چکیده
جشن نوروز به عنوان یکی از میراثهای ارزشمند در گسترهی فرهنگ، تاریخ و تمدن افغانستان قابل بحث و بررسی است و از اینکه با جایگاه بلند و رفیعی از دل ایران کهن تا امروز تجلیل میگردد، ریشه در رویدادهای اساطیری دارد که جمشید با کشف سال خورشیدی و رام ساختن دیوها به آموزش «خط» و «خشت» به عنوان ابزارهای مهمِ ثبت رویدادها و نهادینه کردن مدنیت دست مییابد. برگزاری جشن نوروز با فرایند «جهنده بالا» که رویدادهای بعد از جشمید را از تسلط ضحاک تا به قدرت رسیدن فریدون در همیاری با کاوهی آهنگر و مردم در بر میگیرد، نگرش عمیق نیاکان ما را در قبال ابقا و تداوم مراسم با افتخار «بیرق افرازی» که از پیروزی مردم در برابر استبداد داخلی و نیروهای مهاجم خارجی حکایت میکند، نشان میدهد که با تدبیر و خردورزی نیاکان ما، با دگردیسی نمادها و اسلامیزه کردن آن از «درفش کاویانی» به «جهنده بالا»ی منسوب به حضرت علی(ع) ابقا شده و تداوم مییابد؛ بدین روی در مقالهی پیشرو تلاش میگردد؛ تا برگزاری جشن نوروز را از زمانهای اساطیری تا عصر امروز و نقش آن را در قبال اتحاد و یکپارچهگی مذاهب و اقوام افغانستان به تحلیل گرفته و دلیل عاملان مخالفت با برگزاری آن را با رویکرد علمی واکاوی نماید.
واژهای کلیدی: جشن نوروز، جهنده بالا، درفش افشانی، درفش کاویانی، دگردیسی نمادها، بلخ، کابل، افغانستان.
۱- مقدمه
تکامل انسانها از هر بُعدی که مورد بررسی قرار گیرد، فرایند تدریجی دارد که بیشتر از دریچه تجربه و پذیرش جمعی آن از نسلهای گذشته به میراث میماند. چنین میراثهایی به مرور زمان تجزیه و تحلیل میشود و با پالایش و پختهگی نهادینه شده و تداوم مییابد.
نهادینهگی و تداومِ موارث گذشته قسمت بزرگی از فرهنگ انسانها و جوامع را شکل میدهد که به تعبیری از آن تحت عنوان «هویت ملتها» میتوان یاد کرد؛ بدین روی موارث نیاکان و گذشتهگان قبل از آن که از دریچهی دینی مورد بحث قرار گیرد اغلب برساختههای اجتماعی و فرهنگی اند، که نه در تقابل با ادیان و مذاهب قرار میگیرند و نه ادیان و مذاهب با آنها سر کینه و دشمنی دارند.
با توجه به این موضوع میتوان اذعان کرد که همهی ادیان زمینی و الهی در عرض و امتداد یکدگر هیچگاه، نه یک شبه به وجود آمده اند و نه یک روزه تکامل یافته اند؛ بنابراین هر دین یا مذهبی مأحصل صدها یا هزاران سال از اندوختههای نسل بشر بر اساس فرامین الهی، دستورالعملهای پیامبران و تفکرات بنیادین انسانهای پژوهشگر در قبال مسائل متعدد بوده است؛ ازینجاست که هیچ دین و مذهبی به صلاح ندانسته است؛ تا سرمایههای عظیم فرهنگی یک ملت را که هزاران سال مورد استقبال و پذیرش عامه مردم بوده اند به یکبارگی از میان بردارد یا به الغای آن اقدام نماید؛ مگر این که پیروان آن برداشت درستی از دین و مذهبشان نداشته باشند.
جشن نوروز یکی از اساسیترین و شکوفاترین موارث انسان نوعی از سدهها و زمانهای گذشته است، که نه تنها وانمود کنندهی یک فرهنگ سرشار از انسانیت؛ بلکه تبلوری از گوشههای انسانشناسی، خداشناسی، هستیشناسی و خرد ناب جمعی ماست.
فلسفهی وجودی جشن نوروز نه تنها به عنوان تجلیل از تحول و دگردیسی فصلهای سال بر اساس رویدادهای طبیعی است؛ بلکه نگرش اساسی انسان نسبت به مرگ و حیات دوباره در قبال شناخت بهتر از خویشتن، نظام طبیعت و راههای رجحان و تفوق طلبی آن در استعانت از آفریدگار عالم است که ثبوت این ادعا، بیش از هر مسئلهای در تاریخ به وجود آمدن جشن نوروز در دوران اساطیری؛ همزمان با به قدرت رسیدن یکی از شاهان مقتدر کیانی چون جمشید(یما) نهفته است که با مرکزیت بلخ و بامیان در اثر دو عامل مهم وراثت آبایی و فرهی ایزدی به قدرت تکیه میزند.
افزون بر این مسایل، در این مقاله تلاش خواهد شد؛ تا بر این سوالها، که فلسفهی وجودی جشن نوروز و آیین درفشافشانی در افغانستان بر چه مبنا و شالودهی اعتقادی، اساطیری، فرهنگی و اجتماعی استوار است؟ و دلیل ماندگاری این میراث عظیم در چه مسایلی نهفته است؟ و برای نسل امروز چه پیامهایی را دارد؟ و مخالفان برگزاری جشن نوروز در افغانستان بر چه مبانی ساز مخالفت مینوازند؟ پاسخهای لازم را ارائه نماید.
۱. ۱. روش تحقیق
روش تحقیق در این مقاله، کتابخانهای است؛ اما بسیاری از مسائل ذیدخل در برگزاری جشن نوروز را که بر پایه افکار عامه از نسلی به نسل دگر با صورت و محتوا تا اکنون تداوم یافته است، بررسی مینماید و بسیاری از روایات، داستانها، نشانهها و شگونهایی را که میان مردم افغانستان در این رابطه تبادله و دست به دست میشوند، نیز مد نظر گرفته است.
۱. ۲. پیشینه تحقیق
با وجود تحقیقات گستردهای که در مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی ایران و سایر کشورها در قبال جشن نوروز و آیین آن انجام یافته اند، تعداد پژوهشها از دهها کتاب و صدها مقاله هم تجاوز میکند؛ اما در قبال چگونهگی برگزاری جشن نوروز و مراسم «جهنده بالا» در افغانستان که دگردیسی شدهای از «درفش کاویانی» است، هیچ گونه تحقیق مستقلی صورت نگرفته است؛ بنابراین مقالهی پیشرو یکی از نخستین پژوهشهایی است که به این موضوع پرداخته و از نو آوریهای خاصی برخوردار است؛ بدین روی ایجاب میکند که برخی از پژوهشهای انجام یافته در قبال جشن نوروز را که با جستار حاضر همسویی دارد، قرار ذیل یادآوری نماید:
- اسماعیلپور مطلق در مقالهی «درونمایههای اساطیری نوروز» که در سال ۱۳۸۲ از طریق مجلهی مطالعات ایرانی، مرکز تحقیقات فرهنگ و زبان های ایرانی، دانشگاه شهید باهنر کرمان به نشر رسیده است، چگونهگی نوروز را بر پایه نوزایی طبیعت و محوریت عدل و داد از زمان جمشید با توجه به اسطورهی دست یافتن او به مروارید از دریا به بررسی و تحلیل گرفته است.
- محسن راثی در مقالهی «تأثیر نوروز در تاریخ ادبیات و زبان عربی» که در سال ۱۳۸۹ در مجلهی تاریخ ادبیات، شماره(۳/ ۶۱) منتشر شده است، تأثیر نوروز را از ایران بر کشورهای عربی و بهخصوص در آثار شعرا و دانشمندان عربی که بیشتر از دریچهی آمیزش عادی فرهنگها دارای ارزش است، به بحث گرفته است.
- محمود بشیری، در مقالهی «راز ماندگاری عید نوروز در دوره ایران اسلامی» که در سال ۱۳۸۵ از دریچه فصلنامه تخصصی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه قم به نشر رسیده است، میزان قابلیتها و تفکرهای عمیقی را که در جشن نوروز از زمانهای کهن نهفته است به عنوان یگانه راز ماندگاری آن در عصر اسلامی به بحث گرفته است و همچنان از برخورد مسالمتآمیز پیامبر بزرگوار اسلام در برابر نوروز و خلفای راشیدین نیز صحبتهای ارزندهای را انجام داده است.
علاوه بر مقالههای فوق، کتب و آثار زیادی وجود دارند که در قبال جشن نوروز و سایر آیین آن در گسترهی زبان و ادبیات فارسی نوشته شده اند که این مقاله از آنها استفاده کرده است و ذکر مشخصات آنها در اینجا لازم نیست.
۲. تبین بهوجود آمدن جشن نوروز در اعصار کهن و تداوم آن تا امروز
همان طوری که در مقدمه یادآوری شد، برگزاری جشن نوروز بیش از هر مسئلهای بر بنیاد باورهای دینی و اساطیری استوار است که مبنای دینی آن را باور داشتن مسلمانان در قرار گرفتن کشتی حضرت نوح با عبور از طوفان در کوه جودی، درهم شکستن بتها توسط حضرت ابراهیم، رونما شدن لرزه بر کاخ نمرود و فرود آمدن فرشته وحی(جبرئیل(ع)) بر حضرت محمد(ص) (ر. ک: مجلسی، بیتا : ۹۲،)، در روز نوروز شکل میدهد و شالوده اساطیری آن هم در پادشاهی جمشید بیشتر گره میخورد و با اختلاط و تعدیل باورها که بعداً روی آن بحث خواهیم کرد تا اکنون ادامه مییابد.
بر اساس باورهای اساطیری، جمشید یکی از مؤثرترین و مدنیتپرورترین شاهان اسطورهای است که بسیاری از زمینههای پیشرفت و ترقی را اعم از صنعت بافندگی، ریسندگی، داروسازی، کشتیسازی و ذوب آهن را فراهم میسازد و پیرامون کشف انواع امراض و راههای درمان آن، ایجاد وسایل حمل و نقل، طبقه بندی اجتماع، ایجاد شغل مناسب برای افراد و نهادینه کردن شایستهگیها کارهای ارزنده و بسندهای را انجام میدهد (ر. ک: آموزگار، ۱۳۹۰: ۳۴۰- ۳۴۳). او افزون بر این موارد، دارای فرّه ایزدی است که خدمات بسیار بزرگ و بیشائبهای را در حوزهی آریانای کهن از خود به یاد گار میگذارد.
جمشید «دیوها» را رام میسازد (ر. ک: روایات داراب هرمزدیار، ۱۹۲۲: ۳۷۱)؛ تا در ساختن خشت و اعمار تعمیرها از آنها استفاده کند و آیین دفترداری، خط و نوشتن را از آنها بیاموزد (ر. ک: ابن ندیم، ۱۳۶۶: ۲۰- ۲۱)؛ بدین روی همریشهگی «دیو» با «دیوان» به مفهوم دفتر، از تعلیم یافتن جمشید توسط دیوها نشأت میگیرد؛ ازینجاست که جشن نوروز بر اساس چنین دستآوردهای مهمِ تمدنی و کشف گردش آفتاب در دو دور و گردش ۳۶۵ روز که در یک سال اتفاق میافتد (ر. ک: خیام نیشابوری، ۱۳۸۵: ۲- ۸)، در زمان جمشید اساس گذاشته میشود.
جشن نوروز گذشته از مباحث اجتماعی و فرهنگی شکل نمادینی را هم به خود اختصاص میدهد، چنانکه نمادها با بازتاب خرد جمعی در گذر زمان، مفاهیم رمزآلودی را نیز پرورش میدهند که برای هر انسانی در تناسب با فهم و درک او حامل پیامهاست.
همان گونه که میزان فهم انسانها از دنیای پیرامون، تدریجی و در حال تکمیل شدن است، اسطورهها هم مفاهیم هنجاری را به همان پیمانه برای ما قابل بحث و تبیین میسازند؛ چنانکه جمشید بر اساس داستانهای اساطیر هندی، فرمانروای دنیای مردگان پنداشته میشود و به باور مردم عامه هندو نخستین انسان نامیرا از آن تصور میشود(ر. ک: کریستنسن، ۱۳۸۳: ۳۴۳)، که در میهمانی خدایان حضور مییابد و وظیفه میزبانی درگذشتگان را به عهده میگیرد (ر. ک: آموزگار، ۱۳۹۰: ۳۴۰)؛ تا سرزمین آنان در سیطرهی او قرار گیرد و در آنجا که خورشید با شکوه عظیمی میدرخشد، هیچ اندوه و مشکلی در نبود تاریکی وجود ندارد.
شخصیت اساطیری جمشید در داستانهای ایرانی هم شباهتهایی با داستانهای اساطیری هندی دارد، که از نبود مرگ، بیماری، مشکلات و اندوه خبر میدهد و جمشید هر سیصد سال یک بار زمین را به فرمان اهورَمزدا و به کمک او فراخ میکند (همانجا)؛ تا به عنوان مهمترین پادشاه پیشدادی با نشانههایی از فرمانروای آرمانی قلمداد شده و نمادی از دوران طلایی جهان دانسته شود (ر. ک: لغتنامه ذیل واژهی جمشید).
۲. ۱. رمزگشایی نمادها بر اساس نظریهی اسطورهشناسی
ذهنیت ناخودآگاه جمعی، اساس اساطیر را رقم میزند و رویکرد رؤیا گونه دارد. همان طور که ذهنیت خودآگاه فردی در بیداری و کنشهای روزمره فعال است و با آغازین تلنگر خواب غیر فعال میشود، ذهنیت ناخودآگاه به شکل خودکار شروع به فعالیت نموده و آرزوهای سرکوب شده را با یک مرور همه جانبه در خواب و رؤیا بازتاب میدهد، ذهنیت ناخودآگاه جمعی نیز در بازتاب آرزوهای سرکوب شده عام مردم حالت رؤیاگونه دارد و بیشترین خواستههای دست نیافتهی مردم و آرزوهای سرکوب شده آنان که در دنیای واقعی تحقق نیافتهاند در قالب اسطوره و شگردهای تخیلی آن تجسم مییابد که اساس فلسفهی اسطوره را شکل میدهد؛ بدین روی جشن نوروز و رویدادهای مهم اساطیری آن از دریچهی ذهنیت ناخودآگاه جمعی قابل بحث و تبیین است.
با توجه به این مباحث، جشن نوروز با شگردهای تخیلی و نمادین آن که ریشه در سنتهای فرهنگی و دینی ما دارد با نگرش دو مقوله «دین» و «فرهنگ» ما را در در شناخت از دنیای «برون» که همان اصل رستاخیز و دوباره زیستین را با دو مقولهی «تولد» و «مرگ» به نمایش میگذارد و دنیای «درون» که همان «منش» و «نفس» انسانی با تمام فعل و انفعالات آن بوده است، بیشتر کمک میکند.
جشن نوروز بعد از تسخیر دیوها توسط جمشید به عنوان یک دست آورد بزرگ بایگانی میشود که چنین رویدادی علاوه بر حوزهی ایران کهن همزمان در حوزهی حامی و سامی هم اتفاق میافتد که سلیمان نبی، اعقاب نوح، خود نوح و اسکندر که تقریباً با جمشید یکی دانسته میشود نیز بر «جنها» که مترادف همان «دیوها»ست تسلط مییابند (ر. ک: ابوحنیفه دینوری، ۱۳۶۴: ۲۶؛ مقدسی، ۱۳۷۴: ۴۷۴- ۴۷۵).
در بند کشیدن «دیوها» و «جنها» در نوروز و حکمروایی همزمان جمشید و سلیمان نبی از طریق «جام جهاننما» و «نگین انگشتر» بر دنیای پیرامون پیروزمندانهترین ایام زندگی انسانهای گذشته در پیوند با جشن نوروز است.
با توجه به موضوعات فوق، سه پدیدۀ نمادین و خیالانگیز «دیو»، «جام جهاننما» و «فره ایزدی» در داستان جمشید و برپایی جشن نوروز بیش از هر چیز دگری نقش برجسته دارد، که در آن «دیو» نمادی از «نفس»؛ «جام جهاننما» نمادی از «عقل»، «دل» و «تفکر بنیادین» انسانها در عالم هستی بوده و «فره ایزدی» نمادی از ارتباط روح با عالم بالاست؛ از همین رو است که جمشید با برخورداری از «فره ایزدی»، «دیو»ها را در نوروز به بند میکشد و به «جام جهاننما» دست مییابد و از طریق آن همۀ دنیا را تحت کنترل میآورد و حکمروایی میکند.
این موضوع بر اساس دادههای اساطیری این پیام را حمل میکند که اگر انسان از مزایای مخصوص روحِ مرتبط با عالم بالا برخوردار باشد و بر درونیات، قوتهای بالقوه و قلبی خود مسلط شود و با تعقل کارهایش را انجام دهد، میتواند بر تمام جهان مسلط شده و در تسخیر و کنترل خود درآورد.
شناخت دقیق از سه مقوله «نفس»، «قلب» و «عقل» میتواند شناخت سنجیدهای از ذات انسانها باشد، که حفظ توازن و تعادل میان اینها در هر موقعی به رشد و بالندگی انسانها منجر میگردد و عکس آن هم میتواند انسانها را به مرز خطرهای ناشناخته، نامرئی و پیش بینی نشدهای بکشاند و تباهیهای را به انسان به بار آورد، چنانکه جمشید با پیشرفتهایی که به آن دست یافته بود، با مستولی شدن «دیو» که همان «نفس» است، دستخوش غرور شده و بر اساس روایت شاهنامه ادعای خدایی میکند:
جهان را به خوبی من آراستم
خور و خواب وآرام تان از من است
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
چنان است گیتی کجا خواستم
همان پوشش و کام تان از من است
کی گوید که جز من کسی پادشاست؟
(فردوسی، ۱۳۸۸: ۱۴)
با چیرگی چنین غرور و تکبر، هم «فرّه ایزدی» از او گسسته میشود و هم «جام جهاننما» قدرت جادویی خود را از دست میدهد و تمام حشمت و جاه جمشید با حمله بیوراسپ (ضحاک) به یکبارگی نابود میگردد، که در واقع برهم خوردن توازن و تعادل سه قوای متذکره را در وجود جمشید نشان میدهد.
با برهم خوردن توازن سه قوا در وجود جمشید، شخصیت او دچار تزلزل شده و زمینهی سقوط و هبوط او را برای همیشه فراهم میسازد؛ از اینجاست که ضحاک ماردوش با ریشه «اژیدهاک» که ریشه در همان «دیو» دارد (ر. ک. آموزگار، ۱۳۹۱: ۳۵۱)، با دو نیم کردن جمشید بر تخت مینشیند:
به ارّهش سراسر به دو نیم کرد
جهان را از او پاک پر بیم کرد
(فردوسی، ۱۳۸۶: ۱/ ۵۲).
بر اساس برخی روایتها و باورها ضحاک در ایران هزار سال حکمروایی میکند و جمشید هزار سال عمر مینماید و هفت صد سال پادشاهی (ر. ک: خواندمیر، ۱۳۶۲: ۱/ ۱۷۸)، که تقابل و تشابه نبرد دو نیروی «خیر» و «شر» را به خوبی نشان میدهد که گاه «خیر» بر «شر» پیروز میشود و گاهی هم «شر» بر «خیر» که در این بخشی از داستان، جمشید میتواند از خیر و ضحاک از شر نمایندگی کند.
ضحاک با دو نیم کردن جمشید بر خاک ایران تسلط مییابد و دو نیم کردن جمشید هم شکل نمادین داشته و این مطلب را میرساند که ضحاک با همتباری «دیو»، تک بُعدی بودن و خوی ددمنشانهاش نمیتواند بر سرزمین نور و خورشیدی چون ایران حاکمیت کند. او را مجبور میسازد؛ تا با دو نیم کردن جمشید، قسمت انسانی و اهورایی او را بردارد و با پیوند زدن آن بخش اهورایی و انسانی، خود را سزاوار شاهی کند. ازینجاست که ضحاک در همدستی با نیروهای خودی ایران به این سرزمین مسلط میشود.
ضحاک ظلمهای بیش از اندازهای را روی دست میگیرد و بر اساس گزارش شاهنامه کار را به جایی میرساند که با خوردن مغز سر دو جوان در هر روز همهگان را به ستوه میآورد (آموزگار، ۱۳۹۱: ۳۵۸)؛ تا کاوه آهنگر که فرزندانش مانند سایر جوانان طمعه ماران شدهاند به درگاه ضحاک میآید و با طغیان در برابر او چرم آهنگری خود را درفش میسازد و در کوه دماوند/ البرز به سراغ فریدون میرود. فریدون آن چرم آهنگری را به دیبا و گوهر آراسته میکند (ر. ک: فردوسی، ۱۳۸۶: ۱/ ۶۹) و با سیل عظیمی از مردم شهر که به یاریش آمده بودند به سقوط ضحاک میشتابند و گرز گاوسار را بر سر ضحاک میکوبد:
بدان گرزهی گاوسر دست برد
بزد بر سرش ترگ بشکست خُرد
(همان: ۸۲)
با انهدام ضحاک، چرم (پیرهن) کاوه آهنگر به درفش کاویانی مبدل میشود و به عنوان پرچم ملی ایران معروف میگردد؛ اما با توجه به گزارش ادبیات پهلوی، با بند کشیدن ضحاک توسط فریدون، ضحاک عمر درازی را تا پایان جهان مییابد و این امر او را به یکی از پر عمرترین فرد در اساطیر ما (بهار، ۱۳۶۹: ۱۹۱)، مبدل میسازد.
به بند کشیدن ضحاک توسط فریدون و یافتن عمر دراز آن نیز یکی از رازهای نمادین بوده و میتواند نمادی از موجودیت یک دشمن نامرئی و همیشه پیدای اهرمنی در قالب نفس و سایر اخلاقیات شرورانه بشری و … باشد.
با توجه به این مسایل، جشن نوروز از هر بُعدی که مورد بررسی قرار گیرد یکی از دست آوردهای مهم دینی، تمدنی و فرهنگی ایرانیان کهن است که براساس شناخت از جهان هستی و عوامل صعود و سقوط انسان استوار است، که تمام مزایای آن را در داستان جمشید میتوان جستوجو کرد و عامل مهم برپایی جشن نوروز و برافراشتن درفش کاویانی را هم از زمانهای گذشته تا عصر کنونی با محوریت بلخ و بامیان از این دریچه میتوان دید.
۲. ۲. تحلیل دگردیسی نمادها بر مبنای بیرق در جشن نوروز
با توجه به مباحث قبلی، مسئله مهم دیگری که از لابلای جشن نوروز در حوزه تمدنی بلخ و بامیان قابل بحث بوده مقوله «جهنده بالا» و پرچم افرازی است. اگر چه این مراسم ظاهراً بیانگر آداب و رسوم عصر اسلامی است، که بلخ را به عنوان اُمّ البلاد عصر اسلامی برجسته میکند و بیشتر به روضه شریف موسوم به حضرت علی(ع) گره خورده است؛ اما در اصل میتواند ریشه در همان آئین و رسوم کهن سرزمین ما داشته باشد که بر اساس تجلیل از درفش کاوه آهنگر معمول شده است.
چنانچه با استیلای اسلام در سرزمین ما نه تنها تمام آداب و رسوم آیینهای قبلی از رونق باز میافتد؛ بلکه پیروان آیین زردشتی هم زندیق خوانده شده و مورد پیگرد قرار میگیرد. این موضوع مردمان علاقهمند به فرهنگ و مفاخر گذشته را وا میدارند؛ تا به دگردیسی نمادها و مفاهیم دست بزنند.
دگردیسی یک روند معمول از دریچه علمی در قبال اسطورهشناسی و نمادهای کهن است که بنا به علایق و تحولِ رویدادها نشانهها و نمادها جایش را به چیزهای دگری میدهند و نحوه ذهنیتهای گماشته شده در آن را هم بازسازی میکند؛ بدین روی مسئله «جهنده بالا» هم از این دریچه قابل بحث است.
از این که باشندگان بلخ بامی تحت سیطره دین مقدس اسلام توانایی بر افراشتن درفشی را تحت عنوان «درفش کاویانی» ندارند در صدد راه حل بر میآیند؛ تا این روند به عنوان یکی از مفاخر گذشته فرهنگی و تمدنی به نحوی از انحا تداوم یابد. آنان هیچ راه دگری را در پیش ندارند جز دگردیسی نشانهها، که به اِعمال آن هوشیارانه همت مینمایند.
۲. ۳. اسلامیزه کردن «درفش کاویانی» و ابدال آن به «جهنده بالا»
قبل از اینکه ابدال «درفش کاویانی» را به «جهنده بالا» در ولایت بلخ افغانستان به بحث بگیریم، نیاز میافتد؛ تا تبصره کوتاهی بر نفوذ فرهنگ ایرانی در کشورهای اسلامی و بهخصوص عربستان سعودی به عنوان خاستگاه اصلی دین مقدس اسلام از دریچه تعاملات فرهنگی داشته باشیم؛ تا با روشن شدن تلاقی فرهنگها جایگاه جشن نوروز هم در بلاد اسلامی خوبتر تبیین شود.
با توجه به منابع اسلامی در پیوند با اسلامیزه شدن جشن نوروز، این نکته روشن میگردد که شهر مدینه بیش از هر نقطه دیگر عربستان تحت تأثیر فرهنگ ایران قرار میگیرد و دلیل آن در مهاجرت بیش از حد ایرانیان و وجود سلمان فارسی در آن شهر است که با تعداد دگری از ایرانیان در مدینه توانسته اند زمینه شناخت اعراب از نوروز را فراهم کند؛ چنانچه بیرونی میگوید: «سلمان فارسی به اعراب میگفت: ما در عهد زردشتی میگفتیم خداوند برای زینت بندگان خود یاقوت را در نوروز و زبرجد را در مهرگان بیرون آورد و فضل این دو بر ایام، مانند فضل یاقوت و زبرجد بر جواهر دگر» (ابوریحان بیرونی، ۱۳۵۲: ۲۹۱)، است که نشانی از پذیرش نوروز در میان اعراب و جایگاه خوب آن در تعامل با ارزشهای اسلامی است.
جایگاه رفیع سلمان فارسی در آن شهر از وجه دینی و توجه او به نوروز در زمان پیامبر بزرگوار اسلام از یک طرف و استقبال گرم حضرت علی از جشن نوروز که دهقانان ایرانی به او حلوا بردند و حضرت ایشان که بعد از پرسش مناسبت توزیع حلوا و داشتن رابطه آن با جشن نوروز با خوشحالی میگوید: «نوروز ما هر روز است» (ر. ک: الجاحظ، ۱۴۰۶: ۲۳۶)، از طرف دگر جایگاه برجستهی نوروز را در فرهنگ اسلامی نشان میدهد؛ چنانچه شبیه روایت حضرت علیع را ابن عباس در باره نوروز از حضرت محمد نقل کرده است که «در روز نوروز جامی سیمین پر از حلوا برای پیامبر آوردند، آن حضرت پرسید که این چیست؟ گفتند امروز روز نوروز است. پرسید که نوروز چیست؟ گفتند عید فارسیان است. حضرت فرمود آری در این روز بود که خداوند عسکره را زنده کرد، پرسید عسکره چیست؟ فرمود عسکره هزار مردمانی بودند که از ترس مرگ ترک دیار کرده و سر به بیابان نهادند و …» (بیرونی، ۱۳۶۳: ۳۶۴)، چنین مسایلی نیز نشانی از آشنایی کامل پیامبر بزرگوار اسلام از نوروز و توجه او به ارزشهای آن است.
در پیوند به مباحث بالا، به این موضوع پی میبریم که دین مقدس اسلام با هیچ یکی از فرهنگها که از بستر انسانیت لبریز باشد مخالفتی ندارد و باشندگان سرزمین ما هم در قبال تعامل فرهنگها و دگردیسی نشانههای آن بیشتر از دریچه تساهل و تسامح برخورد کرده اند.
با توجه به این مسایل و به حاشیه کشاندن فرهنگ زردشتی این احتمال وجود دارد که نیاکان تازه مسلمان شدهی سرزمین ما که با پای بندی به ارزشهای اسلامی، ارزشهای تاریخیشان را که هویت ملی آنها را شکل میدهند، نمیتوانند به باد فراموشی بسپارند، در قبال زنده نگهداشتن آن طرح نو در میاندازند و با جستوجوی راههای جدید که منجر به دگردیسی آیین درفش افرازی از «درفش کاویانی» به «جهنده بالا» میشود، آگاهانه اقدام مینمایند؛ تا نماد کاویانی با زیرساخت کیش زردشتی جایش را به نماد عصر اسلامی داده و با اصالت فرهنگی خود تداوم یابد.
در پیوند به این مسایل، این احتمال پیش میآید که تمام مزایای این شگرد فرهنگی از آغاز شکل گیری آن تا زمان کنونی متعلق به سرزمین افغانستان باشد و تا جایی که ما اطلاع داریم کلیهی زیرساختهای آن برای سایر سرزمینهای اسلامی و ایران امروزی تا جایی ناشناخته و نا مانوس است.
۲. ۴. نقش جشن نوروز و جهنده بالا در اتحاد مردم افغانستان
هیچ ملتی نمیتواند در نبود افتخارات گذشتهاش زندگی کند. مفاخر گذشته یکی از اساسیترین پایههای قوام ملی است که باشندگان یک سرزمین را مانند سلسلهی زنجیر به هم پیوند میزند و یگانه راه شادمانی و تعلق خاطر آنها بر اساس مشترکات ملی به حساب میآید.
جشن نوروز و تداوم مراسم بیرق افشانی آن که امروز با عنوان «جهنده بالا» جایگاه اساسی دارد از دو رویکرد «دینی_ فرهنگی» و «اجتماعی_سیاسی» در پیوند با انسجام و اتحاد مردم افغانستان نقش بسیار مؤثر و برجستهای دارد.
با رویکرد «دینی_فرهنگی» از این وجه اهمیت دارد که با همه شمول بودن دین مقدس اسلام در افغانستان، اکثریت قاطعی از پیروان مذاهب شیعه و سنی با توجه به اتفاقاتی که از دریچه دینی و فرهنگی در نوروز به وقوع پیوسته است عملاً خود را شریک میدانند و نقش حضرت علیع را که خطِ واصل دو مذهب اسلامی است در این مراسم برجستهتر دانسته و به عنوان ریسمان وحدت و یکپارچهگی آگاهانه به آن چنگ میزنند و از این که نام حضرت علیع در امتداد پیامبر بزرگوار ما و خلفای راشدین با شکل گیری جشن نوروز از عصر اسلامی تا زمان کنونی گره خورده است با رویکرد منطقی آن نقش پیامبر و خلفای بزرگ اسلامی را نیز در برپایی این جشن و تداوم آن برجسته میکند؛ همان طور که مولانای بلخ در قبال حضرت محمد میگوید:
ز درمها نام شاهان برکنند
نام احمد نام جملهی انبیاست
نام احمد تا ابد بر میزنند
چونک صد آمد نود هم پیش ماست
در پیوند با حضرت علی هم مصداق بارز دارد. وقتی باشندگان آگاه این سرزمین جشن نوروز را برای بقا و تداوم آن با حضرت علی پیوند میدهد، مسلماً که نقش نهفتهی پیامبر اسلام و سه خلیفه بزرگ اسلامی را نیز دخیل و برجسته میکند؛ چون حضرت علی بعد از آنهاست و یقیناً نقش همان عدد صد را بازی میکند که نود را پیش از خود دارد.
جشن نوروز و جهنده بالا با رویکرد «اجتماعی_سیاسی» آن با توجه به وجهه کثیرالاقوامی بودن افغانستان در وفاق و اتحاد مردم اهمیت بیشتری دارد. خوشیهای همهگانی و مراسم شادی بخش که با مفاخر و غرور ملی همراه باشد زمینهساز وحدت و همدلی بوده و تشتت و پراکندگی را به شدت کاهش میدهد.
جشن نوروز که بر مبنای دست آوردهای بزرگ اساطیری و رویدادهای مهم دینی با همه باورها و شگونهای نهفته در آن در نوروز هر سال با افراشتن بیرق بزرگی تحت عنوان «جهنده بالا» و تزیینات فریدونآسای آن در مراکز مهم ولایاتی چون: کابل، بلخ، بامیان، بدخشان، هرات، غزنی، پروان، دایکندی و … با فریاد بلند عیاران شهر و آحاد مردم برگزار میشود، بستر مهم تشریک باهمی و آفاق ملت بزرگ افغانستان را بیش از هر مسئلهای تسریع میبخشد؛ چنانچه جشنی با آن گستردگی که با گردهمایی ملیونها هم میهن ما شکل میگیرد یک مانور تمام عیار اجتماعی و سیاسی را بر پایههای مستحکم وفاق ملی و انسجام مردم افغانستان رقم میزند که در آن پیامهای زعمای سیاسی و رهبران بزرگ مذاهب پیرامون مبارکبادی این جشن و سایر برنامههای مهم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و … برای اشتراک کنندگان ارائه میشوند از ابعاد مختلف دارای اهمیت بوده و در کنار استحکام پایههای ملی، رابطهی خوب دولت و ملت را نیز به خوبی تمثیل میکند و این بر زعما و دولتمردان افغانستان است که از چنین فرصتها و زمینههایی استفاده بهتر و بهینه نموده و در قبال تشریک مساعی ملت و دولت، وفاق ملی و انسجام اقوام ساکن در افغانستان از چنین مجاریی تلاش بیشتر به خرج دهند.
۲. ۵. بررسی و تبیین مخالفان برگزاری جشن نوروز در افغانستان
از آنجایی که خرد و وجدان جمعی جوامع دستگاه پالاینده بدیها از بطن جامعه است، ذهن ناخودآگاه مردم همیشه در ابقا و ماندگاری مسائلی اهتمام میورزد که بیشتر با عواطف، طینت و ذات انسانی سر و کار داشته باشند؛ ازین رو خوبیها را مورد تأیید قرار داده و بایگانی مینماید و برعکس بدیها، رذایل و پلشتیها را به شکل خودکار مورد نکوهش قرار داده و حذف میکند.
جشن نوروز آنچنانی که بحث شد، با پشتوانههای بزرگ دینی، فرهنگی و اجتماعی از زمانهای اساطیری تا عصر کنونی همچنان تداوم یافته است؛ علی رغم استقبال همگانی و آحاد مردم افغانستان، مخالفانی نیز دارد که در ظاهر از دریچه دینی با این استدلال که جشن نوروز با داشتن «صبغه زردشتی» در میان مسلمانها و سرزمین اسلامی چون افغانستان جواز ندارد، برگزاری چنین جشن را نا روا دانسته و برگزار کنندگان آن را نیز به اتهام نقص ارزشهای دینی محکوم مینمایند؛ اما در اصل دلیل مخالفت آنها را بیش از هر چیز دگری سیاست گذاریهای کلان منطقهای و فرامنطقهای رقم میزند.
مخالفت با فرهنگ و برساختههای جا افتاده مردم که پشتوانهی دینی را هم با خود دارد نه تنها مخالفتی دین مقدس اسلام را دارا نیست؛ بلکه با استقبال گرم و حمایت همه جانبه آن نیز روبرو است؛ چنانچه پشتیبانی و حمایت بزرگان و بانیان دینی را قبلا یاد آوری کردیم؛ اما مخالفت در قبال جشن نوروز از ترفند دگری آب میخورد که دشمنان تاریخ، فرهنگ و تمدن سرزمین ما در یک رقابت ناخواسته منطقهای میخواهند با شعارهای دینی و رویکرد فرهنگ برانداز سیاسی، هم زمینه اختلافات قومی را فراهم ساخته و دامن بزنند و هم با شروع یک گسست فرهنگی و انقطاع مفاخر گذشته، ریشههای غرور آفرین تاریخی و تمدنی ما را که در کشورهای منطقه نظیر آن وجود ندارد به یکبارگی محو و نابود سازند؛ چون آنها به خوبی میدانند که فراهم ساختن زوال فرهنگی و خود بیباوری بیش از مرگ دسته جمعی مردم خطرناکتر و ویرانگر است. آنان به این موضوع واقف اند که با حذف ریشههای تاریخی و هنجارهای فرهنگی و تمدنی میتوان روح یک ملت را مسخ و تسخیر کرد و با تسخیر روح همگانی و نهادینه کردن روحیه پوچی و بیباوری مردم بسیار به زودی میتوان آنان را از پا درآورده و برنامههای شومشان را همچنانی که میخواهند، عملی نمایند.
با توجه به این مباحث زمان آن فرا رسیده است؛ تا نیروهای باسواد و تحصیل یافته ما در هماهنگی با سازمانها و نهادهای بزرگ فرهنگی منطقه و جهان در قبال پیامدهای ناگوار این ماجرا آرام ننشینند و برای حل این قضیه بزرگ و سرنوشتساز هر چه زودتر دست به کار شده و در قبال تداوم آن حد اقل راه چارهای بسنجند.
۳. نتیجهگیری
برگزاری جشن نوروز در افغانستان یکی از میراثهای با ارزش و ماندگار است که نه تنها در قالب رسم و رواجهای عادی قابل بحث است؛ بلکه آینه تمام نمای فرهنگ، تاریخ و تمدنی است که از نیاکان ما به میراث مانده است.
این میراث گرانبها ریشه در اساطیر و تاریخ کهن ما دارد که از روزگاران دور وجهه تمدنی بلخ و بامیان را در ایران کهن بازگو مینماید و جمشید را به عنوان یکی از قدرتمندترین پادشاهان اساطیری که در نوروز به کشف گردش سال خورشیدی در ۳۶۵ روز و رام کردن دیوها دست مییابد، برجسته میکند؛ ازینجاست که جمشید را میتوان بنیانگذار تقویم سال خورشیدی، تاریخ، فرهنگ، تمدن و مبتکر کتابت جهت ثبت آثار، وقایع، رویدادها و تحولات نسل بشری دانست.
افزون بر این مسایل، جایگاه جشن نوروز در شناختی از خدا، هستی و انسان با تمام رازها و سمبلهایش همچنان پررنگ و برجسته است، که بستر این شناخت بیش از هر چیزی در رام کردن «دیو» به عنوان نفس انسانی، دست یافتن به «جام جهاننما» منحیث تسلط بر درونیات و قوتهای بالقوهی انسان با محتوای عقل و قلب و «فره ایزدی» به عنوان دریچههای ارتباطی انسان با عالم بالا، نهفته است.
شناخت دقیق از جشن نوروز با تمام شگردهای نهفته در آن، میتواند ما را به تمام راز و رمزهای موفقیت و ناکامی انسان در زندگی بهتر آشنا سازد؛ چنانچه جمشید در برخورد با سه پدیدهی مهم و جادویی «دیو»، «جام جهاننما» و «فره ایزدی» و حفظ توازن همزمان آنها به نمادی از تعالی، موفقیت و تکامل مبدل میشود و با برهم زدن این سه قوا یا نادیده گرفتن و بیتوجهی به هر یکی از آنها در پیوند با کمالات انسانی نه تنها دچار سرخوردگی، ناکامی و رسوایی میشود؛ بلکه با هبوط و سقوط کامل نیز مواجه میشود، ما را در شناخت بهتر و چگونه زیستن بیشتر یاری میرساند؛ همچنانی که این بحث را در قبال جمشید به تفصیل صحبت کردیم و نیازی به تکرار آن نیست.
افزون بر این موضوعات، مراسم پرچم افرازی به عنوان یکی از عناصر کلیدی و مهم جشن نوروز که امروزه از آن به عنوان «جهنده بالا» یاد میشود، نیز ریشه در پیروزی مردم ایران کهن، کاوه آهنگر با فریدون و شکست ضحاک به عنوان یکی از سردمداران بیگانه و مهاجم دارد که در اثر غرور بیجای جمشید بر ایران کهن تسلط مییابد و با ظلم و تعدی بیش از حد و بویژه خوردن مغزهای دو جوان در هر روز (که نمادی از تهی نمودن جوانان از فکر بالنده، اندیشه انتقادی و شستوشوی مغزی آنان از سوی بیگانهگان و نیروی مهاجم است)، زمینهی تداوم حکومت خود و تباهی این ملک را فراهم میسازد، بیشتر معنا و مفهوم مییابد.
با پیروزی ایرانیان کهن در برابر نیروی مهاجمی چون ضحاک، پیرهن آهنگری کاوه به عنوان پرچم ملی ایران و نمادی از مقاومت در برابر استبداد داخلی و تهاجم بیگانهگان به اهتزاز در میآید و برای همیشه بایگانی میشود؛ تا این که با ورود دین مقدس اسلام در افغانستان، برپایی جشن نوروز و مراسم بیرق افشانی که صبغهی زردشتی دارد با یک احتمال تا مدتی متوقف میگردد؛ تا این که با تدبیر آگاهانهی عیاران این دیار که دلبستهگیهای روزافزونی به مفاخر و سنن گذشته دارند در صدد راه حل و تداوم آن از دریچهی تساهل و تسامح بر میآیند و با تعامل دو فرهنگ زردشتی و اسلامی زمینهی بقا و دوام آن را از طریق دگردیسی نشانهها و اسلامیزه کردن مراسم پرچم افرازی به شکل نمادین از «بیرق کاویانی» به «جهنده بالا»ی منسوب به حضرت علی اقدام عملی و آگاهانه مینمایند و از این طریق میتوانند بدون کدام تقابل و اصطکاک فرهنگی آن را تداوم بخشیده و زمینه اتحاد و وفاق ملی را از آن زمان تا عصر کنونی رقم بزنند، که هم هوشمندی نیاکان تازه مسلمان شده ما را در عصر اسلامی نشان میدهد و هم بستر فرهنگ تسامحگرایی گذشته سرزمین ما را به نمایش میگذارد که با همچو قابلیتهای برجستهای نه تنها تا امروز دوام نموده است؛ بلکه زمینهساز همدلی، اتحاد، یکپارچهگی و غرور ملت ما از سدهها و سالهای گذشته تا امروز نیز بوده و هست.
منابع
ابن ندیم، محمد بن اسحاق، (۱۳۶۶)، الفهرست، ترجمۀ محمد رضا تجدد، تهران: مکتبة الاسدی.
ابوحنیفۀ دینوری، احمد، (۱۳۶۴)، اخبارالطوال، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی.
ابوریحان بیرونی، محمد بن احمد، (۱۳۵۲/ ۱۲۶۲)، آثارالباقیه عن القرون الخالیه، ترجمۀ اکبر دانا سرشت، تهران: ابن سینا.
آموزگار، ژاله، (۱۳۹۰)، جم، برگزیدۀ مقالات دانشنامۀ زبان و ادبیات فارسی، فردوسی و شاهنامهسرایی، به مناسبت همایش بین المللی هزارۀ شاهنامۀ فردوسی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
الجاحظ، ابی عثمان عمرو بن بحر (۱۴۰۶)، المحاسن و الاضداد، تحقیق دکتر عاصم العیتانی، دار أحیاء العلوم، بیروت: الطبعه الاولی.
خواندمیر، غیاث الدین (۱۳۶۲)، تاریخ حبیب السیر، تهران: انشارات خیام.
خیام نیشابوری، عمر (۱۳۸۵)، نوروزنامه، در منشأ تاریخ و آداب جشن نوروز، تهران: انشارات اساطیر.
راثی، محسن، (۱۳۸۹)، تأثیر نوروز در تاریخ ادبیات و زبان عربی، مجلۀ تاریخ ادبیات، (شماره ۳/ ۶۱)، صص ۱۰۳- ۱۱۷
روایات داراب هرمزدیار، (۱۹۲۲)، به کوشش مودی، چاپ بمبئی.
فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۶)، شاهنامه، ج اول، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز پژوهشهای ایران اسلامی.
فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۸)، شاهنامه، به کوشش سعید حمیدیان، چ شانزدهم، تهران: نشر قطره.
کریستنسن، آرتور (۱۳۸۳)، نمونههای نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایران، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران: نشر چشمه.
لغتنامه، علی اکبر دهخدا (۱۳۷۷)، چاپ دوم، تهران: دانشگاه تهران.
مجلسی، محمد باقر (بیتا)، بحارالانوار، ج ۵۶، باب ۲۲، تهران: اسلامیه.
مقدسی، مطهر بن طاهر (۱۳۷۴)، آفرینش و تاریخ، ترجمۀ محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران: انتشارات بلخ.