جنگجویِ نگاهِ کافرِ تو، زده با تیر، بند بندم را
به اسارت گرفته چشمانم، این مسلمانِ دردمندم را
نقشه اش مثل اینکه اشغال است، کاین چنین در جنوبِ خاطرِ من
آتش افروخته به خشک و ترم، همه “هلمند” و … “هیرمندم” را
بازسازیِ باورم اینبار، گرچه بی نفش عشق شد آغاز
لیک چندی است دستِ لطفِ شما، زده برهم، این روندم را
هیچ برنامهء خیالِ مرا، نپذیرفت قلبِ آگاهت
پس چسان در غزل به تو گویم، استراتیژی پسندم را
ملکی بودن! همین رقم مانم، گرچه با حملهء نظامی ات
بارها نقشِ خاک خواهی کرد، همه فکرِ سرِ بلندم را.
				




