زنده‌گینامۀ روان‌شاد استاد واصف باختری

زنده‌گینامۀ روانشاد استاد واصف باختری

یک چند درین بادیه بودیم و گذشتیم،

با داس هوس خار درودیم و گذشتیم.

واصف باختری

درست ۸۰ سال و پنج ماه پیش از امروز، به روز دوشنبه مؤرخ ۲۴ حوت/اسفند سال ۱۳۲۱ هجری خورشیدی (۱۵ مارچ ۱۹۴۳م) در گذر عزیزآباد شهر مزارشریف ولایت بلخ در یک خانوادۀ روحانی و فرهنگی کودکی پسر از یک پدر تاجیک و مادر تُرک (اوزبیک) به دنیا آمد که نامش را محمدشاه گذاشتند. اسم پدر این کودک محمدالله ملقب به‌قاری مست‌علی بود و مــادرش زینب نام داشت. زینب‌‌خانم دخــتر ملّا عبدالجبار، «شاگرد خدمتگزار و کتاب بردار»[1]قاضی بابا مراد خان اندخویی بود و خود در صرف و نحو عربی استاد. چنانکه شادروان استاد محمد کریم نزیهی جلوه، پسر قاضی بابا مراد خان فصل‌هایی از کتاب «شافیه»‌ی ابن حاجب در صرف عربی را در محضر وی درس خوانده، فراگرفته بود.

قاری محمدالله مست‌علی، آن گونه که از عنوانش پیداست، حافظ قرآن کریم، در عین حال سخت هواخواه زبان و ادبیات فارسی بود. محمد شاه کوچک حدوداً از چهار و نیم و یا پنج ساله‌گی در اثر تلقین، ارشاد و مواظبت همیشـگی پدرش به‌حفظ قرآن مجید آغاز کرد، قرار معلوم، او دو سوم قرآن مجید (بیست پاره از سی پاره) را حفظ کرده بود و در این هنگام به بیماری مهلک محرقه مصاب شد و این باعث گردید که نتواند آن را ادامه دهد.[2] پدرش، بنابر علاقه‌مندیی که به شعر و ادبیات داشت، با شاعران و ادبای همدیار خویش چون مولوی خال‌محمد خسته[3](۱۹۰۲-۱۹۷۲)، عبدالاحد رقیم، میر عبدالله نثار، عبدالصمد جاهد، صالح محمد فطرت، محمد کریم مجاهد، هلال‌الدین بدری و یک عده شعرای دیگر که در شهر مزار شریف دارای شهرت بودند، محشور بود و معمولاً در روزهای جمعه مجلس انس ادبی در منزل خویش برپا می‌کرد. اشتراک محمد شاهِ کودک در چنین نشست‌های ادبی و بهره‌جویی از صحبت‌های شاعران مذکور در سنین پنج یا شش سالگی و نیز مطالعۀ کتب و دواوین برخی از شاعران کلاسیک که در کتابخانۀ کوچک پدرش وجود داشت، تأثیر آشکاری در شکلگیری و بالنده‌گی قریحت و استعداد سرایش شعر در وجود او داشت. همین بود که از خُردسالی دلچسبی وافر به‌خوانش شعر و مطالعۀ دواوین شعرای کلاسیک فارسی دری پیدا کرد و سپس قریحت خود را در سرایش شعر آزمود. او نخستین شعر خود را در سن یازده سالگی با تخلص ادبی «ثابت» سرود که در جریدۀ «بیدار» مزار شریف به نشر رسید. بعدها چون دید که واژۀ «ثابت» از سوی شخص دیگری نیز به‌عنوان تخلص به کار برده می‌شده است، از کاربرد آن منصرف گشت و کلمۀ «واصف» به‌عنوان تخلص از سوی مولوی خال محمد خسته برایش برگزیده شد. بعدها واژۀ «باختری» را هم که بیانگر منسوب بودنش به بلخ بامی است، بدان افزود و بدین گونه، به «واصف باختری» پرآوازه گشت و به تدریج نام اصلی‌اش «محمد شاه» به‌فراموشی سپرده شد، بدین معنا که دیگر همگان این شاعر محبوب را با نام «واصف باختری» می‌شناختند و کسی از محمدشاه نامی نمی‌برد.

شاعر بزرگ آینده که از سنین کودکی نشان استعداد برتر و ذکاوت ستایش‌‌انگیز در جبینش هویدا بود، در هفت سالگی شامل لیسۀ (دبیرستان) باختر مزار شریف گردید و از صنف سوم پذیرفته شد. او آموزش خود را تا پایان صنف نهم در آن دبیرستان ادامه داد (اما در این میان یک صنف را در دبستان «شاه دوشمشیره»‌ی کابل که در آن زمان به نام مکتب نمره شش یاد می‌شده‌، درس خوانده است). استاد واصف باختری پس از اتمام صنف نهم، از آنجا که سطح تدریس را در کابل بلندتر ارزیابی می‌کرد، همراه با یکی از  همصنفانش (برادر معلم دین محمد خان انوری)، صنوف دهم و یازدهم را در دبیرستان حبیبیۀ کابل درس خواند، سپس صنف دوازدهم را دوباره در لیسۀ باختر مزارشریف به‌سر رسانیده، در سال ۱۳۴۱خورشیدی از آن لیسه سند فراغت گرفت.

درخور یاد کرد است که شادروان واصف باختری به موازات تعلیمات رسمی، مبادی زبان عربی و علوم اسلامی را نیز به‌گونۀ منظم در محضر پدر خود و نیز در حضور استادانی مانند خال‌محمد خسته، عبدالاحد رقیم و مولانا صالح محمد فطرت درس خوانده و فراگرفته است.

وی پس از به‌انجام‌رساندن دورۀ دانش‌آموزی در دبیرستان باختر، مدّت نُه ماه در مکتب سلطان غیاث‌الدّین و در آموزش‌گاه بخش محاسبۀ ادارۀ تفحص نفت و گاز در شهر مزار شریف به حیث آموزگار زبان فارسی دری درس می‌داد.[4]

استاد واصف باختری با آغاز سال تحصیلی ۱۳۴۲ شامل دانشکدۀ ادبیات و علوم بشری (امروز دانشکدۀ زبان و ادبیات) دانشگاه کابل شد و از جریان دروس استادان فرهیخته‌یی که در این دانشکده تدریس می‌کردند، بهره‌ها جست، به‌ویژه کشف رموز و فتح غموض علم عروض و علوم بلاغی را  که در مزار شریف از محضر مولوی خال محمد خسته تا پیمانۀ زیادی فراگرفته بود، این بار در دانشکدۀ ادبیات از نزد ملک الشعرا استاد بیتاب که واقعاً یکی از دانشمندان بزرگ این ساحۀ دانش ادبی در کشور و حتا در منطقه بود، بیاموخت و دانش خود را در این عرصه به پایۀ اکمال رسانید. این جاست که در اشعار او در اوزان عروضی، چه در سبک کلاسیک و چه شیوۀ نیمایی که آن هم اوزان عروضی آزاد یا شکسته نام دارد، هیچ گونه سکتگی و لغزش از وزن به نظر نمی‌رسد و بعدها خودش رسالۀ «سرود و سخن در ترازو» را در باب اوزان شعر فارسی دری نوشت و تسلط خود را به این فن به نمایش گذاشت.

شادروان استاد واصف باختری بنابر اظهارات خودش، زمانی که دانشجوی دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل بود و در شهر کابل می‌زیست، از محضر استادان بزرگ دیگری چون پروفیسور فاروق اعتمادی (۱۹۱۹-۱۹۹۵م)، استاد علی‌محمد زهما (۱۹۲۸-۲۰۱۸م) استاد صفدر پنجشیری، استاد عبدالحی حبیبی (۱۲۸۹–۱۳۶۳/۱۹۱۰-۱۹۸۴)، استاد بدیع‌الزمان فروزانفر (۱۹۰۴-۱۹۷۰ م) که در آن سال‌ها به عنوان استاد مهمان از ایران آمده بود و دیگران کسب فیض کرد.

بیگمان آشنایی و حشر و نشر شادروان استاد باختری هم در دوران دانشجویی و نیز در هنگام ایفای وظیفه در کابل با دانشمندان طراز اول کشور در آن زمان، چون علامه صلاح‌الدین سلجوقی، شیخ محمد امین افشاری، محمد ابراهیم صفا، محمداسماعیل مبلغ، محمد کریم نزیهی جلوه، استاد میر محمدامین قربت، مؤرخان معروف میرغلام‌ محمد غبار، میرمحمد صدیق فرهنگ، پروفیسور عبدالاحمد جاوید، استاد سرور همایون و شماری دیگر نیز در تکوین و بالنده‌گی شخصیت علمی و ادبی وی نقش سازنده‌یی داشته، جهاننگری و جولان شور و شوق ادبی وی را گسترش می‌بخشد که استاد خود با شکرگزاری  از ایشان یاد می‌کند.

از سوی دیگر اوضاع بی‌ساز و برگ سیاسی و اجتماعی کشور در آن سال‌ها روح حساس او را به مبارزه با نابه‌سامانی‌ها فرا می‌خواند که تأثیر آشکاری در شکل‌گیری تفکر او در بحبوحۀ جوانی داشت. در زیر تأثیر شرایط این دوره از زنده‌گی استاد واصف باختری است که سروده‌های حماسی اعتراض‌آمیز و اشعار پرخاشگرانۀ او پدید می‌آیند. اینک یکی دو نمونه از آن سروده‌های حماسی:

 

ای پتک‌ها، ای داس‌ها! گیرید از این کنّاس‌ها

زین تیره‌دل خنّاس‌ها، دادِ دلِ اهلِ خِرد

(… و آفتاب نمی‌میرد، ص ۲۳، از شعر «خشم» سروده‌شده در سال ۱۳۴۲(

 

زنده‌گی جلوۀ دگر گیرد

گر ستم‌دیده‌گان به پا خیزند

بر ستم پیشه‌گان نبخشایند

با فرومایه‌گان درآویزند

(… و آفتاب نمی‌میرد، ص ۲۵، از شعر «زنده‌گی چی‌ست؟» سروده‌شده در سال ۱۳۴۳(

اندیشه ندارم، اگر این دیوسرشتان

با رشتۀ بی‌داد بدوزند دهانم

با نالۀ خود شعله برافروزم، اگر چند

چون شمع بسوزند درا ین بزم زبانم

(… و آفتاب نمی‌میرد، ص ۲۸، از شعر «مرغ گفتار» سروده‌شده در سال ۱۳۴۳)

 

و خطاب به شعر می‌گوید:

ناله شو، فریاد شو، فریاد رزم‌انگیز شو

نغمۀ جان‌سوز شو، آهنگ رستاخیز شو

پردۀ بی‌داد و زنجیر ستم را پاره کن

از هراس زورمندان پرده‌پوشی تا به‌کی؟

موج شو، سیلاب شو، سیلاب پرجوش و خروش

لرزه در دل‌ها پدید آور! خموشی تا به‌کی؟

(… و آفتاب نمی‌میرد، ص ۳۱، از شعر «آهنگ رستاخیز» سروده‌شده در سال ۱۳۴۳(

 

استاد واصف باختری در ۱۵ دلو/بهمن سال ۱۳۴۵ دورۀ دانشجویی را به سر رسانیده، از دانشکدۀ ادبیات و علوم بشری دانشگاه کابل گواهینامۀ لیسانس دریافت کرد، در آغاز مدت بسیار کوتاهی به‌حیث دانشیار در دانشکدۀ ادبیات پذیرفته شد، اما گرداننده‌گان امور دانشگاه در آن وقت حضور این استعداد درخشان را در آن کانون بزرگ علمی کشور برنتافتند و شاید هم به اشارۀ مقامات بالاتر، پس از ۳۵ روز او به ‌وزارت معارف معرفی گردید. بدین سان، استاد واصف باختری در بهار ۱۳۴۶ در ریاست تألیف و ترجمۀ وزارت معارف به‌حیث عضو مسلکی، به‌کار گماشته شد، اشتغال عمدۀ او تدوین و ویراستاری کتاب‌های درسی مکاتب بود.

دهۀ چهارم سدۀ ۱۴خورشیدی (دهۀ شش سدۀ بیستم میلادی) که موسوم به دهۀ دموکراسی در افغانستان نامیده می‌شود، دوران فعالیت‌های علنی سیاسی در کشور است. استاد واصف باختری که از همان اوایل سال‌های ۱۳۴۰ با سرایش اشعار اجتماعی-سیاسی در حمایت از حقوق توده‌های رنجبر، مانند اکثریت روشنفکران رسالتمند، به سیاست گراییده بود، به‌هموندی جریانی چپگرا موسوم به «اندیشه‌های دموکراتیک نوین» که دارای ارگان نشراتی به‌نام «شعلۀ جاوید» بود، درآمد. هفته‌نامۀ «شعلۀ جاوید» سر از ۱۴حمل/فروردین (۳ اپریل) تا ۲۳ جوزا/خُرداد ۱۳۴۷خورشیدی (۱۳جون ۱۹۶۸میلادی) به تعداد یازده شماره در مطبعۀ دولتی از چاپ برآمد، سپس از سوی دولت وقت نشر آن ممنوع قرار داده شد. از استاد واصف باختری در دو شمارۀ این هفته‌نامه (شماره‌های دوم و نهم) دو شعر و در شمارۀ دهم آن یک مقالۀ سیاسی به نشر رسیده است.

پس از کودتای سپید سردار محمد داؤود خان در ۲۶ سرطان/تیر ۱۳۵۲(۱۷جولای ۱۹۷۳)، به دموکراسی نیم‌بند بازپسین دهۀ سلطنت هم نقطۀ پایان گذاشته می‌شود و فعالیت‌های سیاسی مورد پیگرد قرار گرفته، مخالفین سیاسی دولت به مخفیگاه‌های خود رو می‌گذارند.

استاد واصف باختری که با سرایش شعر بلند «… و آفتاب نمی‌میرد»، نگرش خود را نسبت به کودتا و ذهنیت‌های پدیدآمده در کشور به‌گونۀ بدیعی ابراز داشته بود، در این سال‌ها از سیاست‌ورزی فعال و وابسته‌گی به‌ایدیولوژی ویژه فاصله گرفت، زیرا استاد پس از شکست و ریخت سازمان جوانان مترقی و جریان «شعلۀ جاوید» سخت متأثر و مأیوس گردیده بود، از این رو دنبال هیچ یک از افراد شامل این جریان که بعداً سازمان‌های سیاسی جداگانه‌یی با ادامۀ همان ایدئولوژی تشکیل دادند، نرفت و «عُقاب اندیشه‌های جست‌وجوگر و بلندپروازش از این تنگ‌نای ناسوتی سوی افق‌های برین ملکوتی بال و پر گشود و طایر قدس شعرش زمزمه‌های آسمانی را برای زمینیان فروخواندن گرفت»[5]. وی بیشترینه به سرایش شعر، پژوهش در راستای ادبیات و اندیشه‌های فلسفی اشتغال می‌ورزد. او به تاریخ ۱۱ جدی/دی ۱۳۵۳ خورشیدی (اول جنوری ۱۹۷۵م) از سوی وزارت تعلیم و تربیه[6]برای تحصیلات عالی به ایالات متحدۀ امریکا فرستاده می‌شود، مدت یک سال و چند ماه در دانشگاه کلمبیای شهر نیویارک آن کشور درس خوانده، گواهینامۀ فوق لیسانس (ماستری) خود را در رشتۀ آموزش و پرورش به دست می‌آورد. بعد از باز گشت به وطن به‌همان وظیفۀ پیشین خود در ریاست تألیف و ترجمۀ وزارت مزبور ادامه می‌دهد. در عین زمان به فعالیت‌های آفرینش ادبی و پژوهش‌های علمی خود نیز گسترش می‌بخشد. چنانکه در این سال‌ها سروده‌ها و مقالات فراوانی از وی در مجلۀ «عرفان» وزارت تعلیم و تربیه و مجلۀ «ژوندون» (زنده‌گی) و دیگر نشریه‌های کشور به چاپ رسیده اند.

پس از کودتای هفت ثور/اردیبهشت ۱۳۵۷ (۲۷ اپریل ۱۹۷۸م) که از سوی نظامیان هوادار حزب دموکراتیک خلق افغانستان راه اندازی شد و در نتیجۀ آن، هیأت رهبری حزب مذکور زمام امور دولت را در دست گرفت، تعقیب و دستگیری گستردۀ مخالفان سیاسی و ایدیولوژیک آن به راه افتاد. در این میان استاد واصف باختری نیز بنابر انتساب قبلی خود به جریان «شعلۀ جاوید» که مخالف ایدئولوژیک حزب دموکراتیک خلق بود، دستگیر و زندانی شد، مدت یک سال و دو ماه (میزان/مهر ۱۳۵۷ – جدی/دی ۱۳۵۸خ) در زندان پلچرخی، این شکنجه‌گاه فزیکی و روانی به‌سر برد، برق دادن و انواع شکنجه‌ها را تحمل کرد و شاهد شکنجه‌های طاقت‌فرسا و کشتار دوستان خود و نیز زندانیان منسوب به‌جریان‌های مخالف دیگر و کشتار آنان از سوی دژخیمان شد.

ذهن جولانگر و روح پرخاشگر او در فضای خفقان آور زندان هم آرام ننشست، با آن که زندانیان برای نوشتن از داشتن کاغذ و قلم محروم نگه‌داشته می‌شدند، شعرهایی سروده، به‌حافظۀ نیرومند خود سپرد و پس از رهایی از زندان آنها را روی کاغذ آورد. یکی از آن سروده‌ها «از ژرفای برزخ» نام دارد که بدین گونه آغاز می‌یابد:

ـ۱ـ

پاسبانا، خدا را،

لحظه‌یی این گره، این گران قفل را باز کن از سرانگشت در گاه،

تا ازین دوزخ، از این تنور گدازان،

هیزمش استخوان‌های خونین،

روح زنجیریان تا فراسوی دیوارها اوج گیرد.

 

پاسبان منا، باز امشب از آن سوی دیوار،

گریۀ کودکی خواب زنجیریان برآشفت،

گوییا باز دژبان خارا روان بر زمین تن پرنیان گونه‌یی،

خاربن‌های شلاق خونین خود را فروکاشت.

پاسبانا، خدا را،

کودک ناز پروردۀ کیست این؟

پاسبانا، برای خدا باز گو،

این صدا زان سه پیوند عمری که من داشتم نیست؟

این نواها از آن ارغنونی که پنداشتم نیست؟…

 

پس از آن هم که با دگرگونی وضع سیاسی، استاد واصف باختری با جمعی از محبوسان دیگر از زندان رهایی یافت، در همان ریاست تألیف و ترجمه به‌کار تدوین و ویراستاری کتاب‌های درسی پرداخت.

با گذاشته شدن شالودۀ اتحاد نویسنده‌گان افغانستان (بعداً انجمن نویسنده‌گان نامیده شد) در کابل، او بدین انجمن فراخوانده شد و سر از بهار سال ۱۳۶۱خورشیدی به‌عنوان دبیر بخش شعر انجمن نویسنده‌گان مقرر گردید و مدتی هم تصدی مدیریت مسؤول مجلۀ «ژوندون»(زنده‌گی)، ارگان نشراتی انجمن برایش سپرده شد.

استاد واصف باختری در آن سال‌ها با وجود سانسور شدید مطبوعات، در مجلّۀ «ژوندون»، در آن یگانه نشریّۀ نویسنده‌گان، آثار گران‌ارجی را که بیش‌تر روحیّۀ ادبیّات مقاومت را می‌داشتند، مجال نشر داد که این در نوع خود از کارنامه‌های درخور ستایش ادبی آن روزگار است. در این دوره او نقش پرورشی ارزنده‌یی به‌ظهور و بالنده‌گی استعدادهای نوین ادبی داشت، جوانان زیادی با بهره جویی از رهنمونی‌ها و افاضات ارزشمند او در عرصۀ سرایش شعر و آفرینش‌های ادبی به پایۀ رشد و کمال رسیدند. در همین سال‌ها گزینه‌هایی از سروده‌ها، رسایل و مجموعه‌هایی از مقالات پژوهشی استاد نیز از سوی انجمن نویسنده‌گان به نشر رسید و در دسترس جامعۀ فرهنگی قرار گرفت. از جملۀ آنها می‌توان از «… و آفتاب نمی‌میرد» (گزینۀ شعر، کابل، ۱۳۶۲)، «نردبان آسمان» (مجموع مقاله‌ها در باب شعر و اندیشة مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، کابل، ۱۳۶۲)، «از میعاد تا هرگز» (گزینۀ شعر، کابل، ۱۳۶۹)،  «اسطورۀ بزرگ شهادت» (ترجمۀ بدیعی چندین شعر از سرایشگران خارجی، کابل، ۱۳۶۹)، «از این آیینۀ بشکستۀ تاریخ» (گزینۀ شعر، کابل، ۱۳۷۰)، «سرود و سخن در ترازو» (پژوهشی در باب عروض، کابل، ۱۳۷۰) و دیگران نام برد.

در اواخر سال‌های۱۳۶۰خورشیدی (۱۹۸۰ میلادی) از سوی فرهنگیان اقوام و ولایات گوناگون در افغانستان یک عده انجمن‌ها و کانون‌های فرهنگی پی‌ریزی شدند. در این میان به سال ۱۳۶۸ خورشیدی «کانون دوستداران مولانا» در کابل ایجاد شد و به اساس آیین‌نامۀ کانون، استاد واصف باختری به عنوان رئیس، شادروانان حیدری وجودی و نیلاب رحیمی بالترتیب به‌صفت معاون فرهنگی و منشی تعیین گردیدند. بدین گونه، استاد واصف باختری در کنار کارکردهای دیگر فرهنگی و آفرینشی، این کانون را نیز به وجه نیکو رهبری کرد.

در ۸ ثور/اردیبهشت سال ۱۳۷۱ خورشیدی (۲۸ اپریل ۱۹۹۲م) حکومت داکتر نجیب الله، آخرین زمامدار حزب دموکراتیک خلق افغانستان که با کودتای نظامی ۷ ثور/اردیبهشت ۱۳۵۷خورشیدی (۲۷ اپریل ۱۹۷۸م) حاکمیت دولتی را تصاحب کرده بود، فرومی‌پاشد و هیأت اداری دولت موقت مجاهدین که چندی پیش از سقوط حکومت داکتر نجیب‌الله در پاکستان تشکیل گردیده بود، وارد کابل گردیده، زمام امور را به دست می‌گیرد. حکومت مجاهدین که متشکل از نماینده‌گان به اصطلاح تنظیم‌ها و گروه‌های نامتجانس اسلامگرا از بابت فکری، مذهبی و وابستگی‌ها به هرم‌های قدرت منطقوی و بین المللی بودند، به زودی به جان هم افتادند، نواحی و خیابان‌های شهر کابل را به میدان‌های محاربۀ مسلحانه تبدیل نمودند. بعدتر این کشمکش‌های خونین به ولایات زیر نفوذ تنظیم‌های متخاصم نیز کشانده شد. پرواضح است که در همچو شرایط ناگوار سخنی از کارکردهای ادبی-فرهنگی و چاپ آثار هم نمی‌توانست به میان آید.

استاد واصف باختری در آن سال‌های دشوار جنگ نیز شهر کابل، آن «گرامی‌ترین شهر افغانستان برای روح و قلبش»[7] را که در میان آتش و خون خفته بود، ترک نگفت و می‌گفت که «شاگرد حافظیم، ولیکن به رغم وی// بیرون نمی‌کشیم از این ورطه رخت خویش!»، زیرا، به تعبیر او، در آن روزها جان فرهنگی در خطر بود، نه جان فرهنگ، و می‌فرمود: وای از آن روزی که جان فرهنگ در خطر افتد!

استاد واصف باختری تا تسلط گروه طالبان بر پایتخت کشور در ۶ میزان/مهر سال ۱۳۷۵ (۲۷ سپتمبر ۱۹۹۶م) نیز در کابل باقی ماند، ولی پس از مدتی ناگزیر به ترک کابل، این شهر دوست داشتنی خود شد و به کشور همسایۀ پاکستان مهاجرت کرد. مدت یک سال و چند ماه در شهر اسلام آباد پایتخت آن کشور به‌سر برد و سپس به‌شهر پشاور آمد و در شعبۀ تحقیق و ترجمۀ «مرکز تعاون افغانستان» سرگرم کار شد.

در سال‌های اقامت او در پاکستان نیز شماری از آثارش در پشاور به نشر رسید که از جمله میتوان از

گزینه‌های شعر «دیباچه‌یی در فرجام» (۱۳۷۵خ)، «تا شهر پنج ضلعی آزادی» (۱۳۷۶خ)، «در استوای فصل شکستن» (۱۳۷۷خ)، «مویه‌های اسفندیار گمشده» (۱۳۷۹خ)، «دروازه‌های بستة تقویم» (گزینه‌یی از اشعار شش دفتر چاپ شده، ۱۳۷۹خ)، طبع دوم مجموع مقالات «نردبان آسمان» (۱۳۷۶خ)، پژوهش‌های فلسفی و ادبی «گزارش عقل سرخ» (۱۳۷۷خ)، «درنگ‌ها و پیرنگ‌ها» (۱۳۷۸خ)، «بازگشت به‌الفبا» (۱۳۷۹خ)، «در وزشگاه ثانیه‌های شرقی» (۱۳۷۹خ) و «در غیاب تاریخ» (دو گفتار در بارۀ شعر و چند ترجمۀ شعر، ۱۳۷۹خ) نام برد.

استاد واصف باختری در سال ۱۳۸۰ خورشیدی (۲۰۰۰ م) از پاکستان به ایالات متحدۀ امریکا رفت و در شهر لس‌آنجلس ایالت کالیفرنیای آن کشور اقامت گزید. وی در مهاجرت نیز به کارکردهای آفرینشی و علمی-پژوهشی‌ خود ادامه داد. مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های زیادی در باب شعر و مسایل گوناگون ادبی، دربارۀ شاعران و ادیبان پیشین و معاصر کشور انجام داد که همۀ آنها ثبت رسانه‌های نوشتاری، آوایی و تصویری گردیده اند. در سال‌هایی هم که او در امریکا اقامت داشت، برخی از آثارش در کشور کانادا و نیز در کابل از سوی هوادارانش چاپ گردیدند. چنانکه رسالۀ «سرود و سخن در ترازو» و منتخب اشعار «دروازه‌های بستۀ تقویم» در سال ۱۳۸۰ خورشیدی به‌گونۀ آفست در کانادا به نشر رسیدند. همچنان منظومۀ «ماهیگیر و ماهی طلایی» اثر الکساندر پوشکین شاعر بلندآوازۀ سدۀ ۱۹روس که اثری برای کودکان است و به قلم زنده یاد محمد عالم دانشور از زبان روسی به فارسی دری ترجمه گردیده بود، سپس استاد واصف باختری در سال‌های شصت آن را به شعر سپید دری درآورد، این منظومه و نیز منظومۀ طنزی «بیاننامۀ وارثان زمین» و نیز ترجمۀ سروده‌هایی از زبان‌های خارجی به‌خامۀ توانای استاد زیر عنوان «آب‌های شعر جهان آلوده نیستند» در سال ۱۳۸۳ خورشیدی (۲۰۰۴م) در کابل از چاپ برآمدند.

قرار معلوم از استاد واصف باختری بیش از ۲۰ عنوان کتاب در زمینه‌های سرایش و ترجمۀ شعر در وزن‌های کلاسیک، نیمایی و آزاد و مقالات فلسفی، پژوهش‌های ادبی و فلسفی، ترجمۀ مقالات فلسفی و ادبی و صدها مقاله چاپ شده است.

کلیات آثار استاد واصف باختری بار اول در ماه جوزا/خُرداد سال ۱۳۸۸ خورشیدی (۲۰۰۹ م) به کوشش ناصر هوتکی که شرف صهارت او را دارد، از سوی بنیاد انتشارات پرنیان به چاپ رسید. در این میان مجموعۀ «سفالینه‌یی چند بر پیشخوان بلورین فردا» که در واقع دربرگیرندۀ تقریباً همۀ سروده‌های او تا سال مزبور است، در ۵۴۵ صفحه با شماره‌گان هزار نسخه در کابل به نشر رسید. این کلیات بار دوم در سال ۱۳۹۵ خورشیدی (۲۰۱۶م) تجدید چاپ گردیده، بدان یک CD در بر گیرندۀ خوانش ۴۴ شعر استاد با دکلمۀ خودش نیز افزوده شده است.

درخور یادکرد است که یکجا با کلیات سروده‌ها، آثار منثور پژوهشی، متن مصاحبه‌ها و نوشته‌های دیگر استاد زنده‌یاد نیز در مجلدات جداگانه‌یی به‌چاپ رسیده اند که ذیلاً می‌شناسانیم:

الف) «سی مرغی که سیمرغ نشدند» – مقالات  فلسفی استاد را دربرمی‌گیرد و در ۳۵۰ صفحه در سال ۱۳۹۵ در کابل به چاپ رسیده که متشکل از ۵ بخش زیرین است:

۱- «نابینایی در رصدخانه»؛ ۲- «دو تصویر: رهیاب و کژاندیش؛ ۳- «از حدیث دیگران»؛ ۴- «شتابان گذاری از این کوی و برزن»؛ «از این دفتر – در معرفی آثار واصف باختری»؛ ۵- «سطری چند از زنده‌گی» که فشرده‌یی از زنده‌گی‌نامۀ استاد واصف باختری است.

ب) «حاشیه‌های گریزان از متن» – در ۶۶۵ صفحه در سال ۱۳۹۵ (۲۰۱۶ م) در کابل به نشر رسیده و دربرگیرندۀ سخن ناشران است و دارای ده بخش می‌باشد:

۱- «سرود و سخن در ترازو»؛ ۲- «نردبان آسمان»؛ ۳- «در گوشه‌یی از نگارستان» که در برگیرندۀ یک سخنرانی واصف زیر عنوان «سرشت شعر و فراز و فرود شعر معاصر»؛ ۴- «نقش نهاد و باغ الفبا» دربرگیرندۀ سه گفت‌وگو: «لحظاتی با شاعر» با فاروق فارانی و فرزانه فارابی؛ «دیروز، امروز و فردای شعر افغانستان» با محمدحسین جعفریان؛ «روبه‌رو با واصف باختری» با پرتو نادری؛ ۵- «برگ‌هایی از دفتر دوش و پرندوش» که مجموعه‌یی از نوشته‌ها دربارۀ سینما، سیف فرغانی، پندنامۀ نوشیروان، منطق‌الطیر خاقانی، ناصر خسرو و غیره است؛ ۶- «کاوشی در بایگانی فرهنگ» که مجموعۀ مقالات دربارۀ عبدالحی حبیبی، ادیب پیشاوری، عبدالحسین توفیق، غلام‌سرور دهقان، عصمت‌الله شرقی، الکس لگوما نویسندۀ افریقایی است؛ ۷- «از آن‌سوی نیم سده» که مجموعۀ مقالاتی است که در سال ۱۳۴۰خورشیدی در روزنامۀ بیدار زیر کلیشۀ «سخنوران بلخ» به نشر رسیده بودند؛ ۸- «دو روز از گاهنامۀ شهادت» در برگیرندۀ دو مقاله دربارۀ طاهر بدخشی و قهار عاصی است؛ ۹- «آن فانوس و این فروزینه» که مجموعۀ مقدمه‌های واصف باختری بر کتاب‌های دیگران است؛ ۱۰- «برگ‌هایی از تکدرخت خویشتن خویش» که مجموعه‌یی از مقدمه‌های واصف باختری بر کتاب‌های خودش است.

در سال‌های پسین به‌خاطر بزرگداشت از مقام علمی و کارکردهای ادبی-فرهنگی استاد واصف باختری همایش‌های علمی و ادبی از سوی شاگردان و هواداران او در داخل و خارج کشور برگزار گردیده، یک چهارراهی در شهر مزار شریف و یک مکتب در شهرک خالد ابن ولید این شهر به اسم وی نام‌گذاری شده است. با این وجود، ارباب قدرت را به این گنجور بی‌همتای گنجینۀ دانش و فرهنگ التفات چندانی نبود و کسی از این تیره خویان قدر و ارجش را ندانست و گرنه او نباید در بیست و سه سال اخیر در دیار غربت غریبانه می‌زیست و نسل بالندۀ ادب و فرهنگ از فضل و افاضات او بی‌بهره می‌ماند. خود شاعر در مقطع یک قصیدۀ خویش که در ستایش از حکیم سنایی غزنوی سروده است، این گونه زبان به شکوه می‌گشاید:

واصف، از این تیره‌خویان کس نداند ارج ما،

این سخن روشن شود روزی که فرمان یافتیم.

سرانجام، استاد مسلم سخن، محمد شاه واصف باختری، در پی یک بیماری طولانی، شب پنج‌شنبه ۲۹سرطان/تیر ۱۴۰۲ هجری خورشیدی (۲۰ جولای ۲۰۲۳ میلادی) دور از مادروطن در یک شفاخانۀ شهر لس‌آنجلس ایالات متحدۀ امریکا، به‌قول خودش، فرمان یافت، در غربت‌زده‌گی جهان و جهانیان را پدرود گفت و به جاودانه‌گان پیوست.

روانِ پرفتوحش شاد و خاطرات تابناکش گرامی و انوشه باد!

*

دوستان، هم‌مسلکان و شاگردان استاد واصف باختری با شنیدن خبر المناک درگذشت وی سخت اندوهگین و عزادار شدند، به سرودن مراثی و نوشتن خاطرات دل‌انگیز و ارزشمند خود از آن بزرگمرد دانش و ادب و فرهنگ پرداختند. این جانب نیز که از سال‌های دانش‌آموزی در دبیرستان با نام و شعرهای ناب وی آشنایی داشتم، سپس در سال‌های ۱۳۶۰خورشیدی (۱۹۸۰م) هنگام تدریس در دانشگاه کابل بارها به دیدار آن استاد شرفیاب گردیده، از صحبت‌های ارزشمندش مستفیض شده بودم، سوگسرودی در پیوند به‌عروج ملکوتی او زیر عنوان «آفتاب بلخ» سرودم که آوردن آن در پایان این زنده‌گینامه بی‌مناسبت نخواهد بود.

 

 

آفتاب بلخ

(در رثای شادروان استاد واصف باختری)

 

خفته بودم شب به دور از عالم محسوس‌ها،

مانده در زندان رؤیاها چنان محبوس‌ها.

 

کرده خاموش از نفس یک دم همه فانوس‌ها،

باد آورد این خبر زان سوی اقیانوس‌ها:

 

«کآفتاب بلخ، افسوسا، نشست آنجا به‌خاک،

لیک نورش تا ابد می‌تابد از قاموس‌ها».

 

از منائر شد طنین انداز گلبانگ اذان،

از میادین هم به‌گوش آمد غریو کوس‌ها.

 

باورم نامد در آغاز این که «واصف» رفته است،

این خـــبر پنداشتم پی آمـد کابوس‌ها.

 

شد یقین آن گه حقیقت داشت این ناخوش خبر،

از رئیسان می‌شنیدم این هم از مرؤوس‌ها.

 

واصف، ای چابک عقاب قلۀ کُهسار شعر،

بود بر ما نام و آثار تو از مأنوس‌ها.

 

بلبل روحت اگر پرواز کرد از باغ تن،

زنده ای در شعرِ خود چون نغمۀ ققنوس‌ها.

 

خامه ات تا برگ‌ها آراست با رنگین سخن،

صفحۀ دیوان تو شد چون پرِ طاووس‌ها.

 

داستان شاهنامه بودت ازبر یک قلم،

گر سخن می‌راندی از سهراب و کیکاووس‌ها.

 

شیشۀ ناموس شعرت بود در آغوش، کاش،

نشکند از رفتنت این شیشۀ ناموس‌ها.

 

گشت تا جایت تهی در حلقۀ ارباب شعر،

شد بلند از اهل معنی شیون افسوس‌ها.

 

از رحیلت یأس بر دل‌های یاران چیره شد،

رفتی و ماندند گریان در پَیت مأیوس‌ها.

 

زیستی همواره وارسته، نبودی هیچ گاه،

بر درِ زور و زری از زمرۀ پابوس‌ها.

 

روح پاکت شاد باد و نام خوبت ماندگار،

در امان آثارت از چشم بد منحوس‌ها!

 

پوهنوال دکتر سیدمحمد عالم لبیب

انقره/تُرکیه، پنج‌شنبه ۲۶ اسد/مُرداد ۱۴۰۲ خورشیدی

(۱۷ آگست ۲۰۲۳ میلادی)

[1] این عبارت متعلق به خامۀ شخص استاد واصف باختری در باب جدّ مادریش می‌باشد که در مقدمۀ گزینۀ شعر استاد محمد کریم نزیهی نوشته است.

[2] این معلومات از قول شاعر گرامی جناب پرتو نادری در اینجا نقل گردید.

[3] در برخی از نبشته‌ها، مرحوم مولوی خسته از خویشاوندان و در بعضی از دوستان پدر روانشاد استاد واصف باختری گفته شده، اما در چگونگی این خویشاوندی وضاحت داده نشده است.

[4]  خلیق، صالح‌محمّد. (۱۳۹۴). آیینه در آیینه (پژوهش، نقد و نظر)، کابل: انجمن نویسنده‌گان بلخ، صص ۱۲ – ۲۰.

[5]  خلیق، صالح محمد. (۱۳۸۵). برگ‌هایی از زیستنامۀ استاد واصف باختری، مجلۀ پرنیان، سال سوم، شمارۀ پیهم ۷، پاییز ۱۳۸۵، کابل: بنیاد انتشارات پرنیان به مدیر مسؤولی منیژه باختری، صص ۵-۸.

[6] در دوران شاهی این وزارت «معارف» نامیده می‌شد که افزون بر مکاتب، مؤسسات آموزش عالی (دانشگاه‌ها و دانش‌سراها) نیز مربوط آن بود، در دوران جمهوری سردار محمد داؤود خان «وزارت تعلیم و تربیه» نامیده شد، در سال ۱۳۵۶با ایجاد وزارت تحصیلات عالی و مسلکی، مؤسسه‌های آموزش عالی و نیمه عالی مسلکی از آن وزارت جدا گردیده، به تشکیل وزارت تحصیلات عالی و مسلکی درآمدند.

[7] این عبارت را خود استاد باختری در مقدمه‌یی که به مجموعۀ «جلوه‌هایی از شعر جلوه» (بخشی از غزل‌های استاد محمد کریم نزیهی، پشاور: مرکز نشراتی میوند، کتابخانۀ سبا، ۱۳۷۸ خورشیدی. – ص ۶) رقم زده، نگاشته است.

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان