Search
Close this search box.
Natoryalism-Dar-Shear-Bakhtari

چکیده

محمدشاه واصف باختری از ستاره‌گان پرفروغ آسمان ادبیات معاصر افغانستان است. باختری در سرایش شعر و هم‌چنان در خلق آثار گران‌بهای ادبی، چهر‌ه‌ی تأثیرگذارِ جامعه‌ی ادبی محسوب می‌گردد. استاد واصف باختری در بلخ تولد شده و در رشته ادبیات و فلسفه تا دوره‌ی ماستری درس خوانده است. تقریظ‌های زیبای او بر پیشانی بیشتر آثار ادبی افغانستان، نمایان‌گر بزرگی او در زمینه‌ی ادبیات است. این اثر در برگیرنده‌ی گرایش‌های عرفانی در اشعار واصف باختری است که با روش کتاب‌خانه‌ای و از نوع ابزاری تحلیلی‌_توصیفی کار گرفته شده است. عرفان در اشعار استاد واصف باختری، نمود متفاوت‌تر از سایر عارفان دارد و مواردی چون رستن از تعلقات دنیوی، آزادی‌خواهی و عدالت‌پروری در آن به مشاهده می‌رسد. ولی از جهت این‌که عرفان او متعالی است و جرقه‌هایی از ناتورالیستی و عرفان بودایی نیز با آن مورد تأمل است. هدف از این تحقیق بیان عرفان متعالی شعر باختری است که پیش از او سابقه‌ی چندانی ندارد.

واژه‌گان کلیدی: باختری، ناتورالیسم، عرفان.

 

مقدمه

استاد باختری از قامت‌بلندانِ شعر و ادبیات معاصر ماست. او در عرصه‌ی شعر چنان دستِ تواناست که به تعبیرِ استاد سلجوقی «طبع بالنده‌ی او به آ‌ن‌افق‌هایی پرواز می‌کند، که افق‌های شعر حافظ و بیدل است.» استاد باختری در استفاده از تکنیک‌های زبانی (بدیع، بیان و بلاغت) خیلی تواناست. تصاویرِ عالی و صحنه‌پردازی‌های دل‌پذیر همه از ویژه‌گی‌های شعریِ این‌استاد برجسته ادبیات است. از عواملی‌که شعر باختری را از دستِ عوام دور داشته است، زبان سمبولیک و نمادینِ اوست. شعر او چنان با سمبول‌ها درگیر است، که در هضمِ آن بیش‌ترین تأمل و ژرف‌اندیشی را باید به خرج داد. محمدشاه واصف باختری به سال ۱۳۲۱ خورشیدی در شهر مزارِ شریف به دنیا آمده است. دوره‌های دبستان و دبیرستان را در لیسه‌های حبیبیه و سایر مراجع علمی به پایان برده و از دانشگاهِ کابل در رشته‌ی ادبیات فارسی سندِ کارشناسی گرفته است. سند ماستری‌اش را در رشته‌ی فلسفه از دانشگاهِ کلمبیای آمریکا به دست آورده است. در شعر استاد باختری عرفان متعالی قابل مشاهده است و این عرفان متفاوت‌تر از سایر عرفاست. زیرا در اشعار این شاعر ارجمند تلفیقی از جرقه‌های عرفانی را با خود حمل کرده است.

 

سرکشی نفس و مقابله با نفس

در ادبیات عرفانی یا به تعبیر نویسندگان معاصر، عرفان متعالی، عرفانی‌ست که روزنه‌ای به سوی رست‌گاری و فراخ‌نایی به سمت استقلالیت دینی می‌گشاید. در این‌ گونه عرفان، رسیدن انسان به سوی تعالی و پیش‌رفت مراد است؛ نه بودن در بند خرافات و یاوه‌سرایی‌ها. دانش‌مندان و اسلام‌شناسان، فتنه‌ی مغول را منشأ ایجاد عرفان و تصوف پنداشته‌اند. به باور آن‌ها، مغولان با آن همه هیبت و تولید ترس، زمینه‌ را برای زندگی بی‌دغدغه و رستن از مافیهای دنیا میسر ساخته بود. مغولان، در آستانه‌ی حملات‌شان، چنان جنگ روانی سر می‌دادند که تمام زنده‌جان‌ها در ترس و رعب، مات و مبهوت می‌ماندند و یارایی از زنده‌ماندن را در خود نمی‌دیدند. امّا نباید فراموش کرد که در این حملات چنگیز، مردمان شهرهای تخار، بلخ و بادغیس در برابر آن‌ها به پا خاستند و نگذاشتند تا فتنه‌ی مغول از آن‌ها برده‌ درست کند. لذا با همه توان و قدرت خود، در برابر این سپاه بی‌امان ایستادند و سرانجام توسط تیرهای این جنگ‌جویان بی‌رحم روانه‌ی از بین رفتند. شعر استاد واصف‌باختری که نمادها حرف اول آن را در آن می‌زنند، هیچ مفهومی به معنای اولی خود کاربرد ندارد. مثلاً در شعر پایین:

ای مارهای شانه‌ی ضحاک یاد آرید،

این مارهای شانه‌ی تاریخ،

چون مارهای شانه‌ی ضحاک، از مغز شما سیرند و پروار (باختری، 1395: 246).

در این بیان «سمبولیک» استاد باختری، مارهای نشانه‌ای، نفس‌های اماره‌بالسوء انسان‌هاست که در طی روزگاران، در پیرامون انسان‌ها هم‌چون سّدی واقع شده‌اند و سبب اکثر گمراهی‌های بشر واقع گردیده‌اند. البته در این شعر، بیان بسیار جالب و درخور تأمل است؛ مثلاً کسانی‌که از نفس شدّادشان پیروی می‌کنند، خود انسان خوبی نیستند و همواره به دنبال بدی‌ها و پلشتی‌ها سرگردانند که ضحاک چنین انسان نابه‌کاری بوده است. بنابرین، باختری با مصداق‌یابی عالمانه، دست به چنین اکتشافاتی زده است.

 

شوق وصال در اندیشه‌ی باختری

انديشه‌ی شوق وصال يكی از بنيادی‌ترين انديشه‌های انسان است كه در پيوندهای مجازی و حقيقی، بروز می‌يابد. جوهر اين انديشه در ذات و هستی آدمی نهفته است؛ منتها آن‌جا كه در زبان و بيان، خودش را نموده است، متناسب با سبك و سياق گوينده يا اظهاركننده، چهره‌ها يا شكل‌های متفاوتی به خود گرفته است. وصال در اشعار باختری، مانند سایر بیانات او، جنبه‌ی نمادین به خود گرفته است؛ او از این‌که از گریه ابر، چمن و گلستان می‌خندد، تعبیر وصال را انجام داده است. به این بیت او توجه نمایید:

خنده کنی به گریه‌ام، چون به شگفتن آورد

خنده‌ی ابر فرودین، گلبن نودمیده را

(باختری، 1395: 56)

ستردن و پاک‌سازی قلب از کینه‌ها و عقده‌ها

پاکی قلب نیز مانند سایر فضایل اخلاقی از عناصر بسیار مهم در زندگی به شمار می‎رود تا انسان مسلمان آرامشِ قلبی نداشته باشد، نمی‎تواند زندگی عادّی خویش را پیش برد. یگانه چیزی که انسان را بیش‌تر از هر چیزی راحتی بخشیده و اندوهِ او را می‎زُداید و برایش آرامش قلبی فراهم می‎‌آورد، این است که با قلب پاک و سلیم حیات به سر برده و از وسوسه‎های کینه‎توزی، طغیان، حقد و حسادت، در امان باشد، چون نعمتی را مشاهده نماید که به یکی از بندگان الله داده شده، احساس رضایت کرده، فضل و کرم الهی و مستمندی بندگانش را نظاره کند:

به هوش باش در این باغ تا نیالایی
چو سرو دامن خود را به ننگ بی‌ثمری

(باختری، 1361: 16)

یا در این بیت که باختری از آزارنرساندن به دیگران بر خود می‌بالد و با زبان شاعرانه این خوی و خصلت خود را مهم و ارزنده قلمداد می‌کند:

از عجز اگر دست کسان را نگرفتیم
بر پای خسان نیز سر و روی نسودیم

(باختری، 1395: 55)

او با بیان عارفانه و این‌که دلش از ظلم و بی‌داد دیگران نمی‌لرزد، خوشنود است؛ زیرا به باور او، عارفان به کسی آزار نمی‌رساند.

 

اشرف مخلوقات بودن انسان

اشاره به بار امانت الهی که در آیه‌ی 72 سوره احزاب آمده تقریباً در تمام متون منظوم و منثور عرفانی یافت می‌شود و تعبیرها و تفسـیرهای فراوانی شده است. آیه‌ی مبارکه چنین است: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب: 72)؛ ترجمه: «ما امانت (تعهّد، تکلیف، و ولایت الهیّه) را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم، آن‌ها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ او بسیار ظالم و جاهل بود، (چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد)!». مطابق اشاره‌ی صریح آیه، آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها هیچ‌کدام حاضر به پذیرش امانت (تعهـد و تکلیف) نشدند و تنها انسان بود که با پذیرش آن به مقـام «بنده‌ی خاص خدابودن» رسید. این ویژگی انسان که مکرر در اشعار شاعران عارف ذکر شده است، در شعر باختری نیز تبلور یافته است:

وای اگــــر قافله‌سالار به بی‌راهه بود
با چنین «بار امانت» که به دوش من و توست

(باختری، 1395: 43)

باختری با سرایش این بیت، به تأیید سخن نیای سخن فارسی (حافظ شیرازی) آسمان‌ها و زمین را امانت الهی دانسته است که به جز انسان‌ها به دیگری تعلق ندارد.. زیرا در روز ازل، این پذیرش دشوار از جانب انسان‌ها انجام شد و دیگر موجودات از قبولیت آن ابا ورزیدند:

 

چـــراغ عقل بمـــیرد ز تندبار ضلال
هرآن‌که شیوه‌اش این‌سان بود، نه انسانست

(باختری، 1361: 5)

به باور استاد باختری، وصال معشوق در هر زمانی می‌تواند اتفاق بیفتد؛ چه در زمانی‌که او به وصال امیدوار باشد یا هم نباشد. ولی معشوق بادنظرداشت تمام این ابعاد، زمینة وصال را مهیا می‌سازد. مراد از خنده در بیت استاد باختری، شوقی‌ست که از دهان معشوق در هنگام دیدن و مشاهده‌کردن عاشق به مشاهده می‌رسد. فراق که متضاد وصال است، همواره گریه و رنج را با خود حمل می‌کند؛ ولی وصال، برعکس شادی و خوش‌حالی را به همراه دارد.

 

راستی و یک‌رنگی

صداقت و راستی یکی از مفاهیم بلند عرفانی در ادبیات فارسی به حساب می‎آید. صداقت انواع و اقسامی دارد که به راست‌کاری و راست‎گویی می‎توان اشاره کرد. هرانسانی باید در طول حیاتش صادق باشد و راست‌کار. این کار فواید بی‎شماری دارد؛ مثلاً انسان راست‌کار و راست‎کردار، هیچ‎گاهی روی خواری و پلشتی را نخواهد دید. زیرا او در همه کار از راه صدق و راستی پیش می‎آید، نه از راه دغل و چال و نیرنگ. صداقت و راستی، در هرکاری نیکو و پسندیده است. وقتی می‎خواهی بقا و ثبات در زندگی‎ات جاری و ساری باشد، پس صداقت و راست‌کاری پیشه کن:

چه‌ها که بر سر این تک‌درخت پیر گذشت

و لیک جنگل انبوه را از یاد نبرد

(باختری، 1395: 91)

یک‌رنگی و دوری از دودلی، در این شعر موج می‌زند؛ زیرا حوادث ناخوش‌آهنگ روزگار، سنگ را می‌شکند و آدمی را در کویر نابودی می‌کشاند. اما خوشا به حال کسی‌که این منازل را بدون هیچ شکست و تغییری طی می‌کند. هیچ‌گاهی خسته نمی‌شود و دلش یک‌رنگ باقی می‌مانَد. این‌گونه انسان‌ها کم‌اند ولی با قامت استوار و امید به فردا گام برمی‌دارند و خواب شقایق می‌بینند. یا هم این بیت:

به استواری آن سنگ آفرین باد!
که آبگینه شد و کوه را از یاد نبرد

(باختری، 1295: 91)

 

 

رویکردها

قرآن مجید

_ باختری، واصف. (۱۳۹۵). سفالینه‌ای چند بر پیش‌خوانِ بلورینِ فردا. به کوشش محمدناصر هوتکی، چاپ اول، کابل: انتشارات مطبعۀ عازم.

قویم، عبدالقیوم. (۱۳۹۳). مروری بر ادبیات معاصر افغانستان. چاپ چهارم، کابل: سعید.

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان