Search
Close this search box.
Sakhtar-Zaban-dar-Shear-Daha-e-hashtad-balkh2

چکیده

بسیاری از دیدگاه‌پردازان ادبی، امروزه ساختار شعر را، همچون ظرفی نمی‌پندارند که درونمایه در آن ریخته شده باشد؛ بل آن را پدیده‌یی میدانند که همراه با روند پدید آمدن شعر، شکل میگیرد و پدیدار میشود.

ساختار در برگیرندة همه آخشیج‌ها و اجزایی‌ست که یک اثر را میسازند. بدن ما هم ساختاری دارد که بر بنیاد چرخة عملکردی این ساختار، زنده‌­ایم و فعالیت، کُنش و ذهنیات خود را داریم. در شعر نیز یک چرخة عملکردی میان عناصر ادبی و امکانات ادبی وجود دارد، که موجب میشود یک اثر را «شعر» بنامیم. ساختار ادبی در برگیرندة آرایه‌­ها و عناصری؛ چون: تصویرسازی، موسیقیِ درونی، لَحن، ترکیب‌­سازی، تمثیل و زبان­ورزی است.

شعر از پارینه‌ترین روزگار تا اکنون، با تکیه به همین عناصر ادبی ساخته شده است؛ یعنی آن­چه شعرها را با همة رمزگونه­‌گی و زیبایی‌ شان میسازد، همین عناصر است؛ عناصر ادبیی که شاعر با شناخت و هوشیاری، آن­ها را در جای درست و همراه با چاشنی خلاقیت، استفاده میکند. البته تنها با دانستن آخشیج­های بالا، ما ساختار را نخواهیم شناخت و هم نمی‌­توانیم ساختار  را وارد شعرمان کنیم. نیاز هست که روابط این عناصر را بدانیم و «چرایی» و «چه‌گونه‌گی» استفاده از آن­ها را درک کنیم؛ تا ذهن ما توانایی استفاده‌ از مسأله مهم ساختار را دریابد.

در این مقاله ساختار زبان در شعر دهة هشتاد خورشیدی، در حوزة ادبی بلخ، به پویش و پژوهش گرفته شده است.

کلید واژه‌ها: ساختار، زبانِ شعر، حوزة ادبی بلخ و دهة هشتاد خورشیدی

مقدمه

شعر بازتابگر اندیشه‌ها، عواطف و خیالات انسان‌هاست و میتواند آیینة تمام‌نمای چه‌گونه‌گی رویدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ملت‌ها و نمایندة دیدگاه‌ها و احساسات مردم هر زمانه باشد. شعر به مثابة گزارشگر روح مردم، کوچکترین گونه‌های روان و عاطفة انسان‌ها را میکاود و آن‌چه بر آدمیان رفته و با خیال آنان درآمیخته، به تصویر میکشد و در آیینة روشن خود مینماید.

بلخ از روزگاران باستان تا اکنون، همیشه در آغوش پُر مِهر خود، شعر و اندیشه پرورده و تا امروز این فرایند پویا، با بالنده‌گی و جوشنده‌گی به پیش میرود.

شعر بلخ بی‌گمان یکی از شاخه‌های تنومند و همیشه پدرام درختِ گشن‌بیخ ادبیات پارسی دری‌ست که پیوسته همچو سرو، سرسبز و شاداب بوده و همیشه شگوفه‌های رنگارنگ و دلکش را، پیشکشِ مردمِ فرهنگ‌دوست کرده است. حوزة ادبی بلخ به گونة گسترده نبوغ، نیرو، ظرافت و ظرفیت خود را در شیوه و شگرد شعری نشان داده و با هنجارشکنی‌های شِگفت‌انگیز و با دید و دریافت نو، در پهنة سُراینده‌گی گام میزند.

از آغازین سال‌های دهة هشتاد خورشیدی تا پایان آن اشخاص بسیاری؛ چون: دوکتور عبدالسمیع حامد، اسدالله عفیف باختری، شهباز ایرج، عبدالوهاب مجیر، محمد صادق عصیان، عنایت‌الله باور بامیک، معصوم‌علی ذکی، حسن آذرمهر، ابراهیم امینی، سید حیدر احمدی، سهراب سیرت، حسین آرش، فیاض ویرا،… با ظهور و حضور خویش در شعر معاصر پارسی دری در بلخ روانِ تازه دمیدند و سرود و سخن در این حوزه را بیش از پیش پخته‌تر، روانتر و امروزی‌ ساختند.

پیدایش «غزل نو»، درهم ریخته‌شدنِ ساختار مضمونی قالب‌های کهن، سُرایش مثنوی با مصراع‌های بلند، به کارگیری وزن‌های نامتعارف و همین طور زبان امروزی از ویژه‌گی‌های برجستة این دهه در زمینة شعر میباشند.

 

(خلیق، 1387، ص 399)

این دهه یکی از درخشان‌ترین دهه‌ها در حوزة ادبی بلخ است؛ چون هم شمار سُراینده‌گان بسیار اند و هم سروده‌های شان نغز و پربار. در کُل شعر دهة هشتاد را با چهار ویژه‌گی: داشتن قرائت جدید از شعر، کاربرد زبان نو، درک و دید پست‌مدرنیستی و آگاهی از روند دگردیسی‌های ادبی میشناسیم.

من در این مقاله ساختار زبان را، در شعر دهة هشتاد خورشیدی، در حوزة ادبی بلخ، از چهار نگاه به بررسی گرفته‌ام: نوآوری در واژه‌گان(از نگاه‌های دستور و ترکیب‌سازی)، باستان‌گرایی، مردم‌گرایی و کاربرد واژه‌گان بیگانه.

 

پیشینه پژوهش:

پیرامون ساختار زبان شعر معاصر، در کشور ایران، کارهای بسیار و بسنده شده که میتوان از کتاب‌های: «ساختار زبان شعر امروز» از مصطفی علی‌پور و «آیینه‌پردازان»(ماهیت و ساختار شعر) از محمد مستقیمی راهی و مقاله‌هایی: «ساختار در شعر به زبان ساده» از رضا قنبری، «نوآوری در فرم و ساختار شعر» از محمد حسین چگنی زاده، «ساختار و کارکرد تصویر رویش در شعر شفیعی کدکنی» از علی‌رضا محمدی،… نام برد. سوگمندانه در این پهنه، تا اکنون از سوی پژوهشگران ما، پژوهشی صورت نگرفته، نگارنده خواست که این کمی را، تا حدِ توانِ علمی خود، با پژوهش ویژه‌تر، آن هم در حوزة ادبی بلخ، از میان بردارد. مقالة «ساختار زبان در شعر دهة هشتاد بلخ» در نفس خود، یک مقالة تازه و بکر بوده که تا حال، در این راستا پویشی نشده است.

 

زبانِ شعر

زبان پدیدة پویا و زنده است که همواره در حال بازسازی خویش بوده و دلیل آن نیز روشن است که این پدیده، بر بستر وجود زندة انسانی، پیوندها و گسترة کنش اجتماعی حرکت میکند و در نتیجه در یک پیوند همیشه‌گی، با بستر خویش، متأثر از دیالکتیک تکامل و قوانین حاکم بر حرکت جامعه است.

از عوامل رشد و گسترش یک زبان میتوان از: میزان رشد مدنیت، سطح رشد کاربران و ارادة سیاسی و اجتماعی کاربران و عزم ایشان بر نقش حفظ و گسترش زبان و ارزش‌های هویتی نام گرفت.

(چامسکی،1380، ص33)

زبان گفتار و زبان شعر در اجزا با یک‌دیگر وجة مشترک دارند. در هر دو، «واژه» آخشیج بنیادی‌ست. اصولاً زبان از ترکیب و همنشینی واژه‌گان در یک ساختار منظم به وجود می‌آید؛ لیکن آن‌چه مرز میان این دو نحوة بیان است؛ شکل برخورد گوینده (شاعر) با واژه، برخورد واژه‌گان با یک‌دیگر در شعر و کارکرد ویژة آن‌ها میباشد.

در زبان گفتار، واژه صرفاً یک نشانه است؛ اشیا بی‌آن که تصویر شوند، گفته میشوند. گوینده در زبان گفتار، آن‌ها را به نام میخواند، بی‌آن‌که نشان شان دهد؛ لیکن در زبان شعر، واژه نام شی نیست، خودش است و شاعر، بی‌آن‌که بگوید، نشان میدهد و مخاطب به جای آن‌که بشنود، میبیند.

در زبان گفتار، هر واژه مفهومی ویژه دارد و پهنة ماندگاری آن در چهارچوب همان معناست؛ معنایی که در واژه‌نامه‌ها ضبط شده است. در زبان شعر، جست‌وجوی معنای ویژه، تقریباً کاری بی‌نتیجه است. به گونة نمونه «آیینه» در زبان گفتار، همان صفحة شیشه‌یی برای بازتاب تصویر است؛ اما در زبان شعر میتواند معانی و مفاهیم دیگری؛ چون: روح، باطن و دل را تداعی کند. به یک تعبیر میتوان زبان شعر را فرازبانی خواند؛ زیرا کمتر با هنجارهای طبیعی ارتباط کلامی همخوانی دارد. اصولاً زبان شعر هنگامی به وجود می‌آید که برخی هنجارها را بشکند و سنت کلامی ویژه را که از سطح معیارهای عمومی فراتر می‌ایستد، بنیان نهد.

زبان شعر، زبان رمزی‌ست، در سطح حرکت نمی‌کند؛ روندی‌ست در ژرفنا. ابهام دارد و راز حیات آن در مبهم‌بودن آن است. شاعر نام چیزی را در هیأت واژه‌یی باز میگوید و اشیای دیگر را اراده میکند. «خود» را میگوید و «خلق» را نشان میدهد. «من» را میگوید و «ما» را پیش چشم مینهد. همین امر زبان شعر را زبانی مبهم، پیچیده و رازآمیز جلوه میدهد. از رهگذر این رویارویی‌ست که شاعر میتواند تا ژرفای وجود مخاطب نفوذ کند و او را در کشف بزرگی که کرده است، همگام نماید و بر سفرة تجربه‌های شهودی‌اش مهمان سازد.

(علی‌پور، 1387، ص25)

ژان‌پل سارتر تفاوت‌ بنیادی میان زبان گفتار و زبان شعر را، تفاوت نوع درگیری و برخورد گوینده و شاعر با واژه میداند. از دیدگاة او: «کسی‌که سخن میگوید، در آن سوی واژه‌گان، نزدیک مصداق واژه است و شاعر در این سو. واژه‌گان برای گوینده اهلی و رام اند و برای شاعر وحشی و خودسر. واژه‌گان در نظر گوینده قراردادهایی سودمند اند و افزارهای مستعمل، که کم‌کم ساییده میشوند و چون دیگر به کار نیایند، دور می‌اندازند. واژه‌گان در نظر شاعر، اشیای طبیعی‌ اند که چون گیاه و درخت، به حکم طبیعت بر روی زمین میرویند و میبالند.»

(سارتر، 1356، ص13)

زبان شعر معانی ویژه را در هم میریزد تا از مستقیم‌گویی بگریزد و انتقال‌دهندة معناهایی باشد که در ذهن شاعر به بلوغ رسیده است. از این نگاه، نه‌تنها با زبان گفتار که با زبان علم نیز که به خاطر دقت و تأکیدِ ناشی از روح علمی و پژوهشی، نافی رمزگویی و تنوع معانی است، متفاوت است. اساساً فرق علم و کشفیات علمی با تجربه‌های شعری، در این است که تجربه‌های علمی در شعورمند ترین لحظه‌ها شکل میگیرند، حال آن‌که شاعر در ناخودآگاه‌ترین لحظه‌های خود، دست به تجربه و کشف میزند. این حقیقت را مولانا به زیبایی بیان کرده است:

تو مپندار که من شعر به خود میگویم

تا که هوشیارم و بیدار، یکی دم نزنم!

(علی‌پور، 1387، ص 29)

در کُل زبان در شعر غیر مستقیم، رمزآلود، دستورگریز، هنجارناپذیر، مبالغه‌آمیز، عاطفی، آهنگین و خیال‌انگیز میباشد. استاد کدکنی در بررسی زبان یک شاعر مواردی؛ چون: ذخیرة واژه‌گانی، ترکیب‌سازی و مسائل نحوی را ضروری میداند. زبان شعردارای سطوح مختلف آوایی، صرفی، نحوی، بلاغی و هنری‌ست. البته این سطوح درهم‌ تنیده‌شده اند و از هم جدا نیستند.

(امامی، 1389، ص 47)

اکنون جلوه‌های زبان، در دهة هشتاد بلخ، به گونة فشرده نشان داده میشود:

  • نوآوری در واژه‌گان:

زبان مهمترین آخشیج پویایی شعر است. مولفة مهم در شعر امروز، فراگیری شگردهای تازه و سامانمند زبان، به عنوان ابزاری برای ارایة محتواست. این شگردها به گونة زیر اند:

  • آگاهی از میزان تحول زبان در متن معاصر
  • بافت واژه‌گانی واژه‌گان از لحاظ کاربرد در ساختار
  • رعایت روش ساده‌سازی زبان و پرهیز از آوردن پیچیده‌گی‌های لفظی و معنوی
  • شالوده‌شکنی
  • ارزش تأویل‌پذیری و پرهیز از محورگرایی

نوآوری در واژه‌گان را از دو نگاه میتوان به پویش گرفت:

 

الف) از نگاة دستور:

اگر چه در زبان شعر، کاربرد درست دستور زبان، به ویژه دستور زبان امروزین، امری‌ست حتمی؛ اما شکستنِ آگاهانه این هنجارها، که همراه با قدرت تأثیرگذاری بیشتر بر شنونده باشد، میتواند یکی از هنرنمایی‌های شاعر در زمینة شعر تلقی شود. اکنون به چند هنجار شکنی در شعر دهة هشتاد بلخ اشاره میشود؛ چون:

  • جمع‌بستن «روز» و «شب» با پسوند «آن»:

سرشارم از مصیبت روزان گم‌شده

یا گریه کن دریغ مرا، یا غزل بخوان

(مجیر، 1386، ص 9)

  • آوردن صفت «بسته» به جای «ترش»:

اگر ز حوصله بیرون اذیتت کردم

نشد جبین تو بسته، تحملم کردی

(مجیر، 1386، ص 58)

  • کاربرد واژه‌گان با پسوندهای نامتعارف؛ چون: شبکده، دیولاخ، آوارگاه، ستاره‌ناک، تمدیدگاه، موجناک، آتشمند، سایه‌سار ، شکوفه‌مند، سنگستان، رقصمند،… نمونه‌ها:

مه میرود، دریچة شب بسته میشود

تعجیل کن! ز شبکده‌ها باید بگذریم

(امینی، 1386، ص 5)

و سایه سایة شب را به دست هیچ دهیم

نگاه کوچک خود را شکوفه‌مند کنیم

(عصیان، 1384، ص 42)

یک دل گل امید به دستم به یاد تو

در سایه‌سار یأس نشستم به یاد تو

(مجیر، 1386، ص10)

آغوش خورد پنجره و پرده رقصمند

خود را به باد داد که چین‌هاش وا شوند

(رحیمی، 1385، ص23)

شعری بسرا، زمزمه کن، پای بکوبان

در گلکده‌ها باز شود دفتر نوروز

(سیرت، 1388، ص 79)

  • کاربرد عدد توصیفی «هشتمین» با جمع اسم:

از هشتمین عجایبِ عالم خبر شوید!

از هشتمین عجایب، آن دیده‌گانِ مست

(مجیر، 1386، ص57)

  • پیشوند «ام» با دفعه:

امدفعه باز یک خبر تازه گفتنی‌ست

درد بخیر بچه‌ات عاشق شده پدر

(درنگ در رنگ، 1387، ص33)

  • افزودن پسوند «تر» در پایان اسم:

مغرور و سربلند و دلبند هیچ‌کس

ای ماهتر ز ماه و مانند هیچ‌کس

(شهیر، 1389، ص 39)

  • در برخی از سروده‌ها، با ردیف‌های دراز(در حد یک عبارت و جمله) که بیشترینه تازه اند و طبیعی، روبه رو میشویم؛ مانند: در کجا خوانم ترانه، گفتم نگفته بودم، بده یک ذره تنهایی، باید بگذریم، گپ میزند، خوب نیست،… البته در بین شاعران بلخ بامی، سمیع حامد در استفاده از ردیف‌های بلند و نو، از توانایی و مهارت ویژه برخوردار است، کاری‌که از میان شاعران بزرگِ پیشین، خاقانی و مولانا آن را بسیار انجام داده اند؛ نمونه‌ها:

باز کی بینمت ای ماه! خدا میداند

چاشت یا دم دم بیگاه، خدا میداند

(مجیر، 1387، ص49)

بگذار ازین غرور بیا اعتراف کن

داری زیاد دوست مرا اعتراف کن

(شهیر، 1389، ص33)

باز ایام بهار است، نفس تازه کنید

موسمِ رفعِ خمار است، نفس تازه کنید

(فیروز، 1383، ص45)

بی‌اختیار با دل خود گریه میکنم

از ازدیاد مشکلِ خود گریه میکنم

(عصیان، 1385، ص154)

بیا به خیزش گل‌های باغ شرکت کن

به جشن قدسی میلاد راغ شرکت کن

(عصیان، 1385، ص160)

کهکشان آتش گرفت و آسمان چیزی نگفت

آفتاب از پا در افتاد و جهان چیزی نگفت

(وحید وارسته، 1380، ص70)

برگِ برگ دفتر سبز بهاران چور شد

حاصل جهد و جهاد باد و باران چور شد

(فخری،1390، ص54)

ای کاروانِ تازه‌سفر، یک دعای خیر

در امتدادِ خطِ خطر، یک دعای خیر

(فخری،1390، ص54)

  • یکی از شگردهای نو در گزینش واژه‌گان هم قافیه، که امروز در زبان پارسی دری معمول و پذیرفتنی شده، اعتباردادن به تلفظ آن واژه‌گان است نه به شکل نوشتاری آن‌ها. به همین ملحوظ سُراینده‌گان دهة هشتاد در حوزة ادبی بلخ، به گونة راحت «واقعاً» را با «من»، «عبث» را با «قفس»، «کوه» را با «روح»، «ناز» را با «اعتراض»،… قافیه ساخته‌اند.

 

ب) از نگاة ترکیب‌سازی:

یکی از شگردهای همیشه‌گی شعر پارسی دری، برای تشخیص‌دادن به زبان، ترکیب‌سازی بوده است. برخی از سُراینده‌گان امروز، بیشتر تلاش خود را برای نوگرایی، به ترکیب‌سازی متمرکز کرده‌اند و با آمیزش تازة برخی از واژه‌گان و یا افزودکردن واژه‌گان تازه به هم‌دیگر، ترکیب‌های تازة را در زبان شعر پدید آورده‌اند. البته اشتیاق شاعران امروز، بیشتر به ترکیب‌های حس‌آمیزی‌شده و پارادوکسی ا‌ست. این را میدانیم که در شعر، مراد ازترکیب‌سازی، نه‌تنها ساختن واژه‌گان ترکیبی، آن‌گونه که در دستور زبان مطرح است، میباشد؛ بل ایجاد ترکیب‌هایی به یاری همنشینی و همخوانی واژه‌گان با قرارگرفتن آن‌ها به صورت مضاف و مضاف‌الیه، صفت و موصوف، نسبت و منسوب و مشبه و مشبه‌به نیز است، که از آمیزش شان عبارت‌های اضافی، توصیفی، نسبتی، استعاری، تشبیهی، بیانی و اقترانی پدید می‌آیند. چنین ترکیب‌ها اند که تخیل و موسیقی در شعر را بارورتر میسازند؛ مانند: پسکوچة یاد، کشتزار آیینه، باغ انتظار، طبل وسوسه، جنگل رویا، بادیة درد، باغ نگاه، دوزخ دوری، دست نوازش، پردة هستی، رایانة رویا، دیوار سکوت، جنگل زنجیر، جویبار نور، دریچة شب، باغ زنده‌گی، بِرکة پندار، بالین خیال، رخت قصیده، شال غزل،… نمونه‌ها:

عشق روشن میکند رایانة رویای من

مینشیند دل به پشت میز دفتر، جای من

(عصیان، 1384، ص 37)

همسایه نهالی به من آورد که هدیه ست

تا پلک زدم جنگل زنجیر شدی تو

(حامد، 1387، ص 63)

مه میرود، دریچة شب بسته میشود

تعجیل کن! ز شبکده‌ها تیز بگذریم

(امینی، 1386، ص 5)

بالینِ خیال از تو و هر لحظه سر از من

هر جا که روم میزند این کار سر از من

(مجیر، 1387، ص 105)

دیدمت در قصرِ رویا، شاعری در خدمتت

بر تنت رختِ قصیده، بر سرت شالِ غزل

(مجیر، 1387، ص 110)

یک کوچه از حضور تو خرسند میشوم

لبریز از شکوفة لبخند میشوم

(درنگ در رنگ، 1387، ص 31)

تو سبز و پر ترانه، آیینه‌زارِ هستی

بر مزرع سرودم آیینة‌ تو کشتم

(درنگ در رنگ، 1387، ص 65)

روشن شود به دست تو فانوسِ زنده‌گی

نورت اگر گرفته به ماهت کشد مرا

(فردا را ورق بزن، 1388، ص 94)

در انزوای سردم، فصلِ سکوت جاری‌ست

ای قاصدِ بهاران، لبخند زن به سویم

(عصیان، 1385، ص 119)

 

  • باستان‌گرایی:

باستان‌گرایی«آرکایسم Archaism» کاربرد آگاهانة واژه‌گان، اصطلاحات و ساختارهای دستوری کهن در متن نوشتاری امروزی است که میتواند موجد فضای کهن، روح حماسی، سبک متمایز،… باشد. این کاربرد تعمدی و آگاهانة شیوة بیان مهجور و منسوخ، در بازآفرینی حال و هوای گذشته موثر است. باستان‌گرایی دو گونه است: باستان‌گرایی واژه‌گانی و باستان‌گرایی نحوی. باستان‌گرایی مشمول مخففات کهن(کت، لیک، هرچ، آنک،…)، مماله‌ها(سلیح، خطیب،…)، افزایش‌ها(اشتاب، اسپید،… )، واژک‌های بستة کهن (زی، اندر، پنداری،…)، فعل‌های کهن(بر نشست،‌ بهل، برافتاد، بازجست،…) و واژک‌های آزاد کهن(آبگینه، کرت، پادافره، آزمون، باژگونه،…) میشود. همچنان افزون بر باستان‌گرایی، یکی از موارد که در زبان شعر غرابت پدید می‌‌آورد، محل‌گرایی است، که با کاربرد واژه‌گان، اصطلاحات، ساختارهای نحوی و فعل‌های ویژة مروج در یکی از محیط‌های قلمرو زبانی، هویدا میشود. گاهی استفاده از زبان محیطی(مانند گویش‌های هراتی، هزاره‌گی، بدخشی،…) برای پارسی‌زبانان بیرون ازین محیط، غرابت دارد که این مایة تشخص زبان یک شاعر میشود؛ نمونه‌ها:

سال‌ها شد نوبهاران رفت و آمد میکند

لیک برگی بر زمین ما نمانده هموطن

(حامد، 1387، ص 93)

شبی که زخم‌های تیره را آلاله جان میداد

رسیدم روی بالینش به چشمانش نظر کردم

(فردا را ورق بزن، 1388، ص100)

افرشته‌ها شبانه به زلف تو نازل اند

کار فرشته‌های خدا زلف‌بافی است

(ژکفر حسینی، 1386، ص2)

نامردها افق در افق کینه آختند

دست از تن برادرم آسان قلم نشد

(عصیان، 1385، ص147)

بیشتر باستان‌گرایی را در حوزة ادبی بلخ، در اشعار استاد باختری، سرور آذرخش، رازق رویین، خلیق، مهرآیین، باور بامیک و محمد صالح گردش میتوان دید.

 

  • مردم‌گرایی:

نفس مردم‌گرایی در زبان، کاری‌ست تمایزبخش؛‌ یعنی زبان شعر را از زبان هنجار، تمایز میبخشد. مردم‌گرایی را خطری نیز تهدید میکند و آن این ‌که زبان محاورة مردم، بیش از زبان رسمی ادبی، در معرض تغییر و تحول است و از این رو، مدتی پس از کاربرد شاعر، فهم برخی از واژه‌گان دشوار میشود. شاعران سبک هندی ازین ناحیه زیان کردند و مردم‌گرایی مفرط برخی از ایشان، شعرهای شان را برای ما ناآشنا و یا حتا گاهی نامفهوم ساخته است. از آن گذشته، نقش محیط را هم نباید فراموش کرد. زبان ادبی در همة اقالیم پارسی ‌زبان، یکسان است؛‌ ولی زبان محاوره، کم و بیش تفاوت‌هایی دارد. اتکا به این زبان ناگزیر شعر را از دسترس درک جمعی از پارسی ‌زبانان دور خواهد کرد.

(کاظمی، 1377، ص136)

در شعر دهة هشتاد حوزة ادبی بلخ؛ ضرب‌المثل‌ها،کنایه‌ها و تعبیرهای عامیانه کاربرد هنرمندانه و گسترده دارند؛ نمونه‌ها:

میشوم سرشار لطفت با دوبیتی و غزل

تا کنم از غصه‌هایت شانه خالی نیستی

(درنگ در رنگ، 1387، ص64)

تیت‌وپرک نبوده‌ام این‌گونه هیچ‌گاه

آیا بود که باز به سامان کنی مرا

(مجیر، 1386، ص23)

نادیده آب، موزه کشیدیم، در آن شروع

آمادة فداشدنت بی‌عدد شدم

(مجیر، 1386، ص55)

بیهوده هر دو پای به یک موزه کرده‌ای

گفتم که لطف از تو فراتر نمی‌شود

(مجیر، 1386، ص50)

زبانم مو کشید آخر، کس از آهم نشد آگاه

تو میدانی زبانم را، بده یک ذره تنهایی

(مجیر، 1386، ص 49)

تا که غم‌های دلِ غم‌زده پایان یابند

پیش گورت بزنم جار کجایی امشب

(فردا را ورق بزن، 1388، ص31)

نمی‌دانم که من امشب دل دیوانه را تا صبح

به گوشش شعر میخواندم که تا یک لحظه خر کردم

(فردا را ورق بزن، 1388، ص100)

یک دفعه گفت درد و بلایم به جان تو

درد و بلای محترمش را گرفت و رفت

(آرش، 1388، ص10)

میروی یخ میزند شعر مرا،‌ تا میرسی

رودبارِ پرنیانیِ ترنم میشوم…

باز قامت می‌فرازم گرچه مثلِ حرفِ دل

روز سد شب گور زیر حرف مردم میشوم

(عصیان، 1385، ص 138)

عاشقی در به در و خاک به سر کرده مرا

هُشپرک، بی‌سروپا، زیروزبر کرده مرا

(سیرت، 1388، ص70)

در کوچة خرابات صوفی خودنما را

دیدم که رفت لیکن خپ خپ نهاده پا را

(فطرت، بی‌تا، ص 38)

میروی پشت سرت آب دعا میپاشم

آخرین عرض من این است مرا باور کن

(امینی، 1386، ص 44)

با چرت و چرس و سگرت و الکل نمی‌شود

با هیچ چیز، رنج دلم گل نمی‌شود

(امینی، 1386، ص 49)

بسیار اگر چه شاعر و سرشار و سرکش است

در پیش روی تو حل و مل میشود دلم

(مجیر، 1387، ص22)

 

  • کاربرد واژه‌گان بیگانه:

همان‌گونه که واژه‌گان گوناگون در شعر آزاد امروز، اجازة ورود یافته‌اند؛ در بسیاری از سروده‌های دهة هشتاد بلخ نیز همین حضور دیده میشود. درین گونه سروده‌ها، هیچ واژه‌یی، خود به خود، غیر شاعرانه نیست و هر واژه، اصطلاح یا ترکیب میتواند، با تغییر جنسیت خود و ورود به شعر، به جنس شاعرانه تبدیل شود. این واژه‌گان از گونه‌های بومی، محلی و محاوره‌یی گرفته، تا واژه‌گان ادبی، اصطلاحی و بیگانه را شامل میشوند.

ورود واژه‌گان بیگانه در کشور ما، از زمان پیریزی نشریة سراج‌الاخبار توسط محمود طرزی در 1290 خورشیدی شروع شده، که در همان هنگام، شاعران مشروطه‌خواه و استقلال‌طلب؛ ‌مانند طرزی، لودین، مستغنی،… واژه‌گانی؛ چون: ریل، تلفون، تلگراف، رادیو،… را به کار برده‌اند؛ که آهسته آهسته راه ورود این‌گونه واژه‌گان و اصطلاحات، هموار گردید؛‌ که تا امروز این فرایند دوام دارد؛ نمونه‌ها:

شور و حال جمله‌ها و رقص رنگین حروف

زایدالوصف است در ایمیل مه سیمای من

(عصیان، 1384،ص32)

به دوش چشمی و زوم میکنی دقایق را

که رونوشت بگیری تب شقایق را

سویچ میکنی و خیره میشوی در ماه

و میکنی به جزش دکمة علایق را

(رحیمی، 1385، ص17)

هر چه دعا به سمت خدا پُست کرده‌ایم

مثل صدا ز کوه به ما مسترد شده

(رحیمی، 1385، ص63)

اندک اندک سایه‌ها را باید از خود داد رم

میکنم از تارهای موی خود روشن نیون

(رحیمی، 1385، ص67)

یک بار چون برادر یوسف شدی چرا

دیروز هم پلان تو ظالم‌شدن نبود

(فردا را ورق بزن، 1388،ص 95)

خوب است شکستی تو کریستال وفا را

شاید دل من دلهره‌آمیز قشنگ است

(صدا سلطانی، 1388، ص10)

شب است و از دل تونل قطار میگذرد

شبیة صوت ترن، روزگار میگذرد

(عفیف باختری، 1388، ص17)

فیروز تو را رتبة جنرالی چه نسبت

زین دبدبه و زین سر و سامان چه برآمد

(فیروز، 1383، ص47)

 

نتیجه‌گیری

بلخ از روزگاران پارین تا امروز، همیشه در آغوش گرم خود، شعر و اندیشه پرورده و تا اکنون خوشبختانه این روندِ پویا، با بالنده‌گی و جوشنده‌گی تمام، به پیش میرود.

دهة هشتاد خورشیدی، یکی از درخشان‌ترین دهه‌ها در حوزة ادبی بلخ بوده، که در این دهة فروغناک، بیش از بیست گزینة شعری به چاپ رسیده اند.

در این مقاله، که ساختار زبان در شعر دهة هشتاد، به بررسی گرفته شده است، پیامد آن نکته‌های زیر اند:

  • بهره‌گیری شاعران از واژه‌گان تازة بومی، محاوره‌یی، اصطلاحی و خارجی در سروده‌های شان
  • ساختن ترکیب‌های نو و دست یافتن شاعران به تصویر‌ها و نمادهای جدید، با استفاده از عبارت‌های استعاری، اقترانی، بیانی، تشبیهی و توصیفی
  • شکستن شیوه‌های نوشتاری در برخی از سروده‌ها
  • آوردن ردیف‌های بلند، در حد یک عبارت و جمله
  • نا به‌سامان ساختن نظم و اصول قافیه از دیدگاه گذشته‌گان؛ مانند: قافیه ساختن واژه‌گان «اعتراض» و «ناز»، «کوه» و «روح»، «لطفاً» و «من»، «عبث» و «قفس»،…
  • نزدیکی به زبان مردم، با استفاده از کنایه‌ها و ضرب‌المثل‌ها
  • در شعر دهة هشتاد خورشیدی، واژه‌گان به شاعرانه و غیرِ شاعرانه جدا نمی‌شوند؛ واژه‌گان معمولی و غیر معمولی نیستند. شاعر در فرایند واژه‌گزینی، در کاربرد هر واژه آزاد است؛ با این شرط که متناسب با فضای شعر باشد و شاعر توانایی آن را داشته باشد که برای واژه، روح ببخشد.

 

رویکردها

  • آرش، حسین.(1388). آخرین پیاده‌رو. کابل: انجمن آزاد نویسنده‌گان بلخ.
  • امامی، نصرالله.(1389). مبانی و روش‌های نقد ادبی. تهران: جامی، چاپ چهارم.
  • امینی، ابراهیم.(1386). وقتی هوای چشم ترا مه گرفته بود. کابل: انجمن آزاد ادبی و فرهنگی ظهیرالدین محمد بابر، چاپ نخست.
  • چامسکی، نوآم.(1380). دانش زبان. ترجمة علی درزی. تهران: نی، چاپ نخست.
  • حامد، سمیع.(1387). بریز به خیابان. کابل: میوند،.
  • خلیق، صالح‌محمد.(1387). تاریخ ادبیات بلخ. کابل: انجمن آزاد نویسنده‌گان بلخ، چاپ اول.
  • رحیمی، محمد بشیر.(1385). در شُرف ماه. تهران: محمدابراهیم شریعتی افغانستانی، چاپ نخست.
  • ژکفر حسینی، شجاع‌الدین.(1386). خوشه. کابل: حلقة فرهنگی زلف یار، چاپ نخست.
  • سارتر، ژان‌پل.(1356). ادبیات چیست. ترجمة ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی. تهران: زمان، چاپ پنجم.
  • سیرت، سهراب.(1388). خارهای حسود. کابل: انجمن نویسنده‌گان بلخ، چاپ نخست.
  • شهیر، عنایت.(1389). از من عبور کن. کابل: انجمن قلم افغانستان.
  • صدا سلطانی، تورپیکی.(1388). گوشواره‌های عاشق. کابل: خانة فرهنگی پرتو، چاپ نخست.
  • عصیان، محمدصادق.(1384). نمونه‌های شعر امروز بلخ. کابل: انجمن آزاد نویسنده‌گان بلخ.
  • عصیان، محمدصادق.(1385). سیما و سخن. کابل: چاپ نخست.
  • عفیف باختری، اسدالله.(1388). دو بوسه سیب. کابل: انجمن قلم افغانستان.
  • علی‌پور، مصطفی.(1387). ساختار زبان شعر امروز. تهران: فروس، چاپ سوم.
  • فخری، حسین.(1390). الفبایی بر لوح این زمانه. کابل: تاک، چاپ نخست‌.
  • فطرت، صالح‌محمد.(بی‌تا). نوای فطرت. بی‌جا: بنیاد شهید مسعود، چاپ نخست.
  • فیروز، محمدزمان.(1383). آیینة دیدار. پشاور: غازی لیزر کمپوزینگ سنتر.
  • کاظمی، محمدکاظم.(1377). روزنه. مشهد: ضریح آفتاب، چاپ نخست.
  • مجیر، وهاب.(1386). آشفته‌تر از باد. کابل: انجمن ادبی و فرهنگی ظهیرالدین بابر، چاپ نخست.
  • مجیر، وهاب.(1387). هزار زخم دگر. کابل: آموزشگاه رشد سریع یادگار.
  • وحید وارسته، علی‌حیدر.(1380). آب را باید شست. پشاور: پرنیان.
  • درنگ در رنگ(گزیدة شعر جوان بلخ). آلمان: رادیو صدای آزادی شمال، 1387.
  • فردا را ورق بزن(گزیدة شعر جوان بلخ و بغلان). آلمان: رادیو صدای آزادی شمال، چاپ نخست، ‌1388.

 

 

 

 

 

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان