عزیزالله نهفته از آن دسته نویسندگانیست که زندگی و نوشتههایش در دو ساحت بههم پیوند خوردهاند: تجربهی تلخ مهاجرت و آوارگی، و دلبستگی ژرف به زبان و ادبیات. او در کابل زاده شد، اما کودکی و جوانیاش زیر سایهی جنگ و بیثباتی گذشت و ناگزیر راهی مهاجرت شد؛ تجربهای که بعدها به شالودهی اصلی شعرها و داستانهایش بدل گشت. نهفته نخستین بار با غزلهایش شناخته شد؛ غزلهایی که در آنها غربت و اندوه، رنگی تازه به بیان عاشقانه داده بود. با این همه، او به شعر بسنده نکرد و با نوشتن داستانها و رمانهایی چون «روایت آینه» و «دست شیطان» توانست خود را بهعنوان یکی از صداهای جدی ادبیات معاصر افغانستان تثبیت کند.
در آثار نهفته، همواره پرسش از هویت، معنای زیستن در جهان پرآشوب امروز، و رابطهی انسان با خشونت و تبعید، حضوری پررنگ دارد. نوشتههای او نهفقط روایت فردیاند، بلکه آیینهای از سرنوشت هزاران مهاجر و دردمند دیگر نیز هست.
گفتوگویی که در پی میآید، حاصل مکاتبهای کوتاه اما صمیمی ظهور مظهر با این شاعر و نویسنده گرامی است. در این پرسش و پاسخها، نهفته از دغدغهها، تجربهها و نگاه خود به ادبیات سخن میگوید؛ سخنی که خواندنش برای درک بهتر جهان او و جهان ما ناگزیر و سودمند است.
مظهر: آقای نهفتهی گرامی، سپاسگزارم که فرصت این گفتوگو را فراهم کردید. دوست دارم از زبان خودتان در مورد شما بدانیم؛ از تولد و زادگاهتان، از سالهای جوانی و از کارهایی که در گذشته انجام دادهاید برایمان بگویید.
نهفته: اورهان پاموک در جایی نوشته است: «زندگی من در استانبول گذشته است. هر آنچه دیدهام و تجربه کردهام، و هرچه نوشتهام، همه ریشه در همین شهر دارد.» من زادهی کابل هستم. کابل، ریشه و سرچشمهی الهام همهی نوشتههایم است. بیشتر شخصیتهای داستانهایم در کوچهها و پسکوچههای این شهر نفس کشیدهاند و گامهایشان با گامهای من در کودکی و جوانی همراه بوده است. با اینکه سالهاست دور از کابل و در غربت زندگی میکنم، هنوز وقتی خواب میبینم، خود را در کابل میبینم. رابطهی من با کابل، رابطهای تلخ و شیرین است؛ پیوندی سرشار از عشق و رنج. زبان، اندیشه و جهانبینیام در این شهر پرورانده شده و به همین دلیل، درد و رنج سالهای دشوار آن دیار بارها در نوشتههایم تکرار میشود. سال تولد من با کودتای سردار داوود و تأسیس اولین جمهوریت همزمان است؛ رویدادی که نظم سنتی افغانستان را برهم زد و کشور را وارد مرحلهای تازه کرد، مرحلهای که با کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ به بحرانی عمیق رسید. اگر آن پنج سال نخست را نادیده بگیریم، باقی دوران کودکی و نوجوانی من زیر سایهی جنگ سپری شده است.
مظهر:شما در کابل زاده شدید و سالهای نوجوانی را در لیسه استقلال گذراندید. اگر به آن دوران برگردید، نخستین جرقههای علاقه به شعر و داستان در شما چهگونه روشن شد و چه کسانی بیشترین تأثیر را بر این علاقه داشتند؟
نهفته: در کوچههای کابل، تانکهای روسی آخرین نفسهایشان را در دود غلیظ و فضای اندوهآلود شهر میریختند که من سراغ شعر رفتم. به عبارتی، شعر بود که سراغ من آمد. این علاقهمندی مرا با دنیای ادبیات آشنا کرد. در صنف یازدهم لیسهی استقلال بودم که به بخش جوانان اتحادیهی نویسندگان افغانستان راه یافتم. آشنایی با چهرههای شاخص ادبیات کشور – استاد باختری، استاد رهنورد زریاب، استاد الهام، لطیف ناظمی، استاد ناصر رهیاب، قدیر حبیب و چند تن دیگر – برای جوانی که تازه قدم در عرصهی ادبیات گذاشته بود، تجربهای بزرگ و الهامبخش بود. آن روزها نوشتن شعر بیشتر به شکل غریزی و طبیعی اتفاق میافتاد، اما وقتی با شعر معاصر و بهویژه شعر نو نیمایی آشنا شدم، تصمیم گرفتم در این مسیر قدمهای جدیتری بردارم. حاصل این تجربهها بعدها در مجموعههای شعریام مانند «سفر به حجم بیکران شط»، «خواب چشمههای صبح» و «ماه و شرنگ شب» به چاپ رسید.
مظهر: مهاجرت به پاکستان در جریان تسلط طالبان بخش بزرگی از زندگی شما را ساخته است. این تجربهی دوری از وطن و زیستن در میان جامعهی مهاجر چهگونه شخصیت، ادبیات و نگاه شما به آینده را دگرگون کرد؟
نهفته: ظاهراً مهاجرت یک عمل فیزیکی است، شما از یک مکان به مکان دیگر پناه میبرید، اما در حقیقت، یا بهتر است بگویم به نظر من، مهاجرت در ذهن و درون انسان اتفاق میافتد. فرد از محیط آشنا به محیطی بیگانه پرتاب میشود و رابطهی او با زبان، هویت و خویشتن خویش دگرگون میگردد. این تجربه میتواند بسیار تلخ باشد و برای من نیز چنین بود. مدتی طول کشید تا توانستم خود را بازیابم و به عبارتی، خود را بازتعریف کنم. وقتی کسی نبود که مرا بفهمد، مجبور شدم برای خودم شخصیتهای خیالی بسازم و با آنها درد دل کنم. شعر کمک بزرگی بود و به من امکان داد خودم را زودتر پیدا کنم. آشنایی با دوستان فرهیختهای که کمک کردند شعرهایم را بازنگری کنم و از آنها بیاموزم، موهبت بزرگی بود. در میان آنها، نام یاسین فرخاری و میرویس موج از نخستین کسانی است که به ذهنم میآید؛ هر دو مرا در عرصهی شعر و داستان یاری کردند. بعدتر نویسندگان بیشتری به پاکستان مهاجرت کردند و من از حضور آنها نیز بهرهمند شدم. استاد باختری، استاد سرور آذرخش و چند چهرهی برجستهی دیگر بودند که ما چند جوان، پروانهوار دورشان میگشتیم و تلاش میکردیم چیزی بیاموزیم.
مظهر: شما هم شاعر هستید و هم نویسنده. در آغاز راه، شعر بیشتر در معرفی شما نقش داشت؛ اما بعدها داستان و رمان جایگاه شما را تثبیت نمود. امروز خودتان را بیشتر شاعر میدانید یا داستاننویس؟ و اگر ناگزیر باشید تنها یکی را انتخاب کنید، کدام خواهد بود؟
نهفته: دوست دارم خودم را نویسندهی رمان بنامم و این به آن دلیل است که نوشتن رمان کار دشواری است و نیازمند تلاش و پشتکار فراوان. الیاس کانتی در جایی اشاره میکند که هر کسی شاید بتواند یک رمان بنویسد، اما رماننویس واقعی کسی است که پس از آن همچنان بتواند بنویسد. به همین ترتیب، با یادگرفتن وزن و قافیه، به قول سمیع حامد، میتوان غزل نوشت، اما نوشتن رمان نشان میدهد که نویسنده در کار خود جدی است. در حقیقت، هنر رماننویسی مهارت نوشتن تجربههای خودمان در قالب زندگی دیگران و نوشتن تجربههای زیستهی دیگران در قالب حکایت خودمان است. با این حال، هنوز هم گاهی شعر سراغم میآید؛ در لحظاتی که خود را نمیشناسم، قلم خودبهخود روی کاغذ حرکت میکند. نتیجهی این تعاملات را در دو مجموعه به چاپ سپردهام: «زندگی را مه گرفته است» که از سوی انتشارات عرفان در تهران منتشر شده، و «گلولهها پرندگان خانگیاند» که در سوئد توسط انتشارات کافه شصت به چاپ رسیده است.
مظهر: منتقدان از زبان پخته و شاعرانهی شما در رمانها یاد میکنند. شما چهگونه میان زبان شاعرانه و ضرورتهای روایت داستانی تعادل ایجاد میکنید؟
نهفته: هم رمان و هم شعر از امکانات زیباشناسانهی زبان بهره میبرند: موسیقی کلمات، تصویرآفرینی، استعاره، ایهام و ریتم. توجه به ادبیات کلاسیک و خوانش دقیق رمانهای خوب شاید در این زمینه به من کمک کرده باشد. ادبیات کلاسیک ما نمونههای زیبایی دارد که نثر و شعر در آنها با هم پیوند میخورند. همهی ما سطر معروف عطار را به یاد داریم: «به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای به برف فرو شود، به عشق فرو شدم.» یا بیهقی که وقتی از حسنک وزیر یاد میکند مینویسد: «حسنک را فرمودند که جامه بیرون کش. وی دست اندر زیر کرد و ازاربند استوار کرد و پایچههای ازار را بست و جبّه و پیراهن کشید و دور انداخت با دستار، و برهنه با ازار ایستاد و دستها درهم زده، تنی چون سیم سفید و رویی چون صد هزار نگار. و همه خلق بدرد میگریستند.» برای من، دست یافتن به نثری داستانی و روان همواره اهمیت داشته و تلاش کردهام این مهارت را روزبهروز بهتر کنم. امیدوارم در این مسیر موفق بوده باشم.
مظهر: یکی از شگردهای سبکی شما «پرش روایی» است. چرا این تکنیک برایتان اهمیت یافته و چه کمکی به روایتهایتان میکند؟
نهفته: پرش روایی را نخستین بار در رمانم روایت آیینه تجربه کردم و سپس در رمانهای بعدی ادامه دادم؛ اکنون این شیوه به سبک شخصی من بدل شده است. این تکنیک به من اجازه میدهد تا از یک مقطع داستانی به مقطع دیگر جهش کنم و تنها به آنچه واقعاً اهمیت دارد بپردازم. از سوی دیگر، پرش روایی فضایی برای سکوت، تعلیق و شکاف در متن ایجاد میکند؛ جاهایی که خواننده در آنها خود فعال میشود و معنا میسازد. همانگونه که رولان بارت میگوید، معنا نه در سطح آشکار متن، بلکه در شکافها و فضاهای خالی رخ میدهد. برای من، این تکنیک مانند پلی است میان روایت و تجربهی خواننده؛ جایی که سکوت و فاصلهها، خود به روایت جان میبخشند و امکان تخیل و حضور ذهنی را فراهم میکنند. به همین دلیل، پرش روایی یکی از ابزارهای اصلی من در خلق داستان شده است.
مظهر: در بسیاری از آثار شما، مهاجرت و تجربهی تبعید نقش محوری دارد. چرا چنین است و آیا فکر میکنید این موضوع به مرور زمان کمرنگ خواهد شد یا همیشه با شما همراه میماند؟
نهفته: مهاجرت و تبعید، موضوعی است که در بسیاری از نوشتههایم نقش محوری دارد، و این امر به دو دلیل عمده بازمیگردد. نخست اینکه نویسنده آیینهی زمانهی خود است. من در دورانی زندگی میکنم که مهاجرت و تبعید بهعنوان بحرانهای اصلی عصر ما مطرحاند؛ تجربهای که زندگی میلیونها انسان را شکل داده و ساختار جامعه و فرهنگ را دستخوش تغییر کرده است. طبیعی است که چنین تجربهای درونی و تأثیرگذار، در آثار ادبی بازتاب یابد و نویسنده نتواند از آن فاصله بگیرد. دوم، به قول جوزف کمبل، تمام آثار بزرگ ادبی چیزی جز سفر شخصیت داستان از جهان عادی به جهان ناشناخته و بازگشت دوبارهی او نیستند. به بیان دیگر، همهی آثار داستانی دربارهی سفراند، چه این سفر بیرونی باشد و چه درونی. تجربهی مهاجرت و تبعید نیز نوعی سفر است؛ سفری که انسان را از محیط آشنا به جهان بیگانه پرتاب میکند، هویت و زبان او را به چالش میکشد و رابطهی او با خود و دیگران را دگرگون میسازد. برای من، مهاجرت تنها یک تغییر جغرافیایی نبود؛ بلکه فرصتی بود برای بازتعریف خود، بازخوانی تجربهها و شناخت ژرفتر انسان و جهان. همین تجربههاست که مسیر ادبی و نگاه من به زندگی را شکل دادهاند. به همین دلیل، گمان نمیکنم این موضوع با گذر زمان کمرنگ شود؛ بلکه همیشه بخشی از تجربهی انسانی و ادبی من خواهد بود و در نوشتههایم حضور خواهد داشت، بهویژه وقتی میخواهم با زبان داستان و شعر، پیچیدگیهای روح و جهان انسانی را بازتاب دهم.
مظهر: در آثار شما ردپای تاریخ و حافظهی جمعی مردم افغانستان آشکار است. برای شما، تاریخ و سیاست چه جایگاهی در ادبیات دارند؟
نهفته: من همیشه به دوستان نویسندهام گفتهام که اگر ما داستان خود را ننویسیم، دیگران آن را به دلخواه خود خواهند نوشت. رمان واقعی همیشه با حافظهی جمعی مردم سروکار دارد؛ حتی در انتزاعیترین شکل خود، باز هم تاریخ واقعی مردمی را بازتاب میدهد که شخصیتهای داستان در آن نفس میکشند. به نظر من، داستانی که از حافظهی جمعی تغذیه نکرده باشد، به سختی میتوان آن را رمان خواند. به باور من، رمان ژانری است که زندگی فردی را در پیوند تنگاتنگ با تاریخ، سیاست و جامعه روایت میکند؛ آینهای است که هم تجربهی شخصی و هم ساختارهای جمعی را بازتاب میدهد.
مظهر: ادبیات امروز افغانستان را چگونه میبینید؟ آیا نسل جوان توانسته راه تازهای باز کند یا هنوز زیر سایهی بحرانها و تکرار گذشته است؟
نهفته: به نظر من ادبیات داستانی ما رو به رشد است، هرچند این ادبیات در سکوت و انزوا خلق میشود، برای رشد بیشتر به تبلیغ، حمایت و مخاطب نیاز دارد. بیست سال جمهوریت، تا حدودی زمینهی خوانش، نقد و بررسی ادبیات داستانی را فراهم کرده بود، اما اکنون آن فرصت دیگر وجود ندارد و آثار داستانی به دلیل نداشتن نشر و پخش مناسب، آیندهی روشنی ندارند. نویسندهای که آثارش به مخاطب نرسد، به تدریج علاقهاش به نوشتن کاهش مییابد. شعر شاید مسیر دیگری پیش روی خود داشته باشد. نشر شعر در رسانههای همگانی سادهتر است و حتی مخاطب کمحوصله نیز میتواند یک غزل ششبیتی را در چند دقیقه بخواند. با این حال، کمیت جای کیفیت را نمیگیرد؛ هرچند ما با انبوهی از شعر روبهرو هستیم، اما شعر خوب هنوز کمتر به چشم میآید.
مظهر: به باور شما، نویسندگان افغانستان امروز باید بیشتر به چه مسائلی بپردازند تا داستان و رمان افغانستان در جهان جایگاهی شایسته پیدا کند؟ و از سوی دیگر، شما که اکنون در اروپا زندگی میکنید، چهگونه میبینید که نویسندگان مهاجر افغانستان بتوانند با جریانهای ادبی جهانی ارتباط برقرار کنند و در آن تأثیرگذار باشند؟
نهفته: به نظر من، وظیفهی نویسندگان افغانستان نوشتن صادقانهی قصههای ناگفتهی مردمی است که کمتر دربارهی آنها نوشته شده است. در آثار دیگران، این مردم یا در حاشیهی قصههای دیگر حضور داشتهاند یا تنها به دلیل سوژههای پرمخاطب روایت شدهاند: مردی با ریش و دستار، زنی با چادر یا دختری با پوشش پسرانه. همهی اینها کلیشه است. جهانی شدن رمانها نیز اغلب ریشه در سیاست غربی دارد یا زیر سر ناشر است. آشنایی با حلقات ادبی، تسلط بر زبان کشور میزبان در حدی که بتوان به آن نوشت و آموزش ادبیات داستانی، میتواند کمک بزرگی برای نویسندگان باشد.
مظهر: شما بیشتر آثار کدام نویسندگان را میخوانید؟ از ادبیات جهانی کدام آثار یا نویسندگان برایتان الهامبخش بودهاند؟
نهفته: در گذشته هر اثر داستانی که نویسندگان ما مینوشتند، میخواندم. به نظر من، نویسندگان در قدم اول باید آثار داستانی کشور خود را دقیق و جدی مطالعه کنند تا یکدیگر را تکرار نکنند. اما به دلیل دوری از کشور، اکنون کمتر آثار داستانی به دستم میرسد. با حسرت اینجا و آنجا میخوانم که فلانی رمان نوشته، اما نمیتوانم آن را به دست بیاورم. هزینهی این آثار که گاهی حجم بزرگی هم دارند، زیاد است. آثار ادبیات جهانی را به سادگی میتوانم از کتابخانه قرض بگیرم. به ویژه آن آثاری را دوست دارم که نویسندگانشان به مسائلی چون بیگانگی انسان، سردرگمی در برابر قدرتهای نامرئی و اضطراب وجودی در مواجهه با جهان بیرحم توجه کردهاند.
مظهر: منتقدان و خوانندگان چهقدر در مسیر کار شما تأثیر گذاشتهاند؟ آیا نقد تند یا ستایشی هست که در ذهنتان ماندگار باشد؟
نهفته: همیشه دوست داشتهام که آثارم نقد و بررسی شوند. از نقدهایی که حرفهای هستند و نویسندگان شان دقیقاً میدانند چه مینویسند، همیشه استقبال کردهام. بدترین چیزی که ممکن است برای یک اثر خوب اتفاق بیفتد، همین است که با آن سکوت کنند. از نقدهای خوب آموختهام و همواره سپاسگزار آنها بودهام. برخی ستایشها نیز گاهی مرا شگفتزده کردهاند. روزی در گشتوگذار در اینترنت با نقدی از پیمان اسماعیلی نویسنده ایرانی مواجه شدم که داستان کوتاه «دست شیطان» را بررسی کرده بود. جملهی پایانی آن نقد را تا امروز فراموش نکردهام: «جهانی که شخصیتهای واقعیش از سایهها سایهدارترند. جهانی که ما را به یاد رمان جاودانهی پدرو پارامو میاندازد.»
مظهر: امروز که کتابخوانی کمتر شده است، شما چهگونه ارتباط خود را با نسل جوان و مخاطب تازه برقرار میکنید؟
نهفته: وظیفهی من بهعنوان نویسنده، نوشتن است. تلاش میکنم کارم را صادقانه، با پشتکار و با امانتداری انجام دهم، حتی اگر لازم باشد از وقت استراحت، خانواده و تفریح کم کنم. به نظر من، وظیفهی جوانان این است که آثار ادبی کشور خود را بخوانند. تنها در این آثار است که میتوانند هویت اجتماعی، شخصیت فرهنگی و گذشتهی تاریخی خود را بشناسند. بین نویسنده و خواننده، حلقههای ارتباطی ناشران، رسانهها و منتقدان هستند. اگر این گروه نیز کارشان را صادقانه انجام دهند، آثار ادبی خوب خوانده خواهند شد و ارتباط میان خواننده و نویسنده مستحکمتر میشود. من بیشتر از نوشتن، کاری جز تلاش و وفاداری به ادبیات از دستم ساخته نیست.
مظهر: با توجه به کارنامهی پربارتان، اگر به عقب نگاه کنید، کدام اثر خود را نقطهی عطف مسیر ادبی خویش میدانید و چرا؟
نهفته: من پنجاه و یک سال دارم و بیش از سی سال است که قلم میزنم. با این حال، تنها هفت رمان، دو مجموعه داستان کوتاه و چند مجموعه شعر سرودهام. این مقدار کم و ناچیز است. چون برای امرار معاش فعالیتهای دیگری دارم و تنها در فرصتهای کوتاه و تعطیلات به نوشتن میپردازم، آثارم نسبتاً «لاغر» و کارنامهام کوچک است. با این وجود، از هفت رمانی که تا کنون نوشتهام، راضی هستم. از رمان روایت آیینه راضیام، زیرا مرا بهعنوان نویسنده معرفی کرد و جایگاهم را در میان نویسندگان مشخص ساخت. رمان پیگم را دوست دارم، چرا که در آن به زبان، سبک و شیوهی خاص خود رسیدم. همچنین رمان گزارش یک سقوط را اثر مهمی میدانم، زیرا در آن خودسانسوری را شکستم و به مسئلهی پیچیدهی «مردانگی و نامردی» پرداختم.
مظهر: و در پایان، از آینده بگویید؛ چه پروژهها، امیدها یا آرزوهای ادبی دارید که میخواهید در سالهای پیشرو دنبال کنید؟
نهفته: رمان «جسدی در بیابان» را در سال ۱۴۰۱ نوشتم. داستان سرگذشت فرشته، دختری که در روز سقوط کابل تن به سفری میدهد تا جسد برادر کشتهشدهاش را از چنگال سگها در بیابان سوزان هلمند بیرون بکشد و در زیر خاک دفن کند. در رمان جدیدم «ما برای نفس کشیدن به خیابان آمده بودیم» که از طریق فضای مجازی در دسترس است، سرگذشت فرشته را ادامه دادهام. در این رمان، فرشته در تظاهرات خیابانی کابل شرکت میکند و به زندان میافتد. آرزو دارم سرنوشت فرشته را در رمان بعدی دنبال کنم تا به این ترتیب سهگانهی فرشته به پایان برسد.