سخن از فرزانهی بزرگ روزگارما، و بهقول اخوان ثالث مردی از دبستان معنویت و گسترهی فرهنگ، واصف باختری است.
دانشمند داره المعارفی و صاحب نبوغ و حافظهی برتر به شهادت همهی فرهنگیان و دانشمندان همروزگار ما.
ادبیاتشناسی كه احاط و تسلطاش به پهنای ادب و فرهنگ ما، تأیید همه ادبشناسان را بهدوش میكشد.
سرایشگری كه آغازگر آگاهانه و منسجم نوگرایی و سبك نیمایی درافغانستان است. مترجم بزرگ شعر كه بدیلاش را در عرصه ادب معاصر، نمیشناسیم پژوهشگری كه جستارهایش با نوترین یافتهها و ابتكارات آذین گرفته است.
استاد واصف باختری، غول بزرگ فرهنگ و ادب معاصر ما، درسال 1321 در شهر مزارشریف ولایت باستانی بلخ زاده شد. نامش را محمدشاه گذاشتند كه طی سالهای بالندگی و باروری، در برابر شكوه نام و عنوان شاعرانهاش (واصف باختری)، رنگ باخت و به نسیان رفت.
پدرش كه مرد معزز و حافظ قرآن بود، آموزش پسر را از حفظ كلام خدا آغاز كرد. 17 پارهی قرآن كریم را حفظ نموده بود كه حالش دگرگون شد و بهمشوره دانشیان و دوستان او را از ادامهی حفظ قرآنپاك معذور داشتند. شامل مكتب گردید. دورهی ابتدایی و متوسط را در لیسهی باختر مزارشریف و دورهی لیسه را در مكتب حبیبیه به پایان رساند. درسال 1345 دانشكدهی ادبیات دانشگاه كابل را تمام كرد.
كار دیوانی را از ریاست تالیف و ترجمه وزارت معارف آغازکرد. درسال 1354 از سوی وزارت معارف به دانشگاه كولمبیای امریكا معرفی گردید كه با اخذ دیپلوم ماستری در زمینهی آموزش و پرورش به میهن برگشت.
كار را در تالیف و ترجمه ادامه داد، تا در سال 1357 حزب دموكراتیك خلق به قدرت رسید. واصف باختری همراه كاروان بزرگ اندیشمندان و آگاهان جامعه روانهی زندان شد. احسان آفریدگار یاورش گشت كه در سیاههی 12 هزار نفری شهدا كه حفیظ الله امین بر درب وزارت داخله، آویخته بود. نامش رقم نخورد و درششم جدی 1358 از زندان پلچرخی رها گردید.
بار دیگر به ادارهی تالیف و ترجمه، به تالیف كتابهای ادبیات و زبان دری مكاتب مصروف شد. درسال 1360 مدیریت مجلهی ژوندون، ادارهی نشراتی انجمن نویسندگان را بدوش گرفت. در انجمن حدود 15 سال كار كرد، كه نسلی از جوانان و شاعران معاصر به دورش حلقه زدند و در تأثیر و تأثر از آن رشد نمودند.
باحضور طالبان دركابل، واصف باختری ناگزیر به ترك وطن شد. مدتی در پاكستان بود كه به معاش ناچیزی دریك موسسه كار میكرد. از آنجا به امریكا رفت و تاهنوز در آن كشور زندگی مینمود، که خبر درگذشت نابههنگام شان اندوهگین مان ساخت، كه یادشان بخیر و روان شان شاد باد!
ابعاد شخصیتی باختری
واصف باختری، از نگاه شخصیتی و علمی ویژگیهای منحصر بهفرد دارد.
از نگاه شخصی با آنكه روزگاری تند و پرخاشگر بوده است، امروز نهایت متواضع و فروتن است. (به قولی در حق خویشتن و كارنامههای خودش از اظهار انواع فروتنی و خاكساری دریغ نمیورزید(5).
در پایان سال 1385 كه به كابل آمده بود، گفتم: در معرفی شخصیتهای كلان افغانستان شما را معرفی مینمایم و خواستم معلوماتی را از خودش بهدست آورم. با انكسار فراوان گفت: ما چیزی نیستیم كه معرفی شویم. و بعد نام شماری از شخصیتها، چون صلاح الدین سلجوقی، اسماعیل مبلغ، عبدالحی حبیبی و… را گرفت و گفت: این افراد را معرفی کن.
اعظم رهنورد زریاب كه از روزگار دانشگاه باختری را میشناسد و با قهر و آشتیها، دوستی شان بیش از 40 سال ادامه یافته است، ویژگیهای شخصی و شخصیتی او را چنین معرفی مینماید:
«مردی است بسیار آرام وفروتن، فراوان خوش برخورد وبه گونة جذاب واثرناكی نرم سخن وشیرین گفتار، كه دركاربرد تعارفات وآداب… همواره راه مبالغه می پیماید ولابد درستایش دوستان وآشنایان نیز، تند می رود واز افراط وتندروی شگفتی انگیزی كار میگیرد.»
در عرصهی دانش و فرهنگ نیز، واصف باختری شخصیتی است چند بعدی، كه در همه ابعاد دانشیاش، طلایهدار و چاوشیخوان كاروان است.
بزرگترین ادبیاتشناس افغانستان است، نه تنها برادبیات كلاسیك احاطه و سلطهی تمام دارد كه در ادب معاصر، و حتا شناخت ادیبان و شاعران محیطی و محلی، دایره المعارفی را ماننده است. وقتی از محلیترین و گمنامترین شاعر در بلخ و بامیان و هرات و فراه و سمنگان و دیگر جاها، نام ببرید، تمام زندگینامهی آنرا معرفی مینماید و دهها و حتا بهگونهی اعجاب انگیز، صدها بیت، سروده آن شاعر را برایتان میخواند كه واقعاً حیرتآور است. تاریخ و روز تولد و وفات همه اندیشمندان و شاعران معاصر را، میداند و با همه ویژگیهای فكری و آفرینشی آنها، آشنایی تمام دارد.
در شعر معاصر تا هنوز از سرآمدان است و آغازگر شعر نیمایی بهگونهی منسجم آن درافغانستان است. در ترجمهی شعر و معرفی اشعار شاعران اروپایی و امریكایی و… كه به شعر گزارش یافته، یگانه است و تا هنوز د ركشور همتایی ندارد كه مجموعهی «اسطوره بزرگ شهادت» و «در غیاب تاریخ» برهان بین این مدعاست.
پژوهشهای ادبی و فلسفیاش، همیشه بكر و با یافتههای نو، همراه بوده است.
رهنورد زریاب، درسال 1381 به بهانهی شصت سالگی واصف باختری، این ویژگیها را چنین برمیشمارد:
«… میتوان گفت كه رویهمرفته، چهل سال میشود كه در عرصهی فرهنگ و ادبیات سرزمین ما، حضور نمایان و اثرگذار داشته است. او در درازی این چهل سال شعر سروده، سیاست كرده، به حكمت و فلسفه روی آورده، به كاوشها و پژوهشهای ادبی دست یازیده، بهكار ترجمههای منظوم و منثور پرداخته و راهیان نو سفر راه شعر و چكامه را، دستگیری و رهنمایی كرده است(6)
باختری فراوان مطالعه میكرد و باحافظه برتری كه داشت، همه خواندهها در ذهناش رسوب مینمود. باری به نگارنده در برابر پرسشی گفت: من تمام اشعار و آفریدههای محلیترین شاعران را خواندهام. رهنورد ویژگی مطالعه را در باختری، چنین وصف میكند:
«او یكی از كتابخوانترین و جستوجوگرترین كسانی بود كه من در زندگی خود شناختهام.»(7)
باختری و سیاست
واصف باختری از جوانی بهسیاست گرایید. در روزگاری كه تب و تاب سیاسی در اوج بود، باختری از نخبگان«جریان دموكراتیك نوین» بود كه جریدهی «شعلهی جاوید» را نشر میكرد و به گروه «شعلهی جاوید» مشهور بود. رهنورد زریاب كه از همان روزگار، با واصف باختری بحث و پرخاشهای تند سیاسی داشته است، در پیوند با كنش و باور سیاسی باختری چنین میگوید:
«…از دههی چهل به سیاست روی آورد و آن زمان بیباك، پرخاشجو و ستیزهگر بود. از بحثها و جدال داغ و آتشین روی نمیگرداند. بر مخالفان عقیدتی و سیاسیاش سخت میگرفت و از آنان بیزار بود و این بیزاری و نفرت را پنهان هم نمیكرد…
واصف باختری در شمار پیش آهنگان و نظریهی پردازان تندروترین جریان سیاسی روز قرار گرفته و ازحقانیت این جریان در سطح كشور و جهان- شیفتهوار و سرسختانه دفاع میكرد.»
باختری كمتر از یك دهه سیاست كرد. از آنجا كه یافت بلند او در چارچوب تنگ ایدلوژی مربوط نمیگنجید، در آغاز دههی پنجاه، رسماً از آن جریان فاصله گرفت و قطع رابطه كرد. باری چگونگی این امر را بهگونهی مشخص با او در میان گذاشتم. گفت:
در پانزدهم دلو 1351 از جریان شعلهی جاوید بریدم و دلایلم را در نامهای خطاب به رهبران شعلهی جاوید در بهار 1352 نوشتم و به آنها سپردم كه باید نشر میشد.
رهبران شعلهی جاوید، نامهی باختری را نشر نكردند تا بر سایر راهیان آن جریان تأثیر منفی نگذارد. از آن تاریخ به بعد باختری دیگر سیاست نكرد. آن خصایص پرخاشگرانه را هم رها كرد و بكلی دیگرگونه شد. رهنورد مینویسد:
در آغاز دههی پنجاه واصف باختری هم از رهگذر اندیشه و هم از رهگذر رفتار دیگرگون شد. او پرخاشگریها و ستیزهجوییها را دیگر كنار نهاد و تندگویی و تندخویی را رها كرد… از جزم گراییها دوری گزید و ازحلقهها و حوزههای سیاسی پا بیرون كشید…
در همین حال تمامی یافتههای فكری و اندیشهها و سنجههای شناخت خودش را از پرویزن شك و بازاندیشی گذراند و بر بسیاری از باورهای گذشتهی خودش، چلیپای بطلان كشید و یا در برابر آنها، نشانههای بزرگ پرسش گذاشت.»(8).
رهنورد معتقد است كه باختری بعد از این قطع رابطه، گرایشی به اندیشهها و كارنامههای تروتسكی داشت و كتابهای «وآفتاب نمیمیرد» و ترجمهی شعر «اسطوره بزرگ شهادت» را محصول آن حال و هوا میداند. به هرحال باختری دیگر عملاً سیاست نكرد و همه توجه خود را به شعر و ادب و فرهنگ گماشت.
واصف باختری و حافظهی برتر
واصف باختری از ذهن و حافظهی استثنایی و برتر برخوردار است. همه كسانی كه باختری را میشناسند، براین اصل صحه میگذارند. رهنورد زریاب كه از قدیمترین دوستان باختری است، درتأیید این امر مینویسد:
او یكی ازكتابخوانترین و جستجوگرترین كسانی بوده است كه من در زندگی خود شناختهام و نیز باید افزود كه در این تلاشهای پیگیرانه و سرسختانه ذهن و حافظه نیرومند و شگفتیانگیز واصف باختری همواره مددگار او بوده است(9).
نگارنده شاهد بوده است كه شاعران و نویسندگان در زمینهی تاریخ و ادب معاصر افغانستان از باختری بهعنوان یك دایره المعارف زنده استفاده میكردهاند. تاریخ تولد یا وفات، زادگاه، نام آثار و غیره مشخصات یك نویسنده و شاعر را میپرسیدند و باختری بدون وقفه دقیقترین پاسخ را میگفت.
چند مورد را یادآور میشوم كه خود شاهد بودهام.
– روزی باختری، از شاعران سمنگان كه سی یا چهل سال قبل زندگی داشتهاند سخن میگفت. از كسانی نام گرفت كه برخی را من حتا نشنیده بودم. زیرا از آنها كتاب و یا مجموعهای چاپ نشده است. آنچه بر تعجب من افزود این بود كه دهها بیت و غزل را از آن شاعران از حافظه برایم خواند. گفتم: استاد اینها را دركجا خوانده اید؟
گفت: در نوجوانی یادداشتهایی از آنها را باری مطالعه كردهام. یعنی با یكبار مطالعه، شعر و یاسرودهای از شاعر گمنام، چهل سال بعد تكرار میگردد.
باری باختری از یك رویداد در رابطه به استادخلیلی قصه كرده گفت: خلیلی در روزگاری كه در دربار سلطنت هم كار میكرد، درد و سوزی داشت و در برابر سلطنت سخنانی داشت كه پنهان نگه میداشت. یادآور شد: در روزگاری كه من دانشجو بودم، گاه گاه نزد استاد خلیلی میآمدم. روزی در حالی كه من با استاد نشسته بودم، عبدالرحمن پژواك آمد. در ضمن صحبت به استاد خلیلی گفت: من برای شنیدن آن شعر آمدهام، بخوان آن را. از قرینه معلوم شد كه خلیلی شعری بر علیه نظام و سلطنت گفته و به پژواك یادآور شده بود. اكنون پژواك می خواست آنرا بشنود.
خلیلی گفت: تا وقتی این جوان (اشاره به باختری) باشد نمیخوانم.
پژواك گفت: چرا؟ این جوان مورد اعتماد همه ما و شماست.
خلیلی گفت: درست است، اما همین كه شعر را شنید، برای همه میرسد. به خاطری كه بایكبار شنیدن، همه را بهخاطر میسپارد.
من در ضمن این روایت، از باختری، پرسیدم. مگر دقیق میگفتند: گفت: خوب دورههای جوانی بوده میشد، و بعد با شكسته نفسی همیشگی گفت: حالا كه همه چیز را از دست دادهایم.
– زمانی كه من در تاجیكستان بهحیث آتشهی فرهنگی در سفارت افغانستان در دوشنبه كار میكرد، سالهای 1380 و1381 و1382؛ علی موسوی گرما رودی شاعر و دانشمند ایرانی، رایزن فرهنگی ایران در تاجیكستان بود. روزی ضمن صحبتها، ذكری از باختری آمد. گرما رودی با تعجب و حیرت ازق درت حافظه و ذهن باختری صحبت نمود و آنرا استثنایی خواند، و بعد توضیح داد و گفت:
من هیچگاه باختری را ندیده بودم. روزی در سالگرهی جشن تاجیكان د ردوشنبه باهم مقابل شدیم. وقتی مرا دید، گفت: شما آغای موسوی گرمارودی هستید؟
گفتم: بلی، اما ما و شما ندیدهایم.
گفت: بلی، من عكس شما را در مجلهی سخن (یانشریهی دیگری كه من فراموش كردهام) دیدهام.
گرمارودی گفت: من هیچ به یاد نداشتم كه عكسم آنجا چاپ شده باشد.
گفتم: عكس من، آنجا چاپ نشده است.
باختری شمارهای ازمجله را نام گرفت كه 20 سال قبل چاپ شده بود و شعر مرا كه همراه آن عكس من نیز چاپ شده بود، برایم خواند. بیادم آمد و برایم واقعاً اعجابانگیز بود كه من خودم بیاد نداشتم و دیگر این که از روی عكس مجله 20 سال بعد مرا شناخته بود.
– در اواخر حكومت نجیب، دركابل شبی با واصف باختری مهمان حمید مهروز استاد دانشگاه كابل بودیم. یك جوان «كردستانی» كه در افغانستان پناهنده و دوست مهروز بود، نیز آن شب حضور داشت. آن جوان مرد سیاسی و فرهنگی بود. صحبتها داغ شد و تا نماز صبح ادامه پیدا كرد. آن جوان از كردستان، از روحانیون مبارز و از رهبران كرد و ازجریانات منطقهی خود میگفت. در هر مورد باختری سخن او را میگرفت و توضیحات بیشتر میداد، بهیادم است در مورد یكی از روحانیون مبارز «كرد» كه آن جوان یاد كرد، باختری آنقدر معلومات ارایه نمود، كه جوان كردی متعجب گردیده بود. بههرحال بعد از نماز صبح آن جوان قصد رفتن نمود. وقتی در دهلیز كفشهای خود را بهپا میكرد و من با او خداحافظی می كردم با فارسی شكستهای كه تازه آموخته بود گفت: این چه غولیست؟ این را از كجا كردید. چیزی نیست كه او نداند. واقعاً آدم بزرگی است.
موردی را هم در این زمینه از زبان رهنورد زریاب بیاورم كه نوشته است:
… واصف در شناخت آدمها و چهرههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و حتا شناخت آدمهای عادی، نیز اُعجوبهای بهشمار میرود. من كمتر به یاد دارم كه از كسی نام گرفته شده باشد و واصف باختری آن كس را با تمام ویژگیها و خصلتهایش نشناخته باشد. او نهتنها خود آن كس را میشناخت بل در بسیاری موارد از پسرعمو و پسرماما و پسر عمهی او هم جدا جدا نام گرفته است.
باری در همان دههی چهل… از زبان شادروان اسماعیل مبلغ كه خود حافظهی حیرت انگیزی داشت شنیدم كه گفت: اگر روزی شعلهی جاوید به قدرت برسد، باید واصف باختری را رییس استخبارات بسازند. شگفتی زده پرسیدم: آخر چرا رییس استخبارات؟
مبلغ پاسخ داد: برای این كه او همه مردم را میشناسد و از سر و پودینه همهكس آگاهی دارد. «10»اگر در دههی چهل چنان بود، اینك در دههی هشتاد نیز چنان است. به تأیید این قول موردی را یادآور میشوم.
در ماههای میزان و عقرب سال 1385 واصف باختری برای چند روزی از امریكا به كابل آمده بود. و درخانهی دو دخترش كه دركابل زندگی دارند، بود و باش داشت. روزی در خانهی منیژه باختری دختر واصف باختری كه استاد دانشكدهی ژورنالیزم كابل است، همراه باختری نشسته بودیم، كه جوانی 25 یا 26 سالهای بهدیدار باختری آمد. منیژه معرفی كرد: این جوان فلانی همكار ما در فلان موسسه است. از آمدن شما آگاه شد و علاقه داشت شما را ببیند. تعارفاتی بهعمل آمد و بعد در حالی كه من شاهد بودم آن جوان گفت: من برادرزادهی یكی از همصنفان دوران ابتداییه شما هستم. باختری كه در 1321 تولد گردیده است، دورهی ابتداییه او حداقل به 50 سال قبل بر میگردد. آن جوان نام كاكای خود را گرفت. باختری بهیاد نیاورد، كمی مكث كرد و بعد گفت: فلان آدم، برادركلانش این بود، برادر خوردش چنین نام داشت. بعد از تحصیلات آنها در داخل و خارج، از تكلیف عصبی یكی ازكاكاهای آن جوان و این كه خانهی شان در فلان جا بود و معلومات دیگر سخن گفت كه برای آن جوان حیرتآور بود و آن خود نیز برخی از این معلومات را از كلانها شنیده بود برخی را تازه میشنید. باختری گفت: من آن همصنفی ام را 30 سال قبل در فلان جا دیده بودم و آنوقت هم شاید بعد از 20 سال بود كه میدیدم. از این معلومات نهتنها ما كه آن جوان نیز در حیرت بود. چه باخانوادهی خود از زبان باختری آشنا میشد. از این موارد، دوستان و شاگردان باختری فراوان بیاد دارند، كه همه نشان نبوغ و حافظهی برتر باختری است. حافظهای كه او را درعرصهی ادبیات برتر از همه ساخت.
باختری و شعر و ادب
واصف باختری بیهیچ مجامله و به تأیید بدون استثنای همه استادان و راهیان شعر و ادب، پیشوای بزرگ و بیهمال شعر معاصر و بزرگترین ادیب و ادبیاتشناس افغانستان است.
قبل از واصف باختری تجربههای از شعر نیمایی در افغانستان داشتهایم و نمودهای در شعر یوسف آیینه، ضیا قاریزاده، محمود فارانی، استاد خلیلی دیده میشود؛ اما این فقط واصف باختری بود كه شعر نیمایی را با همه عمق و پهنای آن به افغانستان معرفی كرد و نمودهای برتری از آنگونه آفرینش را ارایه داد. از همینجاست كه گفتهاند: وی از نخستین شاعران افغانستان است كه به شعر نیمایی و سپید روی آورد(11).
در شناخت شعر و ادب معاصر و كلاسیك نیز، از سرآمدان است. مقالات پژوهشی و صحبتها و گفتارهای رادیویی و تلویزیونی، مفصلی در این زمینهها دارد که اگر چاپ شود میتواند اثر ارجمندی باشد. هرچند كه كتابهای مستقلی در زمینه چاپ نكرده است، باآنهم مجموعههای مقالات چاپ شده چون: گزارش عقل سرخ، درنگها و پیرنگها، بازگشت به الفبا، در ورزشگاه ثانیههای شرقی، نردبان آسمان، كه در برگیرندهی مقالات ادبی و فلسفی باختری است وكتاب «سرود سخن در ترازو» كه در باب عروض است و ده مجموعه شعری باختری میتواند برهان روشن مدعای ما باشد.
باید گفت: باختری سرودن را از یازده سالگی آغاز كرد. در این دوره مولوی خال محمد خسته عالم و دانشمند بزرگ كه از خویشاوندان باختری بود، او را راهنمایی میكرد و در دانشكدهی ادبیات بیشتر از همه، از استاد عبدالحق بیتاب فیض برد.
گفته میشود نخستین غزلش در اواخر دههی سی در جریدهی بیدار در شهر مزارشریف به نشر رسید(12).
باختری و فلسفه
باختری وقتی به سیاست گرایید، به فلسفه نیز توجه كرد. از آنجا كه جریانهای سیاسی هریك فلسفهی بهخصوصی را متكا فكری خود ساخته بودند، در كارهای فلسفی باختری در سالهای نیمهی دوم دههی چهل، نیز این اثرگذاری ایدلولوژیك به خوبی هویدا است.
رهنورد مینویسد: جستارهای در باب شناخت… سال 1347 را میشود چون نمونهی خوبی از این دست نبشتههای او به شمار آورد.
باختری بعدا سیاست را كنار میگذارد، از جزم اندیشیهای ایدیولوژیك تبری میجوید. آنگونه كه خود مینویسد:
«و آخرین سخن این كه سالهاست با هرگونه جزم اندیشی سرسازش ندارم» (13). و در نتیجه کارهای فلسفیاش نیز از نشان و هنگ ایدئولوژیها مبرا میگردد.
رهنورد مینویسد: «باگذشت زمان واصف باختری در روند پژوهشهای خودش در قلمرو فلسفه، به مرحلهی دیگری پا گذاشت. در این مرحله نبشتهای را با نام «یك نه شكوهمند در برابر همه آریهای دروغین» پدید آورده است…. (14) و از نبشتههای فلسفی باختری اینها را نام میبرد:
«سپینوزا و گوهر نخستین 1355»، شیوهی تحلیل كاركردی 1355، سرگذشت رازناك مقولهها 1355، گزارش عقل سرخ 1355، فردوسی در قلمرو فلسفه 1356، نیمنگاهی بهسوی قلمرو افلاطون 1356، ترفندهای به نام خاورشناسی 1359»(15).
نگرشی بر شعر باختری
بررسی شعر واصف باختری، نهتنها در توان نگارنده نیست كه تا هنوز هیچ استادی در این زمینه جرأت قلم و قدم را بر خویش نداده است. باختری استاد مسلم وب زرگ عروض در زمان معاصر است و كسی در این زمینه بر شعر او سخنی ندارد. باختری استاد مسلم ادبیات و واضع واژهها و تعبیرهای نوی در زبان فارسی دری است كه امروز فراوان دانشیان، آنها را بهكار میبرند. و هنوز كسی بهمرتبهی زبان فاخر و فخیم او نرسیده است.
گذشته از همه، باختری استاد مسلم نسل معاصر شاعران است كه بر همگان حق استادی دارد. اما نگارنده، یافت و برداشتی را كه ازكلیت محتوی سرودههای واصف باختری دارد، اینجا عنوان مینماید، البته آنچه را كه در سرودههای استاد خلیلی دریافت بنده است، دردهای مشترک و همسانی از دو فرهنگی را بهنمایش میگذارد.
از نگاه من، تمام سرودههای استاد خلیلی و واصف باختری، حتا تغزلیترین و عاشقانهترین سرودها، تبلوریست از درد، فریاد و عصیان. شما دیوان خلیلی را بهگونهی فال حافظ باز نمایید، هر غزلی را خواستید مطالعه كنید، بهخوبی این فوران درد و اندوه را مشاهده خواهید كرد. من در مقالتی زیر عنوان «خلیلی سرایشگر اندوه و آزادی» این ویژگیها را با ذكر شواهد، به تبیین آوردهام.
نگاهی به اشعار و آفریدههای واصف باختری نیز، این ویژگی را بر میتابد. در همه آفریدههای او یك درد پنهانی، آشكار است. واصف باختری در جوانی وقتی بهسیاست گرایید، منادی عریان همین درد و اندوه بود. استعمار، بیدارگران و ظالمان را بهنفرین میگرفت و از درد مردم و رنجبران بلاكشیده سخن میگفت.
رهنورد زریاب، از شعرهای انقلابی واصف باختری، «سرود روستا» و«حماسهی شعله» را نام میبرد كه درشمارههای 184 و 185 جریدهی شعله جاوید سال 1347 نشر گردیده است. اما هیچ یك از این سرودههای سیاسی را در دفاتر شعریش نیاورده است.
اگر باختری در آن زمان از دیدگاه ایدتولوژیك این درد را عنوان میكرد، باكنار گذاشتن سیاست، بیداد استكبار و مظلومیت تودهها را هرگز از یاد نبرد. نگرشی بر سرودههای باختری نشان میدهد كه حتا در رمز آلودترین و عاشقانهترین سرودههایش، گونهای از عصیان و فریاد، خفته است.
نهتنها آفریدههای شعری باختری، مبین این تعهد به انسانیت، عدالت و ظلمستیزی است كه گاه گاه در سخن و بیانش نیز بهگونهی روشن بازتاب یافته است. وقتی در سال 1373 بهمناسبت پنجاه سالگی اعظم رهنورد زریاب، سرودهی «پخته در كورهی پنجاه» را به آفرینش میآورد و به رهنورد میفرستد، همراه با آن، در یادداشتی مینویسد:
«این برگ سرشكآلود را به بزرگواری خود بپذیر. میدانم شعر نیست، اما فریاد است، فریادی از جگر برخاسته»(16).
همینگونه است آن یادكرد استاد باختری در مقدمه مجموعه شعری« تا شهر پنج ضلعی آزادی» كه درآن اشعار خود را بدون این كه تاریخ زده باشد، نشر مینماید:
«همه تاریخ ها را از پایان شعرها ستردم. من پیرانه سر، اما بالجاجت یك كودك بهانه گیر می خواهم این شعر ها دربرابر تاریخ بایستد، نه این كه مهر تاریخ برجبین شان زده شود. »(17).
ابیاتی را از غزل و سرودههای مختلف باختری میآورم که بهگونهی غیر مستقیم بیان پرخاش و عصیان یاد شده است. همینگونه است همه سرودههای باختری، كه درد و خشم درآ ن موج میزند:
غزل تاراج خزان:
اندرین دست بلا راهبری پیدا نیست
همدلی، همنفسی، همسفری پیدا نیست(18).
غزل بشارت:
ز شهرستان مشرق نعرهی شیپور میآید
كه سالار سپاه سرزمینهای عبیر و نور میآید(19).
غزل رستاخیز:
شعر من ای گوهر افتاده از چشم زمان
شعرمن ای گلبن پرورده در بستان رنج
ناله شو، فریاد شو رزمانگیز شو
نغمهی جانسوز شو، آهنگ رستاخیز شو(20).
سروده سبز شكوه شهادت:
فرهاد
آن گرد نامور كه فرا میرسد زشرق
با تیشهای كه گویند
كوبید
برفرق خویشتن
كوبد ترا به فرق(21).
سرودهی از میعاد تا هرگز:
از آن جزیره برون آی
در آبگینه نگنجد غرور سركش موج
شكست تاك فروخفته دور باد از تو
كه نخلهای بلند ایستاده میمیرند((22).
از سرودهی سهراب سپهری
تهمینه
بالا بلند بانو
میدانی؟
كی؟ كی؟ كی
برتاج و درگهی افراسیابها
خواهند فتاد بهمین تاریخ(23).
و یا سرودههای از آنسوی آیینه، و پاسخ تلخ، غزلواره و… در مجموعهی از میعاد تا هرگز، و آفریدههای: خشم، زندگی چیست، مرغ گرفتار، آهنگ رستاخیز، عقاب اوجها، در مجموعهی و آفتاب نمیمیرد؛ و همچنان سرودههای: چنان مباد، از فصل دیگر، در اشراق شكسته، ای روح سبز فصل شگفتن، این جام شوكران و همه سرودههای دیگر، از مجموعهی تا شهر پنج ضلعی آزادی.
بیش از این مثالی نمیآرم كه تمامیت سرودههای باختری، از هر مجموعهی شعریاش كه انتخاب نمایید درد بزرگی را نهفته دارد و به گوش غفلت زدگان فریاد میزند: «آنك خط عبور» پردهی بیداد و زنجیرستم را پاره كن»، «تبار تیرهی شب را سپاس ننگت باد» رواق خانهی ما بارگاه فتح تو باد و…
نمونهی از سرودههای واصف باختری:
آنك خط عبور
در تغزل ابریشمین هم سرایان مرگ و میلاد
و در كهكشان بوسههای منظوم رگبار بر پلكهای فروبسته سنگپارهها
از نجره زخمی نارنجستانهای مشرق
فریاد بر میخاست:
آنك خط عبور
كه ناهنگام موریانه های مقوایی از زندان چوبین خویش برگشتند
تاعریانی زمین را از چشماندازی به پهنای فاجعه دیدار كنند
و قصیدهی عتیق هجرت را بر كتیبههایی از خضوع لامسهی خاك بنویسند(2).
ای خوبترین همنشین شبانههای همیشه و هنوز
برگرد كه آن هفت سالار سپید گیسوی كهن را با من
در كهفی به تنگی ستوه روزگار به زودی دیدار خواهد افتاد
ای خوبترین همنشین شبانههای غربت همیشه و هنوز
كه از درگاه آیینهها سبز سبز میگذشتی
آوایت ریشههای باژگونهی نخلهای بیمار را
با رگهای كشادهی دستان من پیوندی بود
برگرد و دستهایت- این دوكبوتر سپید- را از آشیان دستان من پراوز مده
سر انگشتانت این دو مخمس بیهمتا را به ذهن دستهای من بسپار
و به زبان مخملین بلاغت بارانها
بر صحیفههای شعور سرخ شقایق بنویس
كه سرانجام چابكسوار شیهه كدام رخش
دركدام جنگل دستها و بازوها
حصار خواب كدامین تهمتن را فتح خواهد كرد
و از تخمهی آتشین كدام سلامان
كدام حلاج
باهجاهای زبان بریدهی كودكان كدام شهر
قنوت سرخ شهادت را بر بامهای هفت اقلیم خواهد خواند
بشارت
زشهرستان مشرق نعرهی شیپور میآید
كه سالار سپاه سرزمینهای عبیر و نور میآید
بشارت باد
بشارت چشم در راههان میلاد شقایق را
سیاوش شهسوار شهر آتش از دیاری دور میآید
سمندش از ستام لاژوردین صد بدخشان است
كمندش دستباف پهلوان زاولستان است
شراب سرخ بهروزی به چرخشتش
نگین لعل پیروزی در انگشتش
آیا افراسیاب خیره سر بدورد گو با افسر و اورنگ
كله خودت- اگر پولاد- چون موم است درمشتش
آثار واصف باختری
از استاد واصف باختری تا حال چندین مجموعهی شعر، ترجمهی شعر و مجموعهی مقالات چاپ گردیده است آنچه را فرادست داریم به شمارش میگیریم:
- شیوههای آموزش زبان دوم(همراه با استاد محمد رحیم الهام)
- وآفتار نمیمیرد. مجموعهی شعر چاپ اول كابل 1362، چاپ دوم كانادا 1376از میعاد تا هرگز (مجموعهی شعر)
- ازین آیینهی بشكسته تاریخ (مجموعهی شعر)
- دیباچه یی درفرجام، (مجموعة شعر)
- تا شهر پنج ضلعی آزادی (مجموعهی شعر)
- در استوای فصل شكستن (مجموعهی شعر)
- مویههای اسفندیار گمشده (مجموعهی شعر)
- بیاننامه وارثان زمین (منظومة طنز)
- دروازههای بستهی تقویم، گزینهاز از شش دفتر شعر چاپ شده، چاپ اول1379 پشاور چاپ دوم 1382 لاهور
- اسطورهی بزرگ شهادت، (ترجمهی شعر)
- در غیاب تاریخ دوگفتار، در بارهی شعر و چند ترجمه شعر
- آبهای شعر جهان آلوده نیستند) 2004، ترجمهی 42 شعر از شعرای آمریكای لاتین و شاعران هندی، كردی و آمریكایی.
- نردبان آسمان، مجموعه مقالات در باب مولانا و مثنوی، چاپ اول كابل 1362، چاپ دوم پشاور1379
- گزارش عقل سرخ، پژوهشهای فلسفی و ادبی
- درنگها و پیرنگها، پژوهشهای فلسفی و ادبی
- بازگشت به الفبا، پژوهشهای فلسفی و ادبی
- در ورزشگاه ثانیههای شرقی، پژوهشهای فلسفی و ادبی
- سرود و سخن در ترازو، پژوهشی در عروض فارسی
پینوشتها:
- رهنورد زریاب، چهها كه نوشتیم، تهران، 1382ص 177
- رهنورد همان، 175
3- 4- رهنورد همان، ص 185
- رهنورد، همان 177- 178
- رهنورد، همان 179- 180
- رهنورد، چهها كه نوشتم، تهران 1382، ص 185
- چهها كه نوشتم، رهنورد، 186
- دانشنامهی ادب فارسی، جلد سوم، ادب فارسی در افغانستان، پرسشی حسن انوشه، تهران1072
- رهنورد، همان 183
- رهنورد، همان 181
- واصف باختری، در ورزشگاه ثانیههای شرقی، بنیاد نشراتی پرنیان، پشاور 1379، 19
- 14رهنورد، همان 181، 182
- واصف باختری، تا شهر پنج ضلعی آزادی، پشاور، 1376، 59
- همان 59
- واصف باختری، از میعاد تا هرگز، انجمن نویسندگان، كابل، 13
- واصف باختری، از میعاد تا هرگز، 1352
- از میعاد تاهرگز، همان،
22- 23 از میعاد تا هرگز،