خدای من چه درد آور است قصه کوچ
پرنده میرود و آشیانه میماند
قصه از کوچ است، از رفتن، از جاودانه شدن، از همیشهگی شدن و از سفر ابدی آن انسان وارستهیی که بیست و نه سال پیش، از میان ما رخت سفر بست و برای ما – غزل من غم من، لالایی برای ملیمه، دیوان عاشقانهِ باغ، تنها ولی همیشه، از جزیرهِ خون، از آتش از بریشم و آغاز یک پایان را گذاشت و در واقعیت امر، او آغازی شد که پایانش جاودانگی است.
سخن از قهار عاصی است، از سرایشگر عشق و آزادی، از آن شاعر همه فصلها که پس از بیست و نه سال از سفر ابدی اش، هنوز سرودههایش بکر و تازه و روح نواز اند.
عبدالقهار عاصی از شاعران نسل نوین افغانستان در دهه ۱۳۶۰ و اوایل دهه ۱۳۷۰ خورشیدی بود.
این شاعر نوگرا و کلیشه شکن در سال ۱۳۳۵ خورشیدی در «ملیمه» پنجشیر بهدنیا آمد، پدرش کارگر ساده روستایی بود. عاصی آموزش ابتدایی خود را در روستایی ملیمه فرا گرفت اما جولانگاه محدود زندهگی آنجا او را به کابل کشانید، او با تلاش و زحمت وافر دانشکده کشاورزی را در کابل به اتمام رسانید.
عاصی شاعری بود نوگرا و کلیشه شکن، ولی در قالبهای کهن نیز میسرود، شعرهای عاصی بیشتر از کلیشهها و چهارچوبهای پیشساخته شاعران همترازش بیرون میزند و به همین لحاظ، کمتر میتوان این شاعر را به هنجارهای معمول وفادار دید. عاصی بهذات شاعری دردمند، اهل موضعگیری و با صراحت بیان بود. او از عشق، از میهن، از درد و رویدادها نوشت و حماسه را در شعرش زنده نگاه کرد. چکامه عاصی از هر بعدی متفاوت، جذاب و سرشار از هنر و تکنیک است.