بشنو از نی: غزلیات مولانا جلالالدین محمد بلخی با دکلمۀ مسعود خلیلی| من مست و تو دیوانه ما را که بَرد خانه؟
من مست و تو دیوانه ما را که بَرد خانه؟ صدبار ترا گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
من مست و تو دیوانه ما را که بَرد خانه؟ صدبار ترا گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
دوش در مهتاب دیدم مجلسی از دور مست طفل مست و پیر مست و مطرب و تنبور مست ماه داده آسمان را جرعهای زان جام
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان ای باغبان هین گوش کن درد
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حُسن برون آ دمی ز ابر کآن چهرۀ مُشَعشَعِ تابانم
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن هم خانه را
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین آب
گر بیدل و بیدستم وز عشق تو پابستم بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی زان شد که
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن تَرک من خراب شبگرد مبتلا کن ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی
ای با من و پنهان ز من از دل سلامت می کنم تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم هر جا که هستی
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن
بی همگان بهسر شود بیتو بهسر نمیشود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو گوش طرب
بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را به من آورید یکدم صنم گریزپا را به ترانههای شیرین به بهانههای رنگین بکشید سوی خانه مه