چندی پیش شاعر بانوی گرامی شهلا دانشور، مجموعهی شعرهایش را بهنام آیههای شعر که از سوی انتشارات اساتید دانشگاه در زمستان ۱۴۰۰ خورشیدی به چاپ رسیده بود را برایم فرستاد که جا دارد از محبت و مهرورزی شان سپاسگزاری کنم. من با اشتیاق کامل این مجموعه را مرور کردم. در زیر واژهها و لایههای پنهان غزلهایش شاعری را بافتم که کم هیاهو و اما مصمم. او با یک جنون خاموش و دیرینه، با مباحث و پیرامون خودش درگیر است. در لابهلای هر بیت، جرقههایی جاندار و روشنیبخش چون ستارگان بیقرار در دل شب، چشمک میزدند. هنوز شعرهایش چنان گرگی زخمی در سرمای برف و باران، زوزه میکشند و از عمق تاریکیها به سوی روشناییهای دور دست، میتازند. این نالهی زیبا برای شکار دلهاست و پیامیست بلند و چندلایه که باید با گوش جان شنید.
در این بیتهای پایین یک حس راستین از دلتنگی و عشق، بیتظاهر و زنانه رقم خوردهاند که صمیمیت و گواریدهگی لطافت شاعر را در مورد پدیدهها و اشیا باز میتاباند.
تو نباشی چه کنم ماه و شب و باران را
گل و گلدان لب پنجره و ایوان را
کاش بگذاشتیام در جلوه دیدهی خود
پاسبانی بکنم جای مژه چشمان را
این ورقهای مچاله، همه اشعار من است
چقدر خط بزنم خاطرهی ایشان را
دفترم تشنه به یک قطرهی بحر مهرت
کربلا ساختهیی هر ورق دیوان را
از شیوهی بیتکلف و بیپیرایهاش در سرایش لذت بردم. کلمات زیر دستانش بیدرنگ جاهای خود را پیدا میکنند، بیآنکه خمیازه بکشند، زور بزنند یا خودنمایی کنند. لطافت زنانه، شجاعت در بیان، و حضور پررنگِ حس، همچون بخار لطیف، در تار و پود هر مصرع تنیده شدهاند. گویی هر شعر، تکهای از روح اوست که بر کاغذ جاری شده.
گاهی زبانش آنچنان صمیمیست که انگار دارد در گوش مخاطب نجوای دلبرانه میدمد، و گاهی آنچنان بلندبالا و خیالانگیز که شنونده را تا بلندای ابرها میبرد. در این شعرها، عاطفه نه تزئینیست و نی ساختگی؛ حضوریست حقیقی، که از دلی برون آمده و تا در دلهای جایگزین شود.
غزلی را که در پایین میآورم نمونهی بارز از شعرهای این شاعر شیرینکار است که با زبان منعطف و روشن و درعینحال قاطعانه، روایتگر یک تجربهی عاشقانهی زنانه است که به آگاهی و رهایی متوصل میشود. دیگر فریادهای شاعر در این تنگنا از جنس ضجه و لالایی نیست. رسایی کلام در ترکیب تصویرهای ملموس با واژههای عاطفی، صدای شیپور را به گوش مخاطبهایش میرساند.
درونمایه و ساختار عمودی غزل یکدست و قابل وصف است که تسلط شاعر بر کلمات و زبان را نمایش داده است که هم احساس را انتقال میدهد، هم استقلال درونی را نشان میدهد.
و بعد حس سرشار از زنانگی، در پیچیدگی لطیف احساسات، قدرت تصمیمگیری، و بیانِ بیپردهی دلتنگی و دلزدگی، خود را مینمایاند. این زنانگی، منفعل نیست؛ بلکه زنی را مینمایاند که پس از افتادن، برخاسته و حتی میتواند مخاطب را از خاطرات خود براند. در این شعر، زبان تنها ابزار بیان نبوده بلکه صدای یک زن آگاه و عاطفی است؛ زنی که با چشمانِ تر و نگاهی روشن، نقطهی پایان رابطهای را ترسیم و تعیین میکند که سالهای سال آن رابطه را زیسته و تجربه کرده است.
مجموعه به گونه رفته و سفته نشر شده است و زیباییهای طباعتی و شکل نگارش و قطع و صحافت آن در جمع خوبیها و امتیازات آن حساب میشوند. یک اثر خوب هر وقتیکه خوانده شود مبارک است و سزاوار بدرقه. بنائاً من نشر این شعرها را در ساختار این مجموعه به شاعر گرامی و اصحاب فکر و اندیشه مبارکباد میگویم. این غزل را از مجموعهی آیههای شعر، گواه آوردهام بخوانید.
تعجب میکنم از ذهن و قلبم، کمکم افتادی
نمیدانم چه شد که ناگهان از چشمم افتادی
سفر در عشق کردی، در فراز و در نشیب آن
دل ای دل! راه رفتی، راه رفتی، محکم افتادی
تو بیرون رفتهای از روح من، از خاطرات من
تو مثل اشک بودی؛ گریه کردم، نمنم افتادی
به کندوی دلم تا پای ماندی، مثل زنبوری
براندم، چونکه بر جان گلی نامحرم افتادی
به تو یک ثانیه هم فکر کردن ناروا باشد
تو از چشم محبت، نه، که از نفرت هم افتادی
فریب دل که خوردی، غم به بار آورد در قلبت
ببین! از عقل دوری کرده بودی، در غم افتادی