شبی ابراهیم ادهم، پادشاه بلخ، روی تخت سلطنتیاش در حال استراحت بود. نگهبانان روی بام کاخ کشیک میدادند که ناگهان صدای عجیبی از بالای کاخ به گوشش رسید. با تعجب و نگرانی از جا پرید، به سمت پنجره رفت، سرش را بیرون کرد و فریاد زد: «این سروصداها از چیست؟»
در همین لحظه، چند موجود عجیب مثل سایه یا شبح از لبه بام سرشان را پایین آوردند و گفتند: «ما دنبال شترهای گمشده خود میگردیم!»