این مقاله برآنست تا چیستی اسطوره، بشر و چرایی خلق اسطوره و همچنان رابطه اسطوره با طبیعت را توضیح داده و نشان دهد که نوروز چگونه با اسطوره و طبیعت ربط دارد. نوروز را میشود به سکههایی تشبیه کرد که یک روی آن طبیعت و روی دیگر آن اسطوره است. طبیعت و اسطوره خود یکدیگر را تغذیه میکنند. ما به طبیعت وابستهایم و این رابطه ما با طبیعت باعث خلق اسطوره میشود. تمامی اساطیر باستان با طبیعت سرو کار دارند. اسطورهای را نمیتوان پیدا کرد که طبیعت درآن مرکزیت نداشته باشد.
پیش ازآنکه در مورد ربط طبیعت با اسطوره صحبت کنیم، چند حرفی درباره اسطوره و نیاز آن را باید یادآور شد. از نگاه واژهشناسی اسطوره، افسانه، قصه و حرف بیهوده معنی میدهد.[1] اسطوره در گفتمان علمی مخالف آنچه که واقعیت دارد به کار برده شده و گفته میشود این یک myth است، یعنی جنبه علمی و واقعی ندارد. اسطوره با کلمات داستان و افسانه مترادف استفاده میشود. ولی این سه کلمه گرچه با هم مشترکات نزدیک دارند ولی هم معنی نیستند. در این جا دیدگاه توک تامپسن [2]برای شناخت ما از این سه مفهوم میتواند کمک کند. توک تامپسن این سه اصطلاح را از هم جدا کرده و هر یک را تعریف جدا گانهای میکند. از دید وی افسانه [3] داستانهایی است که در جهان واقعی و تاریخی اتفاق میافتد و یا به عبارت دیگر این داستانها تا حدی جنبه تاریخی و واقعی دارند. [4] بعد درباره داستان [5] میگوید که این گفتهها در جهان غیرواقعی و بیرون از تاریخ گفته میشوند و همیشه با اصطلاح «بود و نبود»[6] شروع میشوند.[7] در مقابل این دو، ما اسطوره [8] داریم. این داستانها مشخصات خاص خود را دارند. اسطورهها بیانگر شروع کیهان، هستی و منشأ حیات هستند. آنها درباره سرنوشت انسان در این دنیا و آیندهی بشر صحبت میکنند. اساطیر تعریف و روایت از گذشته برای بشر میسازند. ویژگی خاص اسطورهها روایتسازی میباشد.
اگر اسطوره، حرف بیهوده و غیر واقعی باشد، پس چرا انسانها دست به تولید و خلق اسطوره زده اند؟چرا تمامی فرهنگها، جوامع و تمدنها دارنده اسطوره اند؟ و مهمتر از این، اسطوره برای انسانهای گذشته و ما چه اهمیتی دارد؟
شواهد باستانشناسی نشان میدهند که انسانها در عصر سنگ قدیم دارای اساطیر بوده اند.[9] یعنی تاریخ شواهد اساطیر در جهان، به عصر سنگ قدیم میرسد. این زمانی است که هنوز کشاورزی کشف نشده و انسانها معیشت خود را از طریق شکار و چیدن میوهها از درختان به دست میآوردند. شواهد باستانشناسی برای اسطوره در عصر سنگ قدیم نشانگر اهمیت اسطوره در زندگی انسانها است. بعضی از انسانشناسها تفاوت انسان و دیگر حیوانات را در روایتسازی میبینند. یعنی این انسانها است که تصور و درک از گذشته و آینده دارند و خود را میان گذشته و آینده میتوانند ببینند و روایتی از گذشته و آینده بسازند. جک نایلس [10] انسانشناس، کتابی بهنام Homo Narrans: The Poetic and Antrhopology of oral literature را نوشته است. او در نام این کتاب کلمه انسان خردمند[11] را با خلاقیت به انسان روایتگر[12] تبدیل کرده و با این کار میخواهد روایتگری را جزئی از ذات انسان تلقی کند و نشان دهد. بنابرین، روایتسازی و اسطورهسازی جزئی از طبیعت انسان است و انسان را نمیتوان بیرون از اسطوره تصور کرد.
اساطیر ابتداییترین فلسفه و علم بشریت هستند. وقتی به اساطیر از زمان حال نگاه میکنیم متوجه میشویم که بسیاری از مفاهیم، آموزهها و عقاید اسطوره غیر منطقی و علمی هستند. باید به خاطر داشت که تاریخ این اساطیر به هزاران سال پیش برمیگردد. زمانی که فلسفه و علم بشریت در ابتداییترین مرحله خود قرار داشت. انسان از بدو پیدایش سوالات بنیادی درباره چیستی زندگی، هستی و چگونهگی رابطه ما با آن داشته است. بسیاری از این سوالات که در اساطیر چند هزار سال پیش پرسیده شده است هنوز بدون پاسخ باقی مانده اند. سوالات همچون ما از کجا آمده ایم و به کجا میرویم؟ منشأ هستی چیست؟ حیات چیست؟ هدف از زندگی چه میباشد؟ همه سوالاتی هستند که تا هنوز انسانها در جستوجوی پاسخ آنها هستند. در این جا نمونهای از تأمل درباره هستی و منشأ آن را در ریگ ودا میخوانیم. ریگ وداها سرودههای باستانی هستند که به زبان سانسکریت ویدایی در سرزمینهای امروزی افغانستان و شمال پاکستان در حدود 1500 ق.م سروده شده اند. سروده زیر از ماندالا[13] دهم ریگ ودا است.
Nā́sad āsīn nó sat āsīt tadā́nīṃ
Nā́sīd rájo nó víomā paró yát
Kím ā́varīvaḥ kúha kásya śármann
Ámbhaḥ kím āsīd gáhanaṃ gabhīrám
آن زمان که نه هستی بود و نه عدم هستی
نه هوا بود و نه هم فضای مأورای آن
آن را چه میپوشاند؟ کجا قرار داشت؟
کی نگهبانش بود؟ آیا کیهان سیالی[14] و غیر قابل درک بود؟
در بخش دیگری از این نسک میگویند آن زمان نه مرگ بود و نه حیات، نه روز و نه شب. از تاریکی که همه کائنات را در بر میگیرد حرف میزند. و بالاخره در یک بخش از آن میگوید:
Kó addhā́ veda ká Ihá prá vocat
Kúta ā́jātā kúta iyáṃ vísr̥ṣṭiḥ
Arvā́g deva asyá visárjanena
Áthā kó veda yáta ābabhū́va
Iyáṃ vísr̥ṣṭir yáta ābabhū́va
Yádi vā dadhé yádi vā ná
Yó asyā́dhyakṣaḥ paramé vyoman
Só aṅgá veda yádi vā ná véda
ولی بلاخره، کی میداند و کی میتواند بگوید که هستی از کجا آمد؟
خدایان خود بعد از خلقت آمدند.
پس کی واقعا میتواند درباره منشأ هستی صحبت کند؟
بنابرین همه هستی شروع دارند. خالق آن را خلق کرد و یا هم نکرد.
خدایی که از آسمانهای بالا آن را نظاره میکند، شاید همه این را بداند.
شاید او هم نداند!.
وقتی به این سروده نگاه کنیم متوجه بنیادیترین و فلسفیترین سوالات بشری میشویم. سوالات و تأمل درباره منشأ هستی، حالت کیهان پیش از هستی، نیز در آن بیان شده است. مثلا در شروع این سروده از هستی و عدم هستی در عین زمان صحبت میشود. این یکی از مباحث چندین هزار ساله بشری درباره منشأ هستی است که در سنتها و فلسفههای مختلف که باورمند به خلقت و خالق هستند به عنوان یکی از سوالات اساسی نوع خلقت مطرح شده است. آیا خدا جهان را از هیچ آفرید؟ و یا پیش از آن مادههایی وجود داشت و خدواند به وسیلهی آن ماده جهان را خلق کرد؟ همینطور وقتی به آخر سروده میرسیم، به یکی از زیباترین شکاکیتهای سروده شدهی بشری روبهرو میشویم که میگوید. شاید خدا منشأ خلقت را میداند و شاید حتی او هم نمیداند. این سروده تأثیر عمیق بر تشکیل و تدوین اندیشه و فلسفه هندی دارد و تاثیر آن تا امروز نیز ادامه دارد.
در گاتها که قدیمیترین بخش اوستا است ما با سوالات هستیشناسانه و فلسفی مواجه میشویم. مثلا در گاتها زردشت از اهورا مزدا میپرسد. از تو میپرسم ای اهورا! چه به راستی میخواهم بدانم جز تو چه کسی در روز نخست، آفرینش را بیافرید؟ چه کسی به خورشید و ستارگان راه سیر بنمود؟ کاهش و افزایش ماه از کیست؟ اینها و بسا چیزهای دیگر را میخواهم بدانم. (گات ها، یسنا 44 بند سوم)در این سرودهی گاتها ما میخوانیم که سراینده این سرود تأمل درباره طبیعت و مشاهدات انسان از این طبیعت را که منجر به سوالات میشود، میپرسد. در اینجا دیده میشود که با مشاهده مهتاب و با دیدن کاهش و افزایش از کتله و نور مهتاب، برای سراینده سوال از علت این کاهش و افزایش خلق شده است. این خود نشاندهنده از نمونههای کنجکاوی و جستوجوی علمی و فلسفی در گاتها است. سرایندهی آن، در آن زمان با وسایل علمی و فلسفی که داشت دنبال راه حل این سوالات است.
وقتی به داستان خلقت در اوستا و ادبیات زردشتی نظر بیندازیم و ببینیم که سراینده این متنها چه هدف و فلسفه در ذهن داشت. در ابتدا پیش از این که جهان خلق شده بود، اهورامزدا در نور پاک قرار داشت. در طرف مقابل اهریمن( درزبان اوستایی انگره مینیو) در دل تاریکی میزیست.[15] که در بین آنها مکان خالی و تهی قرار داشت. اهورامزدا از نیت اهریمن آگاه بود و میدانست که اگر اهورا مزدا چیزی خلق کند اهریمن دست به نابودی آن خواهد زد. اهریمن برای جنگ و ویرانی اهورامزدا دیوهای شرور را خلق کرد. جنگ میان اهورامزدا و اهریمن به شکست اهریمن میانجامد و اهریمن دوباره به مکان تاریکی از کیهان میرود. اهورامزدا شروع به خلقت مادی جهان میکند. او جهان را در هفت دوران خلق میکند. در ادیان ابراهیمی نیز ما شاهد خلقت جهان در چندین روز و دوران هستیم.
در دین زردشتی جهان به تخم تشبیه شده است، چیزی که در خیلی از اسطورههای جهان وجود دارد. تشبیه جهان به تخم تقریبا یک فرهنگ جهانی است و در خیلی از اساطیر قدیم وجود دارد. حضور تخم در اسطورهها، مانند جایگاه تخم درجشنهای مختلف جهان نیز تشبیه از خلقت، زندگی و حیات میکند. مثلا دراساطیر هندی در منبع بهنام ستپته برهمنا [16] کیهان و هستی به تخم تشبیه شده است. [17] پلاسجیها[18]، اقوام باستانی در یونان باور داشتند که ایورونیم[19] یکی از خدایان یونان باستان تخم میگذارد و جهان و هستی از این تخم به وجود میاید. همینطور مردمان باستان پولینزیاییها نیز به این باور بودند که خداوند از تخم بیرون آمده و پوست تخم باعث ایجاد جزایر پولینیزی شده است. داستانهای بسیار زیادی در اساطیر وجود دارند که جهان تشبیه به تخم شده و یا جهان از تخم به وجود آمده است. برای همین میتوان تخم را در جشنهای مختلف جهان پیدا کرد. تخم در فرهنگهای مختلف نمادی از حیات، زایش و به جود آمدن است که اساطیر و ادیان مختف نیز آن را پوشش دینی داده و به خود اختصاص داده است ولی در اصل داستان تخم از این ادیان و اساطیر قدیمیتر بوده ویک مفهوم جهانی بوده است. در نوروز نیز تخم جایگاه خاص و محبوب دارد.
سوال اساسی که میتوان در مورد خلقت در اوستا پرسید این است که اهریمن را کی خلق کرد؟ همانطور که ذکر شد در اسطوره خلقت اوستا، اهورا مزدا و اهریمن هر دو از ازل وجود داشتند. دلیل این که چرا سرایندههای اوستا چنین تصور و تفکری از خلقت داشتند را میتوان در واکاوی سوالات فلسفی درک کرد. یکی از اساسیترین سوالات فلاسفه در طول تاریخ بشریت مسأله شر بوده است. منشأ شر چیست؟ چرا شر در دنیا وجود دارد؟ در تاریخ ادیان ابراهیمی، فیلسوفان و متکلمان برای قرنها تلاش کرده اند که این مسأله را حل کنند. سوالی که برای ادیان ابراهیمی پیش میاید این است که در این ادیان خدا دارنده صفات محبت، شفقت و در عین زمان قدرت مطلق است. همخوانی و همردیفی این صفات باعث ایجاد تناقض منطقی میشود. اگر خدا مهربان، شفیق و با محبت است چرا شر را در دنیا اجازه میدهد؟ شاید خدا توان از بین بردن شر در روی زمین را ندارد. اگر این را قبول کنیم، صفت قادر مطلقی خدا نفی میشود. سرایندههای اوستا وقتی اسطوره خلقت را میساختند در مورد این مسائل تأمل و تفکر کرده اند و خواستند راه حل برای مشکل شر پیدا کنند. برای همین به این نتیجه رسیدند که اهورامزدا و اهریمن از ازل وجود داشتند. این مثال برای آن ذکر شد تا نشان داده شود که چطور اساطیر ابتداییترین اثر علمی و فلسفی تاریخ بشریت هستند. تأملات و تفکرات که در بعضی موارد تا هنوز هم کار آمد دارند و درست هستند.
اساطیر رابطه تنگاتنگ و ناگسستنی با طبیعت دارند. بدون طبیعت اسطوره ناممکن است. همانطورکه ذکر شد، انسان باستان دنبال جوابهایی از شناخت خود، جهان هستی و طبیعت بودند. آنها این شناخت را در اساطیر بیان کرده و برای جایگاه انسان در جهان هستی و تاریخ روایت میساختند. اکثریت فرهنگهای باستان انسان را یا جدا از طبیعت نمیدیدند و یا خود را برتر از طبیعت نمیپنداشتند. تنها در چند قرن اخیر است که اندیشه انسان محوری [20]با روی کار آمدن تکنولوژی مدرن غالب شده است. نتیجه چنین اندیشه نابودی طبیعت و بحران جوی و اقلیمی شده است که انسان را به پرتگاه نابودی قرار میدهد. اندیشه انسان پیشامدرن، تفکر طبیعتمحور[21]بود. به دلیل اینکه ما در عصر انسانمحوری زندگی میکنیم، تفکر اساطیر باستان که طبیعتمحور بودند را نمیتوانیم درست درک کنیم.
انسان باستان، انسان جدا از طبیعت نبود. بسیاری از فلسفهها و ادیان جهان حتی خدا خود بیرون از طبیعت نبوده و طبیعت خدا میباشد. مثلا در اوپانیشادها تعالیم وحدتالوجودی، وجود دارند که بعدها از آن مکتب فلسفی ادیویته ودانته[22] تشکیل شد. این مکتب مدعی است که تمامی هستی یکی است و آن همان برهما[23] میباشد. برهما قدرت و حقیقت مطلق است. تمامی هستی جهان فقط تجلی این قدرت است. بنابرین هیچ تفاوت متافزیکی و ذاتی بین انسان، حیوان و طبیعت وجود نداشته و همه تجلی قدرت مطلق برهما میباشد. در جای دیگر از وداها، پروش [24] در اول مرد با هزار سر، هزار پا بود و تمامی هستی را در خود داشت. زمانی رسید که پروش تجزیه شد. بخش فوقانی وی زمین شدند، دهانش که پر از حکمت بود برهمنهای حکیم و خدا اندرا شد، بازوها، طبقه محافظ و جنگجو، رانهایش مردم عادی، پاهایش پایینترین طبقه مردم یا پایینترین کاست شد. بخشهایی از پروش حیوانات و بخش دیگرش تبدیل به نباتات گردید. از چشمهایش پروش آفتاب؛ از نفسش باد؛ و از سرش آسمانها به وجود آمدند. این داستان باز هم نشان دهنده در آمیختهگی خدا، طبیعت و انسان است.
اکثریت اساطیر و ادیان خلقت انسان را به طبیعت ربط میدهند. مثلا در تورات خدواند انسان را از خاک خلق میکند و بر وی از روح خود میدمد.( پیدایش، فصل دوم، آیه 7-8). همینطور در قرآن آمده است که میگوید: نشانهای قدرت اوست که شما را از خاک بیافرید تا انسان شوید و به هر سو پراکنده گشتید.( سوره روم، آیه 20). در اساطیر بابلی و آشوری نیز، نینهورسگ[25] الهه زمین انسان را از خاک و خون میآفریند.[26]
دراساطیر هلیو پولیس[27] یکی از شهرهای قدیم مصر بحث درباره شروع هستی و جهان وجود دارد که میپرسد: پیش از مبدأ جهان چه چیزی وجود داشت؟ پیش از خالق و خلقت چه چیزی وجود داشت؟ پاسخ اسطوره به این سوال این است که پیش از خلقت و خالق، آبهای اولیه[28] وجود داشتند که در آن انرژی از خلقت وجود داشت.[29] یعنی آب مبنای هستی و خلقت است. همه این داستانها نشاندهنده تقدس طبیعت در اندیشه انسان باستان است.
دانستن چیستی اسطوره، نیاز بشری آن؛ رابطه اسطوره و طبیعت؛ جایگاه طبیعت در اندیشه مردمان باستان، ما را کمک میکند تا جشنهای فصلی همچون نوروز را بهتر درک کنیم. جدا از اینها درک جشنهای فصلی نامکمل میماند. فرهنگ، اندیشه و تفکر انسان باستان وابسته به طبیعت بود. یکی از مظاهر طبیعت تغییر فصلها است. انسان باستان برای این تغییر بایستی روایت معقول میساخت. برای همین در تمامی فرهنگهای جهان باستان ما روایت از تغییر از فصلها داریم. این تغییر گاهی جنبهی علمی، گاهی دینی و گاهی تخیلی گرفته است. فرهنگهای متفاوت، روایتهای بومی و محلی خود از تغییر فصلها؛ تاریکی، مرگ نباتات، آمدن دوباره بهار و بر گشت به کشت و زراعت را دارند.
مثلا در اساطیر یونان باستان، دیمیتر[30] الهه حاصلخیزی، بذر، کشاورزی و خدای دهقانان میباشد. دختر این الهه پرسیفون[31] توسط خدای عالم اموات ربوده میشود. دیمیتر برای نجات دختر خود به جهان اموات که جهان زیرین است میرود و در آنجا مدت چهار ماه میماند. در این مدت در روی زمین قحطی آمده و همه کشتزارها میمیرند[32]. بعد از این که خدای اموات دختر دیمیتر را رها میکند، وی دوباره از جهان زیرین برگشته و با برگشت وی بهار میشود. در اساطیر یونانی این الهه هر سال برای چهار ماه برای ربوده شدن دختر خود عزاداری میکند و این عزاداری باعث فصل زمستان شده و با ختم عزاداری او بهار میاید.
در ایرلند روز اول بهار بهنام جشن قدیسه بریگید[33] تجلیل میشود. افسانه “بریگید” حکایت میکند بریگید اولین زن بود که در ایرلند مسیحی شده و راهبه میگردد. این جشن نمونهای از جشنهای باستانی الهه بهار بوده که با آمدن مسیحیت در ایرلند پوشش مسیحی به خود گرفته است. در اصل بریگید الهه بهار و حاصلخیزی مردمان سلتی بوده و در کشورهای ایرلند، بریتانیا و فرانسه پرستش میشد.[34]
در جاپان جشن بهاری بودایی بهنام ایگان [35]وجود دارد. این جشن بهاری با آمدن بودیزم در جاپان رنگ بودایی به خود میگیرد. با بهار طبیعت دوباره زنده شده و فصل نو، سال نو، زندگی نو شروع میشود. بودیزم این پدیده را اقتباس کرده و در مفاهیم و فلسفه خود جا داده است. بهار نمونهای از زندگی تازه، شروع جدید نیز شمرده شده و مردمان تشویق میشوند با آمدن بهار، زندگی معنوی و روحانی جدید و بهتری اختیار کنند.
نوروز یکی از جشنهای فصلی جهان است. این جشن همانند دیگر جشنهای فصلی در دنیا که چند نمونه از آن ذکر گردید، رابطهی مستحکم با طبعیت دارد. مردمان جهان باستان برای درک از جهان، چیستی زندگی، تغییر فصلها و دیگر سوالات اساسی دنبال جوابها بودند. این جوابها را در روایتهای اسطورهای ارایه کرده اند. نوروز نیز در لایههای مختلف از تاریخ سرزمین ما، پوششهای مختلف از دینی و فرهنگی گرفته است. قدیمیترین روایت نوروز را در متون اوستایی میتوان دریافت. همانطور که درباره کیهانشناسی زردشتی ذکر شد، کیهانشناسی زردشتی از ابتدا کیهانشناسی ثنویت بوده. در یک طرف اهورا مزدا قرار دارد و در طرف دیگر اهریمن. در یک طرف روشنی، در طرف مقابل تاریکی. نوروز را در این قالب به بهترین وجه میتوان به پیروزی روشنی بر تاریکی و حیات بر مرگ تعبیر کرد. این همان چیزی است که ما جایگاه نوروز را در روایتهای زردشتی میبینیم. اساطیر بومی ما تغییر فصل، ختم زمستان و شروع کشاورزی را در روایتهای اسطورها بیان کرده است.
کتابشناسی
A Leeming,David. World Mythology: A Very Short Introduction. New York: Oxford
University Press.2022..
Barber, Richard. A Companion to World Mythology: Illustrated by Pauline Baynes.Middlesex:Kestrel Books.1979
S.Mccoppin, Rachel. The Lessons of Nature in Mythology. North Carolina: McFarland and Company Inc Publisher.2015.
Thompson Tok and Schremp Gregory. The Truth of Myth: World Mythology in Theory and Everyday Life. New York: Oxford University Press.2020
https://www.iranicaonline.org/
.
[1] https://vajehyab.com/?q=%D8%A7%D8%B3%D8%B7%D9%88%D8%B1%D9%87&d=
[2] Tok Thompson
[3] Legend
[4] Tok Thompson and Gregory Schremp, The Truth of Myth: World Mythology in Theory and Everyday Life(New York: Oxford University Press,2020),14-16.
[5] Tale
[6] Once a upon a time
[7] Thompson and Gregory, The Truth of Myth: World Mythology in Theory and Everyday Life, The truth of myth,14-16.
[8] myth
[9] Rachel S. Mccoppin, The lessons of Nature in Mythology (North Carolina: McFarland and Company Inc, Publisher,2015),13
[10] Jack Niles
[11] Homo Sapiens
[12] Homo Narrans
[13] Mandala
[14] Cosmic fluid
[15] https://www.iranicaonline.org/articles/cosmogony-i
[16] Sathapata Brahmanas
[17] David. A Leeming, World Mythology: A Very Short Introduction(New York: Oxford University Press,2022),39
[18] Pelasgians
[19] Eurynome
[20] Anthropocentrism
[21] Ecocentrism
[22] Advaita Vedanta
[23] Brahma
[24] Purusha
[25] Ninhursag
[26] The Lessons of the Nature,20
[27] Heliopolis
[28] Primeval waters
[29] A. Leeming,World Mythology: A Very Short Introduction,32.
[30] Demeter
[31] Persephone
[32] Richard Barber, A companion to World Mythology: Illustrated by Pauline Baynes(Middlesex:Kestrel Books,1979),71
[33] St Brigid
[34] Richard,A companion to World Mythology,45
[35] Higan