چکیده
مردمگرایی یکی از شگردهای مهم و ارزشمند ادبی و زبانشناختیست که تا اکنون به گونهٔ شایسته و جدی، مورد توجه و عنایت ادبپژوهان قرار نگرفته است.
من در این مقالهٔ کوتاه، کوشیدهام که پس از شناسایی این شگرد با همه چند و چونش، برخی از غزلهای مولانا را، از این دریچه به پویش بگیرم. سرچشمهٔ اصلی پژوهشم «گزیدهٔ غزلیات مولوی» است که به گزینش دوکتور سیروس شمیسا چاپ شده است. در این گزیده، دوکتور شمیسا در شرح برخی از ابیات غزلهای مولانا، دچار سر درگمی شده؛ اصطلاحات و مَثلوارههایی که در زادگاه مولانا، هنوز هم متداول و مروج اند، یا معنای لغوی کرده و مفهوم را اشتباه رسانده و یا اصلاً نادیده گرفته است.
کلیدواژهها: مردمگرایی، برتریها و کاستیهای این شگرد، غزلهای مولانا
مقدمه
سُراینده در یک سروده میکوشد که زبان سرودهاش از حد نخستینِ دستور نگاری، فراتر برود؛ تا خواننده احساس کند که با یک زبان برتر، فاخر و سنگین روبروست. گاهی حتا به کارگیری یک ضربالمثل یا تعبیر عامیانه هم میتواند زبان شعر را از زبان هنجار، تمایز ببخشد. مردمگرایی که در زبانِ شعر رخ میدهد، کاریست تمایز بخش و هدف آن هم برای دلکش نمودن زبانِ شعر است. مهمترین نقش این شگرد را در ادبیات و زبانشناسی، ایجاد پیوند نزدیک با مخاطب شعر میدانند. به باور علی دشتی، مردمگرایی آن است که شاعران «جملهیی مشهور و متداول و اصطلاحی زبانزد عام را در بیتی میگنجانند که چاشنی و طعم خاص به آن [شعر] میبخشد.»(کاظمی، ۱۳۷۰، ص۳)
در کُل مردمگرایى به خاطر همان پلى که بین شاعر و مردم برقرار میکند، ارزشمند و لازم است؛ البته اگر به صورت اصولى و ریشهیى به کار رود. منظور از ریشهیى آن است که شاعر صرفاً به استفاده از کنایهها و ضربالمثلها تکیه نکند؛ بل بکوشد کُلیت بافت زبان را به زبان مردم نزدیک کند و مهمترین کار در این راستا، سالم به کار بردن زبان است؛ یعنى اجزاى جمله درست در سر جاى خودشان قرار گیرند و واژهگان به گونهٔ دست و پا شکسته ادا نشوند.
اما کاستیهای مردمگرایی:
- به باور دوکتور زرینکوب «زبان محاورهٔ مردم، بیش از زبان رسمی و ادبی، در معرض تغییر و تحول است؛ از این رو پس از استعمال شاعر، فهم برخی از الفاظ آن مشکل میشود.»(زرینکوب، ۱۳۶۳، ص۴۸) و این خطریست برای مردمگرایی؛ چون ممکن است شعر را برای مردمان زمانههای دیگر، غیر قابل فهم کند. مردمگرایی مفرط برخی از سُرایندهگان، سرودههای شان را برای خواننده، ناآشنا و یا حتا گاهی نامفهوم میسازد. زبان ادبی پارسی دری در همه سرزمینهای پارسیگوی، یکسان است ؛ ولی زبان محاوره، تفاوتهایی دارد. اتکا و افراط به زبانِ محاوره، ناگزیر شعر را از دسترس درک جمعی پارسیزبانان، دور خواهد کرد.(کاظمی، ۱۳۷۷، ص۱۳۶)
- مهمترین کاستی مردمگرایی این است که گاهى شاعر را درگیر نوآورى در سطح زبان میکند و از توجه به عمق باز میدارد. شاعر میداند که باید هنرمندی خود را در کلام نشان دهد؛ چون شعر حادثهییست که در زبان رخ میدهد. شاعر گاهى این هنرمندى را، تنها در مردمگرایى میبیند و با گنجاندن چند ضربالمثل یا تکیهکلام محاورهیى، زیباییجویىاش اقناع میشود و وظیفهاش را خاتمه یافته میبیند! شاید اگر ذهنش مشغول این کار نبود، به کشفهای بزرگترى دست مییافت. به همین علت، در این گونه شعرها، کمتر با تخیل ناب و اندیشهٔ نیرومند روبرو میشویم.
- مسأله دیگر اینکه مردمگرایى چون در سطح زبان است، اثر ماندگارى در عواطف ندارد: نخست خیلى جلب توجه میکند؛ ولى پسان فراموش میشود. به بیان دیگر، مردمگرایى عواطف را فقط تحریک میکند، در حالىکه وظیفهٔ یک شعر خوب، تسخیر عواطف است؛ نه تحریک آن. آنچه شعر را ماندگار میکند، در گام نخست اندیشه است؛ سپس تخیل و پس از آن موسیقى و زبان.
- دیگر این که مردمگرایى، به گونهٔ آسان قابل تقلید است. کمتر شاعری را داریم که از این شگرد کار نگرفته باشد. این خود نشان میدهد که کار چندان مشکلى نیست و این از ارزش مردمگرایی میکاهد.
- همچنان ارزش مردمگرایى تنها در زبان اصلى است و با ترجمهٔ شعر به زبانهاى دیگر، از میان میرود.(کاظمی، ۱۳۷۰، ص۳)
مسألۀ پژوهش:
در این بخش میتوان پرسشهایى را مطرح کرد: علّت رواج مردمگرایى در شعر چیست؟ آیا مردمگرایى منحصر به استفاده از کنایهها و ضربالمثلها میشود؟ برتریها و کاستیهای این شگرد چیست؟ آیا مردمگرایی در پهنهٔ شعر و ادب، دارای نقش و جایگاه برجسته است؟ مولانای بلخ تا چه اندازه، از این شگرد استفادهٔ بهینه کرده است؟
پیشینهٔ پژوهش:
بدبختانه در بارهٔ مردمگرایی در غزلهای مولانا، کار گسترده و لازمی نشده و تا اکنون گواهِ دو نبشته در این زمینه هستیم: یکی کتابیست زیر نام «لهجهٔ بلخ و دریافت بهتر سخن مولانا» از محمد آصف فکرت و دیگر مقالهییست زیر عنوان «بیتو به سر نمیشود» از نجیب مایل هروی در نامهٔ فرهنگستان.
زبان مردمی مولانا
مولانا دوران کودکی را، در آغوش خانوادهیی به سر آورد که همه سنتها، عادتها و رواجهای مرسوم زمانش را رعایت میکردند. مهاجرت خانوادهٔ مولانا به ترکیه و درگذشت پدرش، باز هم مولانا را از ویژهگیها و شناسههای لهجۀ بلخ بامی دور نکرد؛ زیرا افزون بر وجودِ بانوان بزرگسال در میان خانواده، سید سر دان(برهانالدین محقق ترمذی) که لالای ایام خوردسالی مولانا بود و او را در آغوشش، از دورانِ خوردسالی پروراند و در دوران کمالِ جوانی و میانهسالی نیز با وی بود و این سید ترمذی، آنچنان که از مجموعه سخنان پراکندۀ او «معارف» برمیآید، خود با آخشیجها و شناسههای لهجۀ بلخ الفتی تمام داشت. همچنان خوانش آثار سنایی و عطار، که مولانا را سپاسمند آنها باید دانست، نیز گونهٔ فارسی خراسانی او را تداوم بخشید؛ تا جاییکه میتوان بسیاری از شناسهها و ویژهگیهای گونهٔ فارسی خراسانی را، در آثارِ منظوم و منثور او به آسانی پیدا کرد.
مولانا پارهیی از این گونه مثلها ومثلوارهها را، که از دوران خوردسالی با آنها انس گرفته بود، در خاطر داشت و به هنگام یافتن حال و بسط، آنها را بر زبان میآورد و مطابقِ ساخت و وزنِ آنها، مصراع و ابیات دیگرِ غزلش را میسرود.
پارهمَثَلها یا عبارتهاییکه در محیطِ زندهگی مولانا، به حیثِ مَثَل یا تکیهکلامهای گروهی و صنفهای مردمی، رواج داشته و مولانا از آنها، به صورت طبیعی و با شیوایی، در شعرش استفاده کرده، بیآن که هیچگونه دخل و دگرگونی و تصرّفی در آنها کرده باشد. در زبان مولانا، شیوهٔ کاربرد مثلها و مثلوارهها هم خالی از هنر و ظرافتی نیست. هرگز نمیتوان مثلی را در دیوان شمس یا مثنوی با کیفیت متکلّفانه، غریب و مصنوع دید. عموماً مولانا مثل را، در ضمن بیت، به گونهیی به کار میبرد که با صورتِ کاربری آن در زبان گفتار بسیار نزدیک است. به باور پژوهشگری، بین گونهٔ گفتاری و گونهٔ نوشتاری زبانِ مولانا، نباید جدایی و دوری زیاد بوده باشد؛ زیرا او ذهنِ رهاشدهاش را در جهانِ هستی، آزار نمیداد و نیز زبانِ مواج و یلهشدهٔ خود را، متصنع و نامأنوس نمیساخت.(مایل هروی، بیتا، ص ۵۵)
به نوشتۀ گولپینارلی، مولانا با وجود آنکه همه دقایق و ظرایف زبان و ادب پارسی دری را میدانست؛ اما هم در مثنوی و هم در دیوان کبیر، زبان عامیانه را به کار برده و به زبان متداول مردم سخن گفته است؛ یعنی مولانا برای مردم، به زبان مردم و به لهجۀ مردم شعر میسرود و از تکلف و تصنع گریزان بود. بیگمان سرودههای مولانا، از حکایات عامیانه و امثال و حکم مایه میگیرند. مسائل عرفی و عناصر مردمی در شعر او آمیخته اند. در اشعارش اعتقادات عوام، جایی ویژه برای خود دارند؛ مثل: چشم پریدن، دست خاریدن، تپش قلب،… هر یک به معنایی اشاره میکنند.(گولپینارلی، ۱۳۷۵، ص ۴۲۱)
این نکته جالب است که مولانا، با همه تعلیم و تعلّمِ مدرسهیی و با همه آشنایی با دانشهای زمان، زبانش را از ساختارهای جاری زبانِ مردمی و مردموارانۀ روزگارش جدا نکرده و بیشترینه شناسهها و آخشیجهای لهجۀ بلخ را در همه وجوهِ گفتار و نوشتار خویش، نگاه داشته است. یکی از زمینههای بارز که زبان مولانا را، به زبان عوام همسو و همسان میسازد، کاربردِ فراوانِ مَثَلها و مَثَلوارههای فارسی است در سُرایش دیوان شمس و مثنوی معنوی. ناگفته پیداست که توجه و التفات به مَثَلها و مَثلوارههای زبان، در میان مردمِ دانا و ناخوان، رواج و کاربرد همهگانی دارند.
به باور استاد فروزانفر، مولانا چنان قوت تصرف در الفاظ داشت که در غزلهایش حدود ۷۵ هزار ترکیب(اضافی، توصیفی،…) به کار رفته که کمازکم ده هزار از این ترکیبها، ساخته و پرداختۀ اندیشۀ سیال و ضمیر جوشان خود اوست.(فروزانفر، ۱۳۶۷، ص ۳۳۳)
در کُل مردمگرایى در غزلهای مولانا تنها به درج تعبیرهاى محاورهیى در زبان نسبتاً فاخر شعر فشرده نمىشود؛ بل در کُلیتِ زبانِ شعر، حل میشود به گونهیى که ساختار سخن، به ساختار گفتارهاى عادى نزدیک شده و در واقع این دیگر نه یک چاشنى؛ بل یک ساختار بیانى تازه است.
مردمگرایی در برخی از غزلهای مولانا
زبان مولانا را در غزلهایش با آن که مطنطن و فاخر میبینیم؛ اما ساده و محاورهیی و گاهی عامیانه است. اصطلاحات مردمی و مثلوارهها؛ از قبیل: کوری و کبوتی، کر و فر، سر ماندن، کلوخ بر لب مالیدن، آب زیر کاه، پوستکنده،… بسیار اند. آماج پژوهشم در این مقاله، «گزیدۀ غزلیات مولوی» است، که به گزینش دوکتور سیروس شمیسا چاپ شده است. قبلاً یادآور شدم که استاد شمیسا، در شرح برخی از بیتها، دچار سر درگمی شده؛ اصطلاحات و مَثلوارههایی که در زادگاه مولانا، هنوز هم رایج اند، یا معنای لغوی کرده و مفهوم را اشتباه رسانده و یا اصلاً نادیده گرفته است. اکنون به برخی از آنها میپردازم:
برابر آمدن: مناسب بودن، همطراز بودن، یکجا آمدن؛ اما دوکتور شمیسا در برگ۲۰۶ این اصطلاح را «استقبال کردن» معنا کرده است.
چو پی کبوترِ دل، به هوا شدم چو بازان چه هُمای ماند و عَنقا که برابرم نیامد
(شمیسا، ۱۳۸۷، ص ۲۰۴)
آفتاب زدن: بیمار شدن، کسل شدن؛ اما در برگ ۲۳۹ «تابیدن آفتاب» معنا شده است.
چشمهٔ خورشید تویی، سایهگهِ بید منم
چونک زدی بر سر من، پست و گدازنده شدم
(همان، ص۲۳۷)
هوا گرفتن: کبر و غرور پیدا کردن؛ اما در برگ ۳۳۲ «اوج گرفتن» معنا شده است.
بسی زدی پر و بال و قفس در اشکستی
هوا گرفتی و سوی جهانِ جان رفتی
(همان، ص ۳۳۱)
سر نهادن: تسلیم شدن/ پا کشیدن: صرف نظر کردن. در برگ ۳۳۷ «پا کشیدن» را «دراز کردن پا هنگام خواب» نوشته است.
پای در باغ خرد نه، بطلب امن و خلاص
سر بنه، پای بکش، زیر درختانِ مرود
(همان، ص۳۳۵)
گوش کشیدن: تنبیه کردن، اخطار دادن. این اصطلاح هم در برگ ۳۳۷ «گوش پیچاندن» معنا شده است.
هر غم و رنج که اندر تن و در دل آید
میکشد گوش شما را به وثاق موعود
(همان، ص۳۳۵)
گنج در ویرانه است: ضربالمثل معروفیست که اصلاً استاد شمیسا در شرح غزل، در برگ ۱۰۵ به آن نپرداخته است.
هر کجا ویران بود، آنجا امید گنج هست
گنج حق را مینجویی در دل ویران چرا
(همان، ص ۱۰۴)
بار کردن: راه افتادن، حرکت کردن، عجله کردن
عالمِ خاک از کجا، گوهرِ پاک از کجا
از چه فرود آمدیم، بار کنید این چه جاست؟
(همان، ص۱۵۳)
بازار شکستن: از رونق انداختن
بازار یوسفان را از حُسن بر شکسته
دکان شکران را یک یک فراز کرده
(همان، ص ۳۱۳)
دم زدن: آرام گرفتن، خاموش شدن، درنگ کردن
تا به تحقیق، مرا منزل و ره، ننمایییک
دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم
(همان، ص۲۶۶)
دهان باز ماندن: حیرت و تعجب
ما دهانها باز مانده، پیش آن ساقی کزو
خَمرهای بیخُمار و شهد بیزنبور بود
(همان، ص۱۹۶)
راست شدن: آماده شدن، با تربیه شدن
پی نشانهٔ دولت، چو تیر راست شدی
بدان نشانه پریدی و زین کمان رفتی
(همان، ص۳۳۱)
ره زدن(از راه زدن): گمراه کردن، فریب کردن، غارت کردن
ترازو گر نداری پس، ترا زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید، تو پنداری که زر دارد
(همان، ص۱۵۸)
ای چشمش الله الله خود خفته میزدی ره
اکنون نعوذبالله، چون پر خُمار گشتی
(همان، ص۳۲۳)
ساز کردن: آماده کردن
باز آمد آن مُغنی، با چنگِ ساز کرده
دروازهٔ بلا را، بر عشق باز کرده
(همان، ص۳۱۳)
کارد به استخوان رسیدن: عاجز شدن، بیچاره شدن
کار دلم به جان رسد، کارد به استخوان رسد
ناله کنم، بگویدم: دم مزن و بیان مکن
(همان، ص۲۸۳)
گذاشتن: رها کردن
نشانههای کژت داد این جهان چو غول
نشان گذاشتی و سوی بینشان رفتی
(همان، ص۳۳۱)
گوش مالیدن: تنبیه کردن
خوان کرم گستردهای، مهمان خویشم بردهای
گوشم چرا مالی اگر من گوشۀ نان بشکنم
(همان، ص ۲۳۰)
نقش کسی را شستن: نابود کردن، محو کردن
خواب مرا ببستهای، نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای، بیتو به سر نمیشود
(همان، ص ۱۵۶)
نتیجهگیری
مولانا با اندیشهٔ ارزشناک و سُرایش سرودههای ماندگار، بیگمان یکی از ستارهگان تابناک و جاویدان در سپهر ادب و فرهنگ جهان بوده و هر روزه با پژوهشهای پیهم و ژرف در پهنهٔ گیتی، این گوهر پربها، درخشانتر و گرامیتر میشود. شعر مولانا مایه از فرهنگ و فولکلور دارد. عادات، رسوم و عنعنات فراوان روزگارش را میتوان در سرودههایش پیدا کرد. او از چیزهایی سخن میگوید که در زندهگی روزمرهٔ مردمش مطرح است. مردمگرایی یکی از آرایههای ارزنده و مهم ادبی و زبانشناختیست که شاعر با بهکارگیری واژهگان عامیانه، اصطلاحات مردمی و ضربالمثلها و کنایهها در شعر خود، چاشنی و برجستهگی ویژه به آن میبخشد. مردمگرایی به خاطر همان پلی که بین سُراینده و مردم برقرار میکند، ارزشمند و زیبنده است و مهمترین نقش این شگرد هم، ایجاد پیوند نزدیک با مخاطب شعر است.
رویکردها:
- زرینکوب، عبدالحسین.(۱۳۶۳). شعر بیدروغ شعر بینقاب. تهران: جاویدان، چاپ سوم.
- شمیسا، سیروس.(۱۳۸۷). گزیدهٔ غزلیات مولوی. تهران: قطره، ویرایش سوم، چاپ هشتم.
- فروزانفر، بدیعالزمان.(۱۳۶۷). مجموعه مقالات. تهران: امیر کبیر، چاپ دوم.
- فکرت، محمد آصف.(۱۳۹۲). لهجهٔ بلخ و دریافت بهتر سخن مولانا. تهران: عرفان، چاپ نخست.
- کاظمی، محمد کاظم.(۱۳۷۷). روزنه. مشهد: ضریح آفتاب، چاپ نخست.
- کاظمی، محمد کاظم.(۱۳۷۰). مردمگرایی در زبان شعر. مشهد: روزنامهٔ قدس، ۲۳ و ۳۰ مهر.
- گولپینارلی، عبدالباقی.(۱۳۷۵). مولانا جلالالدین. ترجمۀ توفیق سبحانی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ویرایش دوم، چاپ سوم.
- مایل هروی، نجیب.(بیتا). بیتو به سر نمیشود. تهران: نامهٔ فرهنگستان، شمارهٔ چهارم.