زنده یاد استاد واصف باختری، درخت بارور در سرزمین نخلهای بلند آفتاب و اسطوره بود که آفتاب گونه زیست و آزاده و ایستاده مرد، او پژواک اعتراضهای غم آلود در دهلیزهای ساکت و خفقان آورتاریخ بود که در ظلمت شبهای بیستاره چونان فانوس درخشنده سوخت و فرا راه نسلهای کار و زحمت بیپایان در دوره سرد بیهنری و شعارگرایی را روشنایی داد.
اگر چه در سرودههای استاد باختری سمبولها نقش برازنده ای دارند، اما دنیای شاعرانه او، پر از تصویرهای نیستند که مجمسه وار بر ستونهای خیال پردازی محض بنا یافته باشند، بل این تصاویر، نمادهای جاندار از حیات و تکاپو در سرزمین واقعیتهای زنده اند که آبژه وعینیت هستی در بافتارهای زنجیرهیی و به هم بسته آن می درخشند.
شعر باختری مجموعه ای از فریادهای در خون خفته ای است که ریشه در بنیادهای خاک و خاکستر رویدادهای تاریخی کشور مان دارد.
به باور من در سالروز خاموشی این شاعر بزرگ نه تنها باید غم نامههای را که در سرودهای وی جاری اند، ورق زد، بل اندیشههای را که در لایههای سرخ و زبان اسطورهیی این سترگ خرد ورز نفس کشیده اند، مرور کرد.
شعر واصف، نمونههای جاودان ادبیت، اسطورههای خاموش در عبور از برزخ تاریخ، آرمانهای گمشده در دالانهای سرد زمان و صدای نسل به زنجیر بستهی امروز است که وجدانهای آزاده و بیدار را به مبارزه و داد خواهی می طلبد.
مرگ واصف به معنای خاموشی او نیست، بل جاودانه شدن در حافظهی ادبی و تاریخی یک ملت است، چراغی است که باید در دستهای نسل امروز وفردای مان روشن نگهداشته شود.
واصف باختری تبعیدی دلهای عاشق بود، مردی که بار روشنگری تاریخی را بر دوش کشید و عمری در هیئت واژههای پرسوز و معنا پرداز عاشقانه زیست و هرگز حتی در تلخ ترین فصلهای تاریکی و سکوت، چراغ امید از کف ننهاد و ره ناشکیبایان نپیمود.
او را پاس بداریم که پاسدار اندیشههای جاندار و کاخ بلند شعر در جغرافیای زبان و ادبیات پارسی دری وادبیات جهانی است، گلوی ملتهبی است که اندوه و درد مشترک انسانهای رنج کشیده و اما امیدوار این سرزمین را فریاد می زند.