هدف اصلی فلسفهٔ اخلاق ارسطو رساندن انسان به سعادت است. او برای دستیابی به این هدف، مجموعهای از مباحث نظری و توصیههای عملی را پیشنهاد میکند. از دیدگاه ارسطو، سعادت در پرورش و بهکارگیری فضیلتها در زندگی است. وی فضیلتها را به دو دستهٔ «درونی»[1] و «بیرونی»[2] تقسیم میکند. فضیلتهای درونی به ویژگیهای شخصیتی و اخلاقی همچون شجاعت، عدالت، حکمت و بردباری مربوط میشوند؛ فضیلتهای بیرونی عناصری مانند ثروت، زیبایی، قدرت، خانواده و محیط اجتماعی سالم را در بر میگیرد.
پرسش اصلی این نوشتار آن است که دوستی در فلسفهٔ ارسطو چه جایگاهی در رسیدن به سعادت دارد؟ و آیا دوستی میتواند وسیلهای برای تحقق سعادت باشد یا ممکن است در مواردی مانعی در برابر آن محسوب شود؟ هدف این نوشته پاسخگویی به همین پرسش است. برای رسیدن به این هدف، نخست به تبیین فلسفهٔ اخلاق ارسطو میپردازیم، سپس جایگاه دوستی در نظام فکری او را بررسی میکنیم. در ادامه، انواع دوستی و مفهوم «دوستیِ کامل» از منظر ارسطو تحلیل خواهد شد. هر یک از این مباحث با چالشهای نظری خاصی همراه است که در بخشهای مربوط به خود بهطور مفصل مورد بحث قرار میگیرد.
تعریف سعادت ارسطویی
همانگونه که پیشتر بیان شد، غایت فلسفهٔ اخلاق ارسطو دستیابی انسان به سعادت است. این هدف صرفاً جنبهٔ نظری ندارد؛ بلکه ارسطو برای تحقق آن، راهکارهای عملی نیز ارائه میکند. با این حال، نخست باید پرسید که مقصود ارسطو از «سعادت» چیست. او برای تبیین این مفهوم از اصطلاحی بهره میگیرد که در زبان انگلیسی غالباً Happiness یا «خوشی» ترجمه شده است. با این حال «خوشی» برگردانی دقیق از سعادت ارسطویی نیست؛ زیرا سعادت[3] نزد ارسطو فراتر از یک حالت ذهنیِ لذتبخش و زودگذر است و معنایی عمیق تر و پایدارتر دارد.
سعادت در اندیشهٔ ارسطو مفهومی چندلایه و متکثر است. یکی از مهمترین معانی آن، «شکوفایی روحی و عقلی انسان» است؛ حالتی که در آن فرد تواناییهای انسانی، اخلاقی و عقلانی خویش را به بهترین نحو به فعلیت میرساند. از سوی دیگر، برخی مترجمان این مفهوم را به «زندگی نیک» یا «زندگی خوب»[4] ترجمه کردهاند که به نظر میرسد ترجمه نزدیکتر به مقصود ارسطو باشد.[5] با اینهمه، مفهوم سعادت در فلسفهٔ ارسطو را نمیتوان بهسادگی در قالب یک واژه ،چه در فارسی و چه در انگلیسی گنجاند؛ از اینرو نیاز است که این مفهوم از راه شرح و بسط تبیین شود.
در مجموع، سعادت نزد ارسطو مفهومی جامع و چندبُعدی است؛ بهگونهای که انسان در آن هم از حیث روحی و اخلاقی و هم از جنبههای عقلانی و عملی به شکوفایی میرسد. در پرتو این شکوفایی، فرد سعادتمند به مرتبهای از خرد نظری و عملی دست مییابد. چنین انسانی، از یکسو آرامش و تعادل درونی را تجربه میکند و از سوی دیگر، در عرصۀ اخلاق و اجتماع به فضیلتهایی چون سخاوت، شجاعت و دیگر کمالات انسانی آراسته میشود.
بهطور کلی، فلسفهٔ اخلاق تبلوری از مبانی متافیزیکی است. مقصود از «متافیزیک» در اینجا، برداشت ما از سرشت انسان و جایگاه او در کیهان است. پرسشهایی همچون «انسان چیست؟» و «برای چه در این جهان حضور دارد؟» بنیادیترین مسائل متافیزیکیاند و پاسخ به آنها شالودهٔ هر نظام اخلاقی را شکل میدهد.از اینرو، هنگامی که از فلسفهٔ اخلاق ارسطو سخن میگوییم و ادعا میکنیم که غایت آن رسیدن انسان به سعادت است، نخست باید دریابیم که ارسطو در نظام متافیزیکی خود چه برداشتی از انسان ارائه میکند. با فهم این بنیان نظری است که میتوان معنای سعادت در اندیشهٔ ارسطویی و راهکارهای دستیابی به آن را به درستی فهم و تحلیل کرد.
شرح کامل مقاله در فایل پی دی اف

