مقدمه
مولانا یکی از بزرگترین معلمهای معنوی جهان است که آثارش مورد توجه پژوهشگران دنیا واقع شده است. در افغانستان نیز اهل قلم ما دلبستگی عجیبی به آثار مولانا دارند و پژوهشهای زیادی نیز پیرامون آثار او انجام داده اند. چنانکه نویسندههای نام آشنایی چون خلیلالله خلیلی، آصف فکرت، پرتو نادری، حسین یمین، افسر رهبین و… پژوهشهایی در قالب کتاب در مورد آثار مولانا منتشر کرده اند.
یکی از نویسندههای صاحبنظر در حوزه ادبیات افغانستان، واصف باختری محسوب میگردد. استاد باختری در سال 1321 هجری خورشیدی در بلخ متولد شد و در سال 1402 هجری خورشیدی در امریکا در گذشت. او از شاعران برجسته و تأثیرگذار سده اخیر میباشد که شخصیتی چند وجهی دارد چنانکه علاوه بر سرودن شعر و کار در حوزۀ ترجمه، دست بلندی در نوشتن پژوهش و روشنگری ادبی نیز داشت.
یکی از کارهای پژوهشی استاد باختری به نام «نردبان آسمان» در حوزه مولانا شناسی میباشد که تا به حال سه بار تجدید چاپ شده است. نام کتاب برگرفته از شعری از مولانا است:
نردبان آسمانست این کلام
هر که از این بر رود آید به بام
که پس از ایشان آقای محمد شریفی در ایران کتاب دو جلدی اش با عنوان فرعی «شرح مثنوی به نثر» با همین نام «نردبان آسمان» در سال 1398 منتشر کرد.
اولین دلیل گرایش باختری به مولانا همشهری بودن این دو بوده است؛ استاد باختری مسوولیت خود میدانسته تا در عرصه شناساندن بیشتر مولانا، گامی بردارد. از سویی هم در ادبیات فارسی کمتر شاعری را میتوان یافت که از نظر تنوع مضامین، اطلاعات وافر، درک عمیق اجتماعی، شناخت دردهای درونی انسان بتواند با مولانای بلخ برابری کند.
موضوع محوری اشعار مولانا انسان است؛ به همین دلیل اندیشمندان در هر دورهای با توجه به نظام دانایی زمان خود این اثر را مورد بازخوانی قرار داده اند.
در مورد مقالات کتاب نردبان آسمان
مقالههای این کتاب بین سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۸ هجری خورشیدی نوشته شدهاند. این مقالهها که نشانگر بینش و نگرش عمیق واصف باختری بر شعر و اندیشهٔ مولانا است از علاقه و شیفتگی او بر خداوندگار بلخ حکایت دارد.
موضوعات این کتاب به نحوی تفسیر ابعادی از مثنوی است. همچنین نویسنده در تلاش بوده است تا برخی از مباحث پیرامون زندگی مولانا که صحت سقم آن مورد تردید بوده را مورد واکاوی قرار دهد.
باختری موضوعات کلی را برگزیده و آنها را تحلیل و تفسیر کرده است. این اثر مثل خیلی از آثاری که در آن سالها نشر میشد نظاممند و نظریه محور نیست. اما با توجه به بافت زمانی که این اثر نوشته شده است همچنین ژرفنگری و تسلطی که بر مباحث انتخاب شده از مثنوی معنوی وغزلیات شمس همچنین پیوندشان با فلسفه غرب و عرفان اسلامی داشته، این اثر قابل اعتنا است.
در ادامه به صورت توصیفی به بازخوانی این اثر میپردازم تا ببینیم که باختری به چه مباحثی از آثار و زندگی مولانا توجه کرده و به چه شیوهای به آن پرداخته است.
این اثر در برگیرنده 8 مقاله میباشد. اولین مقاله زیر عنوان « گذاری به نیستان میقات»:
این مقاله با رویکرد انتقادی نوشته شده است. استاد باختری پس از معرفی مولانا با نقد پیشگامان ادبی عصر حاضر مبنی بر اینکه اندیشههای ژرف و سرشت بلند شعر وی را درنیافته بلکه سرگرم جستجو و بحث پیرامون معنای واژههای مثنوی و دیوان شمس و یافتن صور خیال و صنایع ادبی بودند. باختری میافزاید: «ما روشنفکران عصر حاضر بدین دلشادیم که پروفیسور آربری یا فلان خاورشناس دیگر او را شاعرترین شاعر جهان نامیده است.»(باختری، 1358: 4) او در این مقاله اندیشمندان و روشنفکران عصر حاضر را به گدایان کور و لالی تشبیه میکند که حتا سعی نکردهاند اندکی به فهم و درک زبان مولانا بپردازند چه برسد به آن که آن را دریابند و درک کنند.
در ادامه این مقاله سعی کرده، باختری ماهیت استدلال را از دیدگاه گفتمانی مولانا واضح بسازد او با تکیه بر بیت پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود به دنبال یافتن پاسخ به این سوال است که واقعا مولانا استدلال و فلسفه را نفی میکرده است. او ابتدا به تعریف استدالال و شناخت پرداخته سپس به شرح سیمای کلی فلسفه و منطق ارسطویی در دوران زندگی مولانا پرداخته که بر چه هنجاری استوار بوده است.
باختری میگوید: مولانا با آن که استدلالیان و فلاسفه را نکوهش میکند، گاهی خود در بیان اندیشههای خویش از روشهای آنان بهره میگیرد. او ابیات زیر را مثال میآورد:
این جهان نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد
مستمری مینماید در جسد
دومین مقاله «سرشت و سرنوشت انسان از چشم انداز جلال الدین محمد بلخی» است. استاد باختری در این مقاله به تعیین و تبیین اندیشههای فلسفی مولانا در باره سرشت و سرنوشت انسان با توجه به دیدگاههای سارتر و هگل پرداخته است. یکی از مباحث برجسته در تاریخ تحول اندیشه بشری تعریف انسان بوده است. اگر سیر تطور و معرفت شناسی وهستی شناسی انسان از زمان ارسطو تاکنون را بررسی کنیم یکی از مباحث برجسته مساله چیستی انسان است. (شهاب، 1402: 14)
باختری برای تبین نگاه انسان شناختی مولانا به تعریف فیلسوفان غربی از انسان مثل ارسطو، بنیامین فرانکلین، سارتر، هایدگر و همچنان تعریف عرفایی مثل ابن عربی و شیخ اشراق پرداخته است. تفسیر باختری از کلام مولانا در رابطه با سرشت و سرنوشت انسان مقام معنوی انسان است که فراتر از ملایکه میرسد و نهایت سرنوشت او بازگشتن به اصل خویش است که مباحث برجسته عرفانی است.
«خاربنهایی بر دیوار باغستان» که در بر گیرندهی معرفی، تحلیل و نقد مختصر آثار نوشته شده پیرامون مثنوی معنوی و بیان تشابه بین موضوعات آن با آثار سنایی است ورد وجود دفتر هفتم مثنوی.
مقاله چهارم تحت عنوان «طیفی از منحنیهای رنگین» و «پژوهشی درباره بینش شاعرانه جلالالدین محمد» نوشته شده است. این مقاله با ارایه تعریف کلی از شعر به تعیین مختصات زبانی، فکری و ادبی اشعار مولانا پرداخته است.
باختری میگوید:
جلالالدین محمد یکی از چند شاعری است که شعرشان زاده لحظههای بیخویشتنی و نگرش به فراسوی واقعیت است و از آن شاعرانی است که بهقول بکت، بینش شاعرانه آنان با حافظه معمولی پیوندی ندارد. و در آخر میافزاید که جلالالدین محمد از این که شاعر نامیده شود و به شعر خود مفتخر باشد، خوشنود نبوده است:
شعر چه باشد بر من تا که از آن لاف زنم
هست مرا فن دیگر غیر فنون شعرا
شعر چو ابریست سیه من پس آن پرده چو مه
ابر سیه را تو مخوان ماه منور به سما
«دو فرزانهی هم روزگار دو بینش نا همگون» استاد باختری در این مقاله به رد دیدار مولانا با سعدی و بیان تفاوت شعر و اندیشه این دو پرداخته است.
دو روایت در مورد ملاقات سعدی با مولانا وجود دارد یکی روایت افلاکی در کتاب مناقبالعارفین و دیگری روایتی است که شادروان فروزانفر در کتاب شرح زندگی مولوی بدون هیچ توضیحی از صاحب کتاب عجایب البلدان دانسته است.
واصف باختری در این مقاله تأکید میدارد که این دو شاعر با وجود همروزگار بودن با یکدیگر ملاقات نکردهاند و اگر جایی هم از ملاقات آنان سخن رفته باشد آن سخن ساختهگی است. البته صاحبنظران دیگری نیز بعدها ضعیف بودن احتمال این دیدار را مورد تأکید قرار دادند.
«دژ هوشربا و بربادی خانوادهی آشر» هدف اصلی نویسنده در این مقاله رد و نفی نظریه دنیل فینل خاورشناس نوروژی مبنی بر همسانی داستان بربادی خانواده آشر نوشته آدگار آلن پو نویسنده آمریکایی و داستان قلعه ذاتالصور نوشته مولانا پرداخته است او نظریه دنیل فینل را لعزشی بزرگ معرفی میکند.
در این مقاله واصف باختری پی دو داستانی را میگیرد که ادگار آلنپو و مولانای بلخی با هم و با اشکال گوناگون و با اهداف متفاوت بازگو کردهاند. مولانا تحت عنوان «دژ هوشربا» و ادگار آلنپو تحت عنوان «بربادی خانواده آشر» به آن پرداختهاند. باختری تفاوت دیدگاه این دو شاعر از بیان یک داستان را بیان میکند، و در آخر اذعان میدارد که شاید شباهتهایی میان این دو داستان وجود داشته باشد؛ اما قطعاً هردو یک داستان بوده نمیتواند.
علت اینکه باختری به رد این شباهت پرداخته آشنایی عمیق او با جهانبینی و اندیشه عرفانی مولانا بوده است. حس میکرده یکی دانستن داستان “بربادی خانواده آشر” که در ژانر وحشت نوشته شده است با داستان عمیق و پیچیده “دژ هوشربا» از دفتر ششم مثنوی که سرشار از معانی بلند ملکوتی و عرفانی میباشد نمیتواند صحیح باشد.
آخر مقاله با لحنی صریح و قاطع میگوید «باری، همانسان که میان جهان پرشکوه رنگین و آراسته جلالالدین محمد، جهانی که بهرهور از آفرینش و بخشش و تجلی اوست و انسان والای جلالالدین محمد که میگوید:
خلق ما بر صورت خود کرده حق
وصف ما از وصف او گیرد سبق
و جهان تیره و عبوس انسان دست و پا بسته آلن پو هیچ گونه همسانی نمیتوان یافت(باختری، 1358: 163).
در مقاله هفتم تحت عنوان «با خودبیگانهگی برخاسته از زبان و آرمان زبان جهانی از دیدگاه جلالالدین محمد بلخی»، باختری شاعران را به دو دسته تقسیم می کند 1- کسانی به پیشواز واژههای مرده و گندیده میروند 2_ کسانی که واژه ها با بارهایی از اندیشه و تصویر به سراغ آنها میآید. مولانا از همین دسته بوده. او در این مقاله به شرح مفهوم با خود بیگانگی میپردازد. که حالت کسی است که از نهاد انسانی خود دور شده باشد و از محیط اجتماعی بگسسته باشد. این واژه در روزگار هگل وارد قلمرو فلسفه شد و بحثهایی را دامن زد. بحث سارتر در مورد خود بیگانگی که در کتاب هستی و نیستی مطرح شده را واضح میسازد. همچنین نگاهی دارد به از خود بیگانگی از چشم انداز نظریه پدیدارشناسی هگل. امروزه فیلسوفان بر این باورند که زبان یکی از سرچشمههای از خود بیگانگی انسان است. چون گاه این زبان چون حجابی در راه تفاهم راستین میان انسانها عمل میکند.
مولانا نیز بارها به ناتوانی زبان در انتقال معانییی که در ذهن و دل است اشاره کرده است:
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن
پردهای دیگر بر او بستی بدان
«جلالالدین محمد چند سده پیشتر از فلاسفه غرب در پیرامون مساله دشوار و بغرنج زبان، درباره ناهمگونی زبانها و درک زبان بیگانه، درباره این که زبان میتواند چون ابزاری در درست سیطرهجویان خویشتن برتربین مورد کاربرد قرار گیرد و سرانجام درباره این که زبان یکی از سرچشمههای بیگانهگی است سخن رانده و از ناهمزبانی و ناهمدلی هماندیشان و همآرمانان نالیده است.»
مقاله هشتم ، تحت عنوان «نردبان آسمان» که کتاب نیز با همین عنوان نامگذاری شده، نوشته شده است. یادداشتهایی در باب چند دیدگاه علمی و فلسفی در مثنوی و دیوان شمس میباشد. او پس از بررسی مقایسوی این دو کتاب به شناخت شناسی مولانا میپردازد و میگوید: گروهی این خِرد گستر بزرگ را خرد ستیز و نکوهشگر خِرد دانسته اند ولی مولانا آنجا که به نکوهش عقل میپردازد میخواهد خوارمایگی نارسایی خِرد جزیی را آشکار کند. خِرد آفاقی و کلی از دید او یکی از سرچشمههای شناخت است.
باختری میگوید: انسان کامل یا شمس شعر مولانا میتواند همان ابرمرد نظریه نیچه باشد. او در این مقاله ثابت میسازد که با وجود نظریات فیزیکدانان، ریاضیدانان و ستارهشناسانی چون فیثاغورث، بطلیموس، کوپرنیک و … مولانا در سدۀ هفتم به موضوعاتی چون نیروی جاذبه، دافعه و شکل بیضوی زمین در اشعار خود اشاره کرده بود. پیش از خیلی از دانشمندان به موضوعات چون جبر و اختیار، انسان کامل، حقیقت کلی و جزئی و… پرداخته است.
جمعبندی:
نردبان آسمان با توجه به بافت زمانی که نوشته شده و در مقایسه با سایر کتابهایی که در این قلمرو جغرافیایی در حوزه مولاناشناسی کار شده، کتاب در خور توجهی است.
استاد باختری در این کتاب ابعادی از اندیشههای مولانا را بهصورت تطبیقی با نظریههای اندیشمندان و مکاتب فکری شرق و غرب مورد بازخوانی قرار داده است. او با آنکه جهانبینی عرفانی مولانا را درک کرده و آگاه بود که خورشید سپهر جهانبینی مولانا عشق و عرفان است ولی چون دغدغه اصلی خودش و حوزه تخصصی مطالعه اش، حکمت و فلسفه و مسایل ادبی بود اغلب از همین دریچه و منظر به شعر مولانا نگریسته است و به قول مولانا از ظن خود یار شعر او شده است. موضوعاتی که برای مقالاتش برگزیده مثل مسئله نفی استدلال سرشت انسان، از خود بیگانگی انسان، چیستی زبان جزء مباحث فلسفی است که تلاش کرده این موضوعات را در سایۀ آراء اندیشمندان غرب مطالعه کند و برای کسانی که دچار خودباختگی فرهنگی و غربزدگی شده اند ثابت کند که اندیشمندان ما چون مولانا سالها پیشتر از فلاسفه غرب چنین دیدگاههای پیشرویی داشته اند که متأسفانه ما کمتر با آنها آشنایی داریم.
باختری با این پژوهش نشان داده است که ادبیات فارسی مملو از اندیشههای والای بشری میباشد که کمتر خوانده شده اند. دلبستگی ما به فلسفه و دستآوردهای غرب منجر به نگاه فروکاستانه به خود شده است ولی ما باید خودکش بیگانه پرست نباشیم. در آخر سخن خود را با دو بیت از خداوندگار بلخ به اتمام میرسانم:
ای نسخه اسرار الهی که تویی
و ای آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
منابع
شهاب، علی. (1402). «نیم نگاهی به کتاب نردبان آسمان»، هفته نامه جاده ابریشم، سال هشتم، ش197، میزان.
باختری، واصف. (1358). نردبان آسمان، کابل، ناشر: انجمن نویسندگان افغانستان.