همه جا دکان رنگ است، همه رنگ میفروشند
دل من به شيشه سوزد، همه سنگ میفروشند
به کرشمهای، نگاهش، دل سادهلوح ما را
چه به ناز ميربايد، چه قشنگ میفروشد
شرری بگير و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شرارهای که هر شب، دل تنگ میفروشد
به دکان بخت مردم که نشسته است يا رب
گل خنده ميستاند، غم جنگ میفروشد؟
دل کس به کس نسوزد به محيط ما به حدّی
که غزال، چوچهاش را به پلنگ می فروشد
مدتي است کس نديده گُهری به قُلزُمِ ما
که صدف هر آنچه دارد، به نهنگ میفروشد
ز تنور طبع «فانی» تو مجو سرود آرام
مَطَلب گل از دکانی که تفنگ میفروشد