گفت‌وگو: واصفِ خاطره‌ها؛ روایت استاد سیمگر باختری از آشنایی با استاد واصف باختری

گفت‌وگو با استاد سیمگر باختری

گفت‌وگو کننده: ذبیح فطرت

دو سال از خاموشی صدای سخن‌سرای کم‌نظیر، استاد واصف باختری، می‌گذرد؛ اما پژواک واژه‌ها، صلابت اندیشه، و شکوه زبانش هنوز در ذهن و زبان اهل ادب زنده است. در میان آنانی که سالیان دراز با استاد باختری زیستند و از نزدیک شاهد فراز و فرودهای فکری، ادبی، و انسانی او بودند، استاد محمدیوسف سیمگر باختری جایگاهی ویژه دارد؛ هم‌دوره‌ی مکتب، رفیق روزهای کار، همراه روزگار مهاجرت، و شاهد بخش‌هایی از زندگی استاد واصف باختری.

در جریان نزدیک به شش ماه آشنایی من با استاد سیمگر، پیوسته از او در مورد استاد واصف باختری شنیده‌ام و در روزهای اخیر، در یک سلسله پرسش‌ها، به ناگفته‌های مهمی دست یافتم که گنجینه‌ای ارزشمند است و نباید از خاطر روزگار برود. آنچه در ادامه می‌آید، حاصل گردآوری و بازنویسی همین گفتارهاست.

 

■فطرت: استاد سیمگر باختری ارجمند، بسیار خرسندم که امروز در «خانهٔ مولانا» در کنار شما هستیم و به مناسبت دومین سالروز درگذشت استاد واصف باختری، درباره‌ی این سالار سخن فارسی‌دری به گفت‌وگو می‌نشینیم. با توجه به همراهی دیرینه‌ی شما با استاد باختری، شناخت اجمالی شما از ایشان چگونه است؟

■استاد سیمگر: سپاس از شما و خانهٔ مولانا که یاد استاد واصف باختری را گرامی می‌دارید و نیز از اینکه فرصت گفت‌وگو را برایم فراهم ساختید تا به‌عنوان یکی از شاگردان آن مرد بزرگ چند نکته‌ای بیان کنم.
من همیشه در پاسخ به کسانی که درباره‌ی شخصیت و جایگاه استاد باختری در افغانستان از من می‌پرسند، اغلب با دو کلمه پاسخ می‌دهم: واصف باختری یک «سوپراستار» و یک «انسان افسانه‌ای» بود. این تعریف من از استاد واصف است. حال، شما جایگاه او را از این دو کلمه به سادگی می‌توانید دریابید. همین‌جا باید اضافه کنم که رابطه‌ی من با آن بزرگ‌مرد شعر و ادب، رابطه‌ی میان شاگرد و استاد یا مرید و مراد بوده است و هیچ‌گاه این ادعا را ندارم که من «رفیق» استاد بوده‌ام؛ زیرا تا جایی که دیده‌ام، آن رابطه‌ی نزدیک معاشرتی که استاد واصف، مثلاً با دکتر استاد لطیف ناظمی یا استاد ره‌نورد زریاب داشته، رابطه‌ی من با او هرگز چنین نبوده است.

■فطرت: شناخت قابل تأملی است. من تاکنون درباره‌ی بسیار کم کسان وصف «ابرستاره» و «انسان افسانه‌ای» شنیده‌ام و اگر هم به‌کار رفته، مطمئن نبوده‌ام. اما این تعبیر درباره‌ی استاد واصف به‌جا به نظر می‌رسد. بسیار خوب، استاد سیمگر گرامی، نخستین آشنایی شما با استاد واصف باختری چگونه و چه زمانی شکل گرفت؟

■استاد سیمگر: سال‌ها پیش، ما هر دو متعلم لیسه‌ی باختر مزارشریف بودیم؛ با این تفاوت که من در صنوف ابتدایی و ایشان در مراحل نهایی لیسه‌ی باختر بودند. اما او را زیاد می‌دیدم. نزد دوستان و هم‌صنفانش از احترام و عزت خاصی برخوردار بود. از عده‌ای از مکتبیان می‌شنیدم که می‌گفتند او شاعر است. انسانی خوش‌برخورد، خوش‌مشرب، خوش‌لباس، کاکه، و استثنایی بود. باختری در مکتب چهره‌ای نام‌آشنا بود؛ به دلیل خواندن مقالات، شعر، و حضور فعالش در محافل، نزد شاگردان و آموزگاران شهرتی درخشان داشت. او در حلقه‌ای از شاگردان نخبه حضور داشت که بعدها در سطح کلان، هرکدام به چهره‌های ادبی و علمی برجسته‌ای بدل شدند؛ از جمله: سرور آذرخش، نعیم انوشه، اسحاق نگارگر، و چند تن دیگر. این‌ها، به‌ویژه در مراسم روز معلم، مقاله می‌خواندند. حتی به یاد دارم که یکی دو تن از این نخبگان مقالاتی به زبان انگلیسی می‌خواندند که برای ما شگفتی‌آور بود. معلم انگلیسی ما مردی بود به نام مستر پاندی. سال‌ها بعد دانستم که او درجه‌ی دکتری در زبان انگلیسی داشته است. او از برهمنان هند بود و به شاگردان ممتاز خود در یادگیری زبان انگلیسی، ورای صنف درسی نیز کمک می‌کرد. واصف باختری یکی از آنان بود.
من واصف باختری را همیشه در محوطه‌ی مکتب می‌دیدم و با اعجاب سویش نگاه می‌کردم. او به راستی یک اسطوره بود. اما نخستین باری که به‌طور مستقیم با او آشنا شدم، پس از فراغت از مکتب بود. در آن ایام، شش ماه تا آغاز دوره‌ی دانشگاه فاصله داشتم. ملاقات ما در شهر مزارشریف صورت گرفت و از همان‌جا آشنایی ما آغاز شد.
پیش از آنکه با خود استاد آشنا شوم، پدر گرامی‌اش را می‌شناختم. او از علمای حوزه‌ی دینی بلخ و مرد محتشمی بود؛ انسانی خوش‌سیما، خوش‌لباس، و ادب‌دوستی که انس عجیبی با شعر و فرهنگ داشت. با اینکه دست‌اندرکار مسائل دینی بود، ذوق ادبی‌اش نیز در اوج قرار داشت. در خانه‌اش حافظ، سعدی، بیدل، جامی، و مولانا خوانده می‌شد و فضای مجلس او سرشار از لطف و فرزانگی بود. خواهران استاد باختری نیز دست‌پرورده‌ی ادبی و فرهنگی پدر بودند و سواد کامل داشتند و بیشتر در حلقه‌ی خانواده کتاب می‌خواندند. یعنی فرهنگ کتاب‌خوانی ویژگی بزرگ این خانواده بود. واصف باختری با چنین پیشینه‌ی فرهنگی پا به عرصه‌ی شعر و ادب نهاد و این عرصه را تا قله‌های دست‌نیافتنی پیمود.
در آن زمان، ما به کتاب‌های زیادی دسترسی نداشتیم و حتی ایران هم در حد امروز نبود. ولی کتاب‌هایی که بیشتر در لاهور، بمبئی، لکنهو، و کلکته چاپ می‌شد، به افغانستان می‌رسید و بعدها کتاب‌های چاپ ایران نیز وارد افغانستان شد. به گمانم، از اولین کتاب‌های فارسی چاپ ایران، دیوان پروین اعتصامی بود که در افغانستان آن زمان به کثرت خوانده می‌شد. بعدها رمان‌های بیشتر پلیسی و جنایی مثل «آدم‌فروشان قرن بیست»، کتاب‌هایی از محمد حجازی، علی دشتی، و ارونقی کرمانی به افغانستان می‌آمد. کتابی به نام «مراسلات» نیز در خانه‌های مردم باسواد موجود بود که فکر می‌کنم نوع نامه‌نگاری بیشتر کسان، از جمله من، هنوز تحت تأثیر همان مراسلات بوده است. البته آثار سعدی، «بوستان و گلستان»، و مولانا جامی به‌عنوان کتاب‌های درسی موجود بود. بدون شک، واصف باختری این‌ها را از نظر گذرانده بود. بعدها به آثار فروغ فرخزاد، نادر نادرپور، سهراب سپهری، و بهار نیز آشنا شدیم. واصف بی‌گمان این مسیر را پیموده است.

■فطرت: پس از آن آشنایی، ارتباط شما با استاد باختری چگونه ادامه یافت؟

■استاد سیمگر: وقتی وارد دانشگاه شدم، استاد باختری در ریاست تألیف و ترجمه‌ی وزارت معارف مسئولیت ویراستاری کتاب‌های آموزشی را به عهده داشت. اغلب به دیدارش می‌رفتم. گاهی ضرورتی پیش می‌آمد و از او خواهش می‌کردم وساطت کند؛ همیشه با بزرگواری و گشاده‌رویی کمک می‌کرد. استاد در سطوح و طیف‌های گوناگون جامعه و در میان ادارات حکومتی از جایگاه ویژه و حرمت بسیاری برخوردار بود. سال‌ها بعد، وقتی خود مأمور کوچک وزارت معارف افغانستان بودم و قرار بود برای یک سفر رسمی از کشور بیرون روم، به دلایلی پاسپورتم را یکی از ادارات حکومتی ضبط کرده بود. هرقدر کوشش کردم پاسپورتم را به دست بیاورم، نتیجه نداد. اما وقتی استاد باختری تنها یک‌بار وساطت کرد، فردای همان روز پاسپورتم را بازگرداندند.

■فطرت: آیا رابطه‌ی شما با استاد باختری بیرون از وزارت معارف نیز ادامه داشت؟ در عین حال، استاد با چه کسانی نشست‌وبرخاست داشت؟

■استاد سیمگر: من در محیط‌های استاد رفت‌وآمد داشتم و به‌عنوان یک محصل، در جلسات و برنامه‌های استادان، از جمله استاد واصف، شرکت می‌کردم؛ مثلاً در انجمن نویسندگان. دفتر کار من در نزدیکی انجمن نویسندگان واقع بود. وقتی استاد باختری به انجمن نویسندگان افغانستان پیوست، من در جلسات شعرخوانی، سخنرانی‌ها، و نشست‌های فرهنگی او شرکت می‌کردم. افزون بر دانش ژرف و استعداد خیره‌کننده‌اش، بسیار خوش‌پوش و آراسته بود و این وقار، در کنار فصاحت زبان و قامت بلندش، به او وجاهت خاصی می‌بخشید.
استاد باختری در آن روزها با همه‌ی بزرگان از نزدیک نشست‌وبرخاست داشت. تا جایی که در حافظه دارم، در حلقه‌ی نزدیکان استاد باختری در انجمن نویسندگان، ادیب و اکادمیسین دکتر محمد رحیم الهام، استاد دانشگاه کابل، دکتر رازق رویین، لطیف پدرام، و برخی دیگر از شخصیت‌های شناخته‌شده حضور داشتند. او رابطه و دوستی نزدیکی با استاد الهام داشت و از نظر علمی او را می‌ستود. شایان ذکر است که عده‌ای از شاعران و نخبگان زبان و ادبیات پشتو نیز در حلقه‌ی دوستان و ارادتمندان خاص استاد واصف قرار داشتند؛ به‌گونه‌ی نمونه، اسحاق ننگیال، شاعر نامدار زبان پشتو، از دوستان نزدیک استاد واصف بود. سرمحقق زلمی هیوادمل نیز از دوستان استاد واصف بود. چنان‌که به یاد دارم، هنگامی که هیوادمل به‌عنوان وزیر مشاور علمی حامد کرزی به آمریکا آمد و اتفاقاً از حضور استاد واصف در ویرجینیا آگاه شد، در معیت دکتر روان فرهادی و یکی دو تن از کارکنان سفارت افغانستان در آمریکا، به دیدار استاد واصف باختری آمدند. آن روز، استاد واصف در خانه‌ی فقیرانه‌ی من تشریف داشت. استاد همچنین نخبگان ادب پشتو را دوست داشت؛ چنان‌که شاعر و محقق نامدار معاصر ادبیات پشتو، عبدالغفور لیوال، را به من معرفی کرد و واسطه‌ی دوستی مستدام ما شد.
یکی از دوستان نزدیک استاد واصف، علامه عبدالله سمندر غوریانی بود. دوستی استاد با علامه از کابل تا آمریکا ادامه داشت. من شاهد بودم که استاد واصف به علامه غوریانی ارادت ویژه داشت و او را دوست می‌داشت. همچنین استاد اسحاق نگارگر، دکتر روان فرهادی، و تعداد زیادی از دوستان و هم‌نشین‌های استاد واصف بودند.
استاد واصف و من، در علوم بلاغی، از معاصرین ارادتمند ملک‌الشعرای استاد هاتف کابلی بودیم. استاد هاتف، بدون شک، در علوم بلاغی «بدیع، بیان، عروض، و قافیه»، تالی برحق دو استاد بی‌همتای افغانستان، یعنی استاد ملک‌الشعرا قاری عبدالله و استاد ملک‌الشعرا صوفی عبدالحق بیتاب (طاب ثراهما) بود. به یاد دارم که استاد واصف در محضر اعطای لقب ملک‌الشعرایی به استاد هاتف کابلی صراحتاً گفت: «ملک‌الشعرا قاری عبدالله و ملک‌الشعرا استاد بیتاب، بدون تردید، دو کلاه بزرگی بر سر افغانستان بودند.» استاد باختری، به‌ویژه در مورد استاد بیتاب، ارادت فراوان داشت. وقتی سخن از بیتاب می‌رفت، استاد با حسرت و ارادت تمام می‌گفت: «فدای خاک بیتاب صاحب شوم.» از دیگر شخصیت‌های فرهنگی نامدار افغانستان که استاد به او ارادت داشت و همیشه با هم دیدار می‌کردند، استاد خلیل‌الله خلیلی بود. میان آن‌ها محبت و ارادت عجیبی نهفته بود.
همایش اعلام ملک‌الشعرایی استاد هاتف، از سوی دو نهاد فرهنگی، «انجمن درویشان» و «خانه‌ی آیینه»، در ویرجینیا برگزار شد. در آن نشست، استاد واصف باختری، علامه عبدالله سمندر غوریانی، استاد اسحاق نگارگر، و شماری از بزرگان علمی و فرهنگی کشور حضور داشتند. وقتی خواستم گزارشی از این نشست در هفته‌نامه‌ی «امید» منتشر کنم، از استاد پرسیدم: «کدام عکس شما را برای چاپ انتخاب کنم؟» گفت: «همان عکسی که من پیش پای استاد هاتف نشسته‌ام.» دلیلش روشن بود: بدین‌گونه می‌خواست ارادت بی‌شائبه‌ی خود را به جناب استاد ملک‌الشعرا هاتف جاودانه کند.

■فطرت: از اعطای لقب ملک‌الشعرایی به استاد هاتف از سوی «خانه‌ی آیینه» یاد کردید و اینکه برای تعدادی از اهل فرهنگ و ادب، به تشویق استاد واصف، القابی دادید. چرا برای خود استاد، خانه‌ی آیینه لقبی اعطا نکرد؟ درباره‌ی آن کارها نیز بگویید.

■استاد سیمگر: خانه‌ی آیینه با حمایت و حضور استاد واصف و دانشمندان بزرگ دیگر مثل علامه سمندر غوریانی، استاد اسحاق نگارگر، دکتر نورعلی خان، و دیگر بزرگان تأسیس شد. این خانه سال‌ها میزبان نشست‌های بزرگ علمی و ادبی در ایالات متحده‌ی آمریکا بوده است. یکی از کارهای ما در آن روزگار، حفظ میراث علمی، ادبی، و فرهنگی کشور بود. شرایط جنگ و نابسامانی در افغانستان باعث شده بود تا ما سنت‌ها را حفظ کنیم. استاد واصف به این باور بود که سنت ملک‌الشعرایی از رواج نیفتد؛ از این‌رو، به صلاحیت او و دوستان، این لقب را به استاد هاتف کابلی دادیم.
اما درباره‌ی لقب «علامه» باید عرض کنم که باری یکی از تلویزیون‌های متعلق به شهروندان افغانستان در کالیفرنیا، استاد غوریانی را برای انجام چند گفت‌وگو و مصاحبه به شمال کالیفرنیا دعوت کرد. در جریان یکی از گفت‌وگوهای فلسفی استاد غوریانی با آن تلویزیون، استاد واصف باختری تلفنی با برنامه تماس گرفت و ضمن صحبت جامع و جالبی در مورد غوریانی صاحب، لقب بزرگ «علامه» را بر او به‌جا و زیبنده خواند. پس از آن، دوستان و همکاران استاد این لقب بزرگ را پیشوند نام حضرت استاد قرار دادند. در یکی از این برنامه‌ها، دانشمند جوان، دکتر ولی‌احمد پرخاش احمدی، نیز در کنار حضرت علامه حضور داشت. اما استاد باختری خود به القاب و اوصاف علاقه‌مند نبود.

■فطرت: فکر می‌کنید چه کسانی و چه محیط‌هایی استاد واصف را ساختند؟

■استاد سیمگر: به نظر من، استاد واصف در نخست ملهم از فضای مساعد خانواده، پدر مهربان و دانشور، و فضای باز فرهنگی حوزه‌ی بلخ بود. پدر استاد، به‌عنوان یک مرد روحانی، عالم، و روشنفکر آن زمان، در محیط خانواده‌ی خود کتاب‌خوانی را رواج داده بود. استاد واصف نوجوان و خواهران او از دوره‌ی کودکی با دیوان‌های شاعران فاخر و بزرگ زبان فارسی‌دری آشنا بودند. قصه‌خوانی از سنت خانوادگی استاد بود. در خانواده‌های روشنفکر و عالم بلخ در آن روزگار، کتاب‌های ابومسلم خراسانی، بوستان و گلستان سعدی، فلک‌ناز، امیر حمزه صاحبقران، کتاب مراسلات، و غیره خوانده می‌شد. کلیات پروین اعتصامی در خانواده‌ی استاد همیشه مورد استفاده بود. به یاد دارم که اشعار زیادی از خانم پروین اعتصامی را از بر می‌خواند.
محیط بیرون از خانواده نیز بر استاد تأثیر داشت. در آن روزگار، سماوارخانه‌های بلخ محیط فضل و آداب بود و در آن‌ها اشعار حماسی و داستان‌های بلند خوانده می‌شد. نوجوانان و جوانان علاقه‌مند به داستان و شعر در آن کافه‌ها می‌آمدند و گوش می‌دادند. من در یکی از مقالاتم این را نوشته‌ام. به‌طور مثال، سموار زینی یکی از آن سموارها بود که مرکز نشست‌وبرخاست عالمان و اهل قصه و ادب بود. استاد واصف گاه‌گاهی در این سموار حضور می‌یافت و از خوان دانش و فضل آن محیط نعمت‌ها چیده بود. چنین چای‌خانه‌هایی در تهران نیز پاتوق نویسندگان و شاعران بزرگ ایران بود و می‌توانم ادعا کنم که سموار زینی برای ادبای بلخ چون کافه‌ی لاله‌زار تهران بود.
بعضی از استادان خوب بعدها در شخصیت‌سازی استاد نقش داشتند. به یاد دارم استاد می‌گفت که در دوره‌ی مکتب، از محضر کسی به نام استاد نظام، دانش عقلی فرا گرفته بود. این استاد نظام در آن زمان از دانشگاه علیگر فارغ شده بود و نمی‌دانم چگونه سر از بلخ برآورده بود. بعدها البته بزرگانی چون مولانا خال‌محمد خسته و مولانا محمد سلیم طغری راغی از استادان غیررسمی تأثیرگذار بر استاد واصف شدند. در دوره‌های بعدی، محمد رحیم الهام، استاد بیتاب، غلام‌حسن مجددی، و میر امان‌الدین انصاری نیز از استادان او بودند.

■فطرت: گرایش فکری و سیر اندیشه‌ی استاد چگونه بود؟

■استاد سیمگر: باختری از آغاز جوانی نوگرا بود. در «گذر دربار»، یکی از محله‌های اشرافی مزارشریف، به دنیا آمد. این فضای اجتماعی در زیبایی‌پسندی و آراستگی او بی‌تأثیر نبود. به لحاظ فکری، گرایش چپ داشت و در تمام عمرش نیز به این نگاه وفادار ماند. حتی در بعضی از عاشقانه‌ترین غزل‌هایش نیز روحیه‌ی حماسی، عدالت‌خواهی، و مضمون‌های اجتماعی موج می‌زد. زبانش فاخر و حماسی بود؛ متأثر از متون کهنی چون شاهنامه، که آن را کامل خوانده و بارها به آن ارجاع می‌نمود. او همیشه سخن تازه و بکر می‌گفت. باری در کابل، در ننداری، در جمع فرهنگیان و اهل رسانه‌ها، در مورد داستان‌های مدرن سخنرانی کرد. چنان جذاب و گیرا سخن گفت که همه متعجب شدند. در پایان سخنرانی، مردان و زنان زیادی از جا بلند شدند و استاد را در آغوش کشیدند.

■فطرت: برجسته‌ترین ویژگی علمی و دانشی استاد باختری را در چه می‌دانید؟

■استاد سیمگر: بزرگ‌ترین برتری و دانش استاد باختری، تسلط بی‌نظیرش بر زبان فارسی‌دری بود. بر واژه‌شناسی و کرونولوژی واژه‌ها تسلط عجیبی داشت. او به ارادت و انحصارش به نیما تا آخرین لحظه‌های زندگی وفادار ماند. باید بگویم که او از دیدگاه فرم، در اوزان نیمایی، وزن‌آفرینی کرده و نوآوری‌هایی داشته است.
استاد در تلفظ کلمات وسواس خاصی داشت. باری من «جِرقه» را «جرقه» گفتم، بلافاصله مرا اصلاح کرد. نثر او از بهترین نثرهایی است که در افغانستان نوشته شده است. دانشمندان ایرانی نیز به این نکته اذعان دارند. در سخن‌گفتن بسیار دقیق بود و بی‌سند سخن نمی‌گفت. روزی قرار بود در همایشی درباره‌ی صد سال نثر فارسی‌دری در ویرجینیا صحبت کند. من، به‌عنوان رئیس خانه‌ی فرهنگ آیینه، برگزارکننده‌ی برنامه بودم و قرار بود پیش از او سخنرانی کنم. در مسیر راه، به او گفتم که یکی از منابع سخنانم، یادداشتی است از یک مجله‌ی معتبر ایرانی درباره‌ی جایگاه او. پرسید: «مجله را همراه داری؟» گفتم: «نه.» گفت: «پس آن سخن را نگو. اگر کسی مدرک خواست و در دست نداشتی، سخنت بی‌اعتبار می‌شود.»

■فطرت: آیا پس از مهاجرت نیز رابطه‌تان با استاد باختری حفظ شد؟

■استاد سیمگر: بلی. من در سال ۱۹۸۸ میلادی به آمریکا آمدم. حوادث طوری پیش آمد که گاه‌گاهی از استاد واصف احوالی می‌شنیدم. سال‌ها گذشت و اوضاع نابسامان افغانستان سبب شد تا استاد کشور را ترک کند و در سال ۲۰۰۰ میلادی به پشاور برود. باری از خواهرم شنیدم که گفت استاد باختری به پاکستان آمده است. از طریق او تماس برقرار کردیم و من تا زمانی که آنجا بود، پیوسته جویای احوالش بودم. در پشاور پاکستان روزهای سختی را متحمل شد. در این جریان، همسرش، نوریه سهرابی، که نه‌تنها همسر، بلکه رفیق روزهای زندگی و هم‌صنفی دانشگاه استاد بود، چشم از جهان بست. این اندوه سایه‌ی سنگینی بر استاد گذاشت و من پیوسته احوال‌گیرش بودم. نمی‌خواستم روزی احساس تنهایی کند. از همین سبب، با مهربانی و محبت، همیشه مرا «فرزند» خطاب می‌کرد.
مقارن این احوال، اعضای مؤسس خانه‌ی آیینه تصمیم گرفتند تا مؤسسه را رسمیت بخشند و ثبت دفاتر مربوط آمریکایی کنند. خوشبختانه، استاد از پشاور مقاله‌ی جالبی در مورد افکار عرفانی و فلسفی حضرت بیدل فرستادند. من آن مقاله را در جلسه‌ی گشایش خانه‌ی آیینه خواندم. بسیار جامع و برجسته بود. باید بگویم که نامه‌ها و پیام‌های صوتی از برخی مراجع به خانه‌ی آیینه آمد؛ از جمله صحبت زیبای استاد دکتر شفیعی کدکنی از ایران و شاعر برجسته‌ی ما، دکتر سمیع حامد، از اروپا، ویژگی خاصی داشت.
مدتی از استاد بی‌خبر بودم. یکی از روزها تماس گرفت و گفت که به آمریکا آمده و فعلاً در فلوریدا ساکن است. پرسیدم: «کجا می‌مانی؟» گفت: «می‌خواهم به کالیفرنیا بروم، اما اگر آنجا را نپسندیدم، آخرین منزل زندگی‌ام نزدیک تو خواهد بود.» اما در کالیفرنیا ماندگار شد و تا پایان عمر همان‌جا ماند.

■فطرت: استاد واصف باختری با شخصیت‌ها و اندیشمندان بیرون از افغانستان تا چه حد ارتباط و آشنایی داشت؟

■استاد سیمگر: استاد به همان اندازه‌ای که در افغانستان مطرح بود و با شاعران و نویسندگان محشور بود، در بیرون از افغانستان نیز از جایگاه ویژه و حرمت خاصی برخوردار بود. در سال‌هایی که در کابل به سر می‌برد، با دانشمندان ایرانی مانند محمدعلی اسلامی ندوشن، سیاوش کسرایی، و چند تن دیگر که نام‌هایشان به خاطرم نیست، دیدار و نشست‌هایی داشت. به یادم است که استاد در بلخ، علی ندوشن را میزبانی کرد. همچنین، در همین سال‌ها، دانشمند بزرگ و مولاناشناس معروف ترک، عبدالقادر قراخان، که به‌عنوان استاد مهمان در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه کابل حضور داشت، احیاناً استاد واصف صحبت او را دریافته بود و همیشه از او به نیکی یاد می‌کرد.
استاد باختری در سال‌های غربت در آمریکا همچنان با دانشمندان زیادی در تماس بود. انجمن‌های ادبی و علمی از استاد برای سخنرانی دعوت می‌کردند. به یاد دارم، استاد از سوی دکتر احمد کریمی حکاک، رئیس انجمن ایران‌شناسی، به ایالت ویرجینیا دعوت شد و در همایشی شرکت کرد که در آن شمار زیادی از دانشمندان ایرانی، از جمله دکتر احسان یارشاطر، دکتر موسوی، و دکتر جوادی، حضور داشتند. در این همایش، از استاد باختری با احترام ویژه و استقبال بی‌نظیر دعوت کردند که سخنرانی کند و شعر بخواند. وقتی استاد پشت میز خطابه رفت و سخن گفت و شعر خواند، در حالی که همه‌ی حاضران کف ممتد می‌زدند، مرا حس غرور ملی فرا گرفت و سه بار اشک شادی ریختم و به خود بالیدم که مرید چنین شخصیتی از سرزمین خود هستم.
باری، خانه‌ی آیینه، استاد واصف باختری را برای سخنرانی در مورد صد سال نثر دری به ایالت ویرجینیا دعوت کرد. در آن همایش، سید حسین نصر، دانشمند معروف ایرانی، به افتخار حضور استاد باختری شرکت کرد و با علاقه از او استقبال نمود.

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان