خود را دارد که نسبت به منطقۀ دیگر متمایز است و بعضی از این اصطلاحات معرف فرهنگ و رسوم و عنعات جامعه میباشد. دانشمندان زبان عامیانه را چنین تعریف نموده اند. دانشمندی دیگری در کتاب خود ( زبان شناسی و زبان ) در مورد واژه عامیانه چنین نگاشته است: واژۀ عامیانه عبارت از مجموعهای از واژه هایی که از سوی بخش بخصوصی از جامعه به کاربرده می شوند. در واقع، به تعداد گروههای اجتماعی جداگانه، انواع واژه های عامیانه وجود دارد.( فالک، ۱۳۷۷، ۱۰۴).
در کتاب زبان شناسی آندرین آکماجین و دیگران درمورد واژه های عامیانه چنین نظری ارایه نموده است : گفته می شود که واژۀ عامیانه چیزی است که همه میتوانند آن را تشخیص دهند، اما کسی نمیتواند آنرا تعریف کند. سخنگویان هنگام کاربرد واژه های عامیان خلاقیت بسیاری از خود نشان می دهند ( در واقع، یکی از خلاقترین حوزههای کاربرد زبان است )، اغلب منبع بسیاری شوخیهاست. هرچند تعریف دقیق واژه های عامیانه بی اندازه دشوار ( اگرنه غیر ممکن) جلوه می کند، این نوع واژه مشخصههای بارزی دارد که در یک مشخصه آن را دراین جا تذکر می دهیم:
واژه های عامیانه مانند مدلباس و موسیقی، به سرعت تغییر می یابد. اصطلاح عامیانه می توانند سریع وار زبان شوند، پس از آن در طول چند سالی یا حتی چند ماه از مد بیفتند. تغییرات حادث دراین حوزه به مراتب بیشتر از تغییراتی است که در سایر حوزه های واژگان زبان رخ می دهد. ( اکماجین و دیگران، ۱۳۷۵، ۳۶۳-۳۶۴) صوفی عشقری در اشعارخود برای بازتاب دادن فکر و فرهنگ مردم از واژههای عامیانه استفاده برده و کاربرد این گونه واژهها در اشعارش به گونۀ وافر و گسترده دیده میشود و میتوان گفت که یکی ازمردمگراترین شاعران معاصر افغانستان به حساب میرود. که با آوردن نمونهها میتوان مردمگرا بودن این شاعر شوریده را ثابت ساخت.
همین چلتار بند سوته والا گریبانگیر مردم از قلنگ است
بفرما هرچه خواهی می پزم یار مگر بسیار بالذت لونگ است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۱)
چلتار: به معنای دستمال کردن، سوته: چوب، قلنگ: مهریه
بدون رشوه کار اجرا نگردد که مردم بستۀ ملاشرنگ است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۲)
ملاشرنگ: پول یا پیسه، در بین مردم عوام پول را ملاشرنگ میگویند.
چون ندارد لذتی بی ساقی و رطل گران سیرو گلگشت و هواخوری پغمان مشکل است
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۵)
رفته بودم که زهجران تو تسکین یابم داغ گشتم ز هواخوری پغمان بی تو
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۲۳)
هواخوری: سیرو سیاحت رفتن
این گیرو دار عالم فانی غنیمت است یک چند روز ناز باین کروفر کنید
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۴۴)
کروفر: برای کسی استفاده میشود که با بک شأن و شوکت زندگی کند یعنی زندگی و سرو صورت اش خوب باشد.
مثال توت ریزد جیلک من اگر در زیر آن استر نباشد
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۶۱)
جیلک: پوشیدنی است که مردان کهنسال بیشتر میپوشند.
تویی به قصر رقیب و منم به محبس رشک بهر نفس ز حسد قین و فانه می گردم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۹۰)
قین و فانه: شکنجه و عذاب دادن.
سخنانم ز طمطراق پراست گرچه وضع شکستۀ دارم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۹۱)
طمطراق: به آدم گفته میشود، تنبل و بیکاره و از خود راضی باشد.
یک بار به روی من نخندیدی خود را که دوصدقواره کردم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۹۵)
قواره: هرچیزیکه دیدنش خنده آور باشد.
از جذب محبت زحرم دلبر خود را با دبدبه و شوکت شاهانه کشیدم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۹۸)
دبدبه: به آدم گفته میشود که با شأن و شوکت حرکت کند.
یک خر خریدنم بهجهان باقی مانده است پالان و تنگ و توپره و افسار ساختم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۱۳)
پالان و تنگ و توپره: از لوازم خر(مرکب ) میباشد.
در پیش چشم خلق فضایل نماستم چیزی نیم مگر به عبا و قباستم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۱۳)
عبا و قبا: در اصل لباس یا جامه میباشد. مراد از عبا و قبا یعنی جامۀ عجیب و غریب پوشیدن.
ای عشقری دگر بی یوسف وشان مرو زیراکه شخص کم بغل و بینواستی
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۳۶)
کم بغل: غریب و بی پول
زبس که دیده درا گشته ام دراین عالم بهرچه چشم من افتد نمی فتد عجبم
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۵۶)
دیده درا: آدم چالاک و بسیار شله و چشم سفید و بیحیا
به شهر خلم چون دارم رفیقان بنوشم چای در کافی سمنگان
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۱۸۴)
کافی: در اصطلاح مردم عام رستورانت را کافی میگویند.
همرۀ هر راست بازی بازی ازچل میکنی گنس و گول اورا بقیل و قال و کلکل میکنی
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۰۷)
چل: فریب، گنس و گول: آدم تنبل خواب برده، کلکل: جنجال و گفتگوی بیجا نمودن.
برزبانت یکقلم حرفی بغیراز لاف نیست در ترازو داری مانند تو یک علاف نیست
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۰۸)
علاف: کسی که تجارت یا خرید و فروش گندم و برنج و ماش و… را بکند.
در دهان تست یکسر لذت قند و قروت این سخنهائیکه گفتم هست از راه ثبوت
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۰۹)
قند و قروت : کنایه از حیف و میل کردن چیزی است.
گربتو میایی بیا درخانۀ ما صد کرت همره ات لیکن نیازی شخص جنگ انداز را
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۲۴۸)
کرت: مرتبه یعنی صدکرت به معنای صد مرتبه
پسرنیکو تو خود را بد آموز مکن هوشداری که ز بی باکی چکه پو نزنه
(عشقری: ۱۳۸۸، ص۳۲۱)
چکه پو : یک نوع بازی که در قماربازی مشهوراست.
نتیجه گیری:
از بررسی اشعار صوفی غلامنبی عشقری در پیوند به کار برد فرهنگ عامه به این نتیجه رسیدیم که شاعر از فرهنگ عامه در چند موارد استفاده برده است. نخست، نظربه علاقهمندای که به فولکلور و فرهنگ عامۀ مردم داشته و به گونۀ گسترده این موضوعات را در اشعارش بازتاب داده است. دوم، برای مضمونسازی و بالابردن سطح معنایی کلام خویش به این موضوعات پرداخته است. سوم، نظر به اینکه عشقری شاعر تحصیل کرده و از تحصیل بالایی برخوردار نبوده و آن قدر هم به ادبی بودن واژه و اصطلاحات توجه نداشته و فقط برای بیان اندیشههای خود از این موضوعات و اصطلاحات استفاده نموده است.
کاربرد فرهنگ عامه در اشعار عشقری را سه بخش احتوا مینماید. بخش اول که شامل رسم و عنعنات، عقاید و باورها، شگون و بازهای محلی و باستانی را در برگرفته و استفادۀ آن گسترده میباشد. در بخش دوم ضرب المثلها را شامل میشود شاعر برای بهتر و خوبتر رسانیدن پیام و درک آن و همچنان ثابت ساختن موضوع مورد نظرش از ضرب المثلها استفاده برده است. در بخش سوم بازتاب واژهها و اصطلاحات عامیانه است که شاعر در کلام خود از اینگونه واژهها و اصطلاحات استفادۀ چشمگیر برده است. نظربه این میتوانیم بگوییم که عشقر از جمله شاعران مردمگرا بوده و توانسته است درد و پیام جامعه و مردم خویش را به زبان ساده و صمیمی که در بین مردم عام کاربرد داشته بیان نماید.
فهرست منابع
اکماجین، آندرین و دیگران (۱۳۷۵)، زبان شناسی ( درامدی برزبان و ارتباط)، ترجمه خسروغلام علی زاده، طاق بستان.
برزینمهر، عبدالغنی.(۱۳۷۹). ضرب الامثال و کنایات. پشاور: دانش خپروندیه تولنه، چاپ دوم.
بنوال، محمد افضل.(۱۳۹۳). فولکلورشناسی. کابل: انتشارات سعید، چاپ دوم.
بیهقی، حسینعلی.(۱۳۶۵). پژوهش و بررسی فرهنگ عامۀ ایران. ایران، مشهد: آستان قدس رضوی.
تیموری، فرشته.(۱۳۸۹). باورهای عامیانه در مرزباننامه. رشد آموزش زبان و ادب فارسی، شمارۀ دوم زمستان ۱۳۸۹.
جولیا اس. فالک (۱۳۷۷)، زبان شناسی و زبان، ترجمه: خسرو غلام علی زاده، مشهد: آستان قدس رضوی، چاپ پنجم.
جهانشاهی افشار، علی و جهادی حسینی، سیدامیر.(۱۳۹۶). جادو و جادوگری در قصۀ امیر ارسلان نامدار. ماهنامۀ فرهنگ و ادبیات عامه، سال ۵ شمارۀ ۱۸، بهمن و اسفند۱۳۹۶.
حسن زاده میرعلی، عبدالله و احمدی لفورکی، مهدی.( ۱۳۹۰) بررسی کاربرد عناصر فرهنگ عامه در آثار داستانی صادق هدایت. مجلۀ مطالعات زبانی و بلاغی، سال دوم، بهار و تابستان، شمارۀ سوم.
خسروی، شعیب و دیگران.(۱۳۹۷). تحلیل جایگاه فرهنگ عامۀ ایرانی در غزلیات بیدل دهلوی. دوماهنامۀ فرهنگ و ادبیات، سال۶، شمارۀ۲۴، بهمن و اسفند ۱۳۹۷.
راسخ، محمدصالح.(۱۳۹۷). بحثهایی در بارۀ ادبیات شفاهی. مزارشریف: انتشارات ثقافت.
زرین کوب، عبدالحسین.(۱۳۷۱). یادداشتها و اندیشهها. چاپ چهارم، تهران: اساطیر.
سلامت باویل، لطیفه.(۱۳۹۷). بازتاب فرهنگ عامه در غزلیات شمس. دوفصلنامۀ مطالعات نقدادبی، شمارۀ چهل وهشتم، سال سیزدهم پاییز و زمستان ۱۳۹۷.
عابدوف، داداجان.(۱۳۹۳). آداب، آیینها و باورهای مردم افغانستان. برگردان: دکتر بهرام امیر احمدیان. افغانستان: انیتیتوت مطالعات استراتیژیک افغانستان.
عامر، گلزمان.(۱۳۹۳). ادبیات شفاهی و فرهنگ ملی ما. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعۀعلوم انسانی.
عشقری، غلامنبی.(۱۳۸۸). کلیات عشقری. کابل: موسسۀ انتشارات خاور.
موسوی زاده، سید حسن.(۱۳۸۶). فال سپردن سرنوشت به خرافات. ماهنامۀ زائر، سال چهاردهم، شمارۀ ۱۵۷.
معصومه محمد نژاد. بازتاب فرهنگ عامه در غزلیات سعدی. www.sid.com
نوری، ولی احمد.(۱۳۹۵). نوروز و میلۀ خواجه صفا. آریانا افغانستان آنلاین.www.Aryana Afghanistan.com
هاشمی، نیلوفر.(۱۳۹۵). ادبیات عامیانۀ افغانستان در مقایسه با ادبیات ایران امروز. کابل: انتشارات یوسف زاده.