داستاننویسی مدرن در افغانستان حدود یک سده عمر دارد. آغاز این راه را میتوان با داستان «جهاد اکبر» اثر مولوی محمد حسین دانست که نخستین تجربه داستانی به شیوه نو در این سرزمین بود. اندکی بعد، محمود طرزی با ترجمه نخستین آثار ژولورن نویسنده فرانسوی به فارسی، راه را برای ورود ادبیات داستانی مدرن هموار کرد. انتشار سراجالاخبار و سپس پیدایش انجمنهای ادبی و نهادهای فرهنگی چون رادیو و تلویزیون، بستر تازهای فراهم ساختند تا این ژانر ادبی، بهتدریج جای خود را در میان نویسندگان باز کند.
در همان سالهای نخست، نویسندگانی چون هاشم شایق افندی، لیاحمد نعیمی، نجیبالله توروایانا، عزیزالرحمن فتحی، شفیع رهگذر، موسی همت، محمداعظم عبیدی، محمدعثمان صدقی و عبدالحسین توفیق به عنوان پیشگامان داستاننویسی نوین در افغانستان شناخته شدند. اما این مسیر به دست نسل بعدی استمرار یافت. چهرههایی چون عبدالکریم میثاق، اسدالله حبیب، محمداکرم عثمان، رهنورد زریاب، روستا باختری، حسن قسیم، غوث خیبری، شمسالدین ظریف صدیقی، دنیا غبار، ملالی موسی، رحیم پیشتاز، محمد رشاد وسا، سید مخدوم رهین، عبدالغفور برشنا، عبدالواسع سراج، عارف پژمان، محمدرفیق یحیایی، جلال نورانی، شریفه شریف، سپوژمی زریاب، مریم محبوب، گلاحمد نظری آریانا، ببرک ارغند و حسین فخری با آثار خود این جریان را استمرار بخشیدند و افقهای تازهای را در روایت داستانی گشودند.
اما با گسترش جنگ و مهاجرت، فصل تازهای در ادبیات داستانی افغانستان گشوده شد. بسیاری از نویسندگان در غربت قلم زدند و تجربه آوارگی را به متن داستانها آوردند. از این میان میتوان به سرور آذرخش، خالد نویسا، عزیزالله نهفته، کریمی جاغوری، باقر عادلی، محمد نصیر مهرین، پروین پژواک، حمیرا رأفت، سید اسحاق شجاعی، تقی واحدی، محمد جواد خاوری، علی پیام، سید حسین فاطمی (موسوی)، محمدحسن رضایی غزنوی، سید میرزاحسین بلخی، محمد اسحاق فیاض، سید علینقی میرحسینی، سید محمدعزیز حامدی و احمدشاه فرزان اشاره کرد. در همین دوره، نویسندگانی چون محمدآصف سلطانزاده، محمدحسین محمدی، معصومه کوثری، عباس جعفری، ناصر فرزان، رضا ابراهیمی، صدیقه کاظمی، آمنه محمدی، بتول محمدی، سکینه محمدی، حسین حیدربیگی، معصومه حسینی، محمد شریفی، بتول سیدحیدری، قاسم قاموس و عباس کوثری نیز به جمع صداهای تازه این ژانر ادبیات پیوستند.
پس از آن، با روی کار آمدن جمهوریت، نسل دیگری از نویسندگان پا به میدان گذاشتند که نگاهشان بیش از پیش متوجه تجربههای معاصر، شهر، جنگ و مهاجرت بود. نامهایی چون سیامک هروی، کاوه جبران، خسرو مانی، منوچهر فرادیس، سید علی موسوی، حبیب صادقی، احمد مدقق، عباس آرمان، تینا محمدحسینی، وسیمه بادغیسی و عالیه عطایی در این دوره مطرح شدند و سیمای داستان افغانستان را رنگ و بویی تازه بخشیدند.
اکنون نیز پس از فروپاشی دوباره جمهوریت، نویسندگان جوان و تازهنفسی به این فهرست افزوده شدهاند که هر یک با تجربه زیسته و روایت خاص خود، برگ تازهای در دفتر داستان افغانستان میگشایند. این نسل ادامهدهنده همان راهی است که یک سده پیش با «جهاد اکبر» آغاز شد و امروز، با وجود همه دشواریها، همچنان زنده و بالنده پیش میرود.
رهنورد زریاب: قلهای سربلند در میان نویسندگان داستان افغانستان
اما رهنورد زریاب در میان نویسندگان معاصر افغانستان جایگاه یگانه داشت. او نه تنها با ادبیات کلاسیک فارسی پیوندی ژرف و زبانی استوار یافته بود، بلکه با آشنایی نزدیک به زبانها و ادبیات انگلیسی و فرانسوی، چشمانداز گستردهتری از جهان ادبیات را پیش روی خود میدید. همین آگاهی چندسویه به او امکان داده بود تا داستانهایی بیافریند که هم از ریشههای فرهنگی و بومی افغانستان تغذیه میکردند و هم با جریانهای تازه در داستاننویسی جهان در گفتوگو قرار میگرفتند.
وی نویسندگی را از نوجوانی بهگونهای حرفهای آغاز کرده بود و نخستین داستان کوتاهش را در ۱۹ سالگی در مجله «پشتون ژغ» به نشر رساند. این آغاز زودهنگام خبر از استعدادی میداد که بهزودی به یکی از مهمترین صداهای ادبیات افغانستان بدل گردید. رمان مشهور او، «گلنار و آیینه»، که در غربت نگاشته و در سال ۱۳۸۱ هجری خورشیدی منتشر شد، نمونهای درخشان از شیوه داستاننویسی او به شمار میرود؛ سبکی که در آن واقعیت تلخ و چندلایه زندگی افغانستان با زبان شاعرانه و نثر دلنشین در هم آمیخته بود.
زریاب با آثارش میراثی پرمایه به ادبیات فارسی افغانستان بخشیده است. داستانهای او مانند «شهر طلسمشده»، «مردی که سایهاش ترکش کرد»، «پایان کار سه رویینتن»، «و شیخ گفت…»، «چار گرد قلا گشتم»، «شورشی که آدمیزادهگکان و جانورکان برپا کردند»، «قلندرنامه»، «کاکه ششپر و دختر شاه پریان»، «درویش پنجم و سکهیی که سلیمان یافت» و دیگر آثارش، هر یک گواهی هستند بر توانایی او در پیوند زدن خیالپردازی، زبان بومی و دغدغههای اجتماعی.
اهمیت زریاب تنها در خلق آثار برجسته داستانی نبود، بلکه در شیوهای بود که توانسته بود گذشته ادبی و فرهنگی افغانستان را به نسل امروز منتقل کند. او میان سنت و نوآوری پلی استوار زده بود و توانسته بود روایتگر هویت جمعی در روزگار پرآشوب مهاجرت و جنگ باشد. افزون بر داستاننویسی، پژوهشهای او در فلسفه، هنر، جامعهشناسی و روانشناسی نیز نشان میدهد که با جهان اندیشه همنفس بوده و ادبیات را در پیوند زنده با فرهنگ و جامعه قرار داده بود.
از این رو، در میان همه نویسندگان معاصر، رهنورد زریاب بهعنوان چهرهای شاخص یاد میشود؛ نویسندهای که آثارش نهتنها بخشی از سبد داستان افغانستان را غنا بخشیده است، بلکه الگویی ماندگار برای نسلهای پس از خود بهجا گذاشته است.
زریاب و الهامبخشی او بر نسل امروز داستاننویسی افغانستان
تأثیر رهنورد زریاب بر نسل امروز داستاننویسی افغانستان همچنان زنده و پویا است. او با زبان روشن، فصیح و در عین حال صمیمی، الگویی ماندگار برای نویسندگان جوان بهجا گذاشته است. نسل امروز از او میآموزد که چگونه میتوان در عین توجه به سنتهای ادبی، با نگاهی مدرن به روایت زندگی پرداخت. زریاب با شخصیتپردازیهای متنوع خود، از روشنفکر و دانشمند گرفته تا دهقان، قمارباز یا مهاجر، نشان میدهد که داستان باید آیینهای از تمام جامعه باشد؛ رویکردی که بسیاری از نویسندگان جوان امروز نیز دنبال میکنند.
زریاب با بهرهگیری از اسطوره، خواب، نماد و نگاه ابزورد به جهان، راه تازهای پیش پای داستاننویسی افغانستان گذاشت. او ثابت کرد که میتوان از عناصر فرهنگی و بومی بهره گرفت و در عین حال، با ادبیات جهانی، همسخن شد. این شیوه امروز برای نویسندگان جوان الهامبخش است؛ چراکه آنان میبینند چگونه میتوان داستانی محلی نوشت که در عین حال، جهانی و ماندگار باشد.
از سوی دیگر، نقدگری و نگاه پرسشگر زریاب به ادبیات و جامعه، جرئتی به نسل امروز داده است تا تنها روایتگر نباشند، بلکه پرسشگر و منتقد زمانه خویش نیز باشند. او در داستانها و مقالاتش، از واقعیتهای اجتماعی، تبعیضها و تراژدیهای زمانه سخن گفت و این نگاه انتقادی اکنون به بخشی از میراث او برای نویسندگان جوان تبدیل شده است.
امروز وقتی نویسندگان جوان افغانستان در مهاجرت یا درون مرزها قلم میزنند، آثار زریاب را همچون چراغی پیشرو میبینند. او برای همه لهجهها و اقوام نوشت و نشان داد که زبان معیار میتواند در عین یکپارچگی، حامل رنگوبوی محلی نیز باشد. این ویژگی آثار او باعث میشود که نسل امروز احساس کند بخشی از میراث زبانی و فرهنگی خود را در نوشتههای زریاب بازمییابد.
به همین دلیل است که آثار او هنوز خوانده میشوند و مراسمهایی برای یادبودش برگزار میگردد. حضور زریاب نهفقط در حافظه ادبی، بلکه در شیوه اندیشیدن و نوشتن نسل تازه جاری است. او به نویسندگان امروز میآموزد که داستاننویسی تنها خلق روایت نیست، بلکه مسئولیت فرهنگی، اجتماعی و انسانی است.