رمان همسکوتان (متن نورمحمد نورنیا) یک روایت خطی و یکسویه نه؛ بلکه فضاییست پارادوکسیکال که سکوتِ موجود در آن، فریادهای گوناگون است. این رمان را میتوان نمونهی بارز ادبیات پستمدرن دانست که با مؤلفههایی همچون مرگ مؤلف، چندآوایی، نشانهشناسی سیال، شخصیتهای چندوجهی، لذت متن، عدم قطعیت، شبیهسازی بودریاری و خردهروایتهای لیوتاری، خواننده را به چالشی ژرف برای یافتن معنا فرامیخواند.
۱. مرگ مؤلف
نظریهی مرگ مؤلف رولان بارت در این رمان به وضوح کارکرد دارد. نورنیا هیچ تفسیر قطعی و نهایی از سکوت شخصیتها ارائه نمیدهد. آیا سکوت مرد سفالگر، ناشی از سرخوردگی اجتماعی است؟ از دستدادن معنا؟ یا نوعی اعتراض متافیزیکی؟ مؤلف، پاسخ را نمیدهد و این، خواننده است که باید در سکوت متن، جریان پیدا کند و به خود، معنا خلق کند.
«مرد فقط نگاهش کرد.
پیرمرد پرسید: چرا چیزی نمیگویی؟ از صبح خاموش….
مرد لبخند زد و لبهایش را حرکت داد: من…؛ اما ادامه نداد» (نورنیا، ۱۴۰۴: ۹).
این «من…» ناتمام، دریچهای به روی بینهایت تفسیر میگشاید. بر خواننده است که باید این جمله را با تجربیات خود کامل کند.
۲. چندآوایی
نظریهی میخائیل باختین در این رمان با نجوای شخصیتها شکل میگیرد. هیچ صدای مسلطی وجود ندارد. صدای مرد گنگ، کودک، زن خبرنگار، پیرمرد و سفالگر، همگی در کنار هم و گاه در تضاد با هم، یک کلیت چندلایه و کثرتگرا را شکل میدهند. هرکدام، حقیقت خود را دارند؛ مثلاً در صحنهی پایانی، وقتی مرد گنگ فریاد میزند: «هستم»، این صدا نه برتر که همطراز با صدای کودک است که واژهی «همصدا» را میسازد و همارز با سکوت زن خبرنگار که دفترش را میبندد. همهی این صداها با هم «همصدا» میشوند بدون آن که یکی دیگری را حذف کند. صداهایی با هم زیسته بودند، بیآن که یکی دیگری را بلعیده باشد (نک. همان: ۹۵).
۳. نشانهشناسی سیال
نشانههای کلیدی رمان (مخصوصاً کاسه) در جریان روایت، متغیر و سیالاند. کاسه، ابتدا یک ظرف سادهی سفالی است؛ سپس نماد حافظهی جمعی؛ سپس محفظهای برای صداهای ناشنیده و در نهایت با شکستهشدن، به نماد تکهتکهشدن معنا و امکان خوانشهای جدید تبدیل میشود. «مرد سفالگر گفت: برعکس، حالا هر توتهاش یک صدا دارد» (همان: ۸۱). این جمله، به زیبایی نشاندهندهی تکثر معناست. حقیقت واحدِ کاسه میشکند و به بینهایت حقیقت کوچکترِ توتهها تبدیل میشود که هرکدام، داستان خود را دارند.
۴. شخصیتهای چندوجهی و ضد قهرمان
شخصیتها در این رمان، از ویژگیهای روانشناختی سنتی بیبهرهاند؛ بلکه به صورت نقشها یا حالتهای وجودی (اگزیستانسیال) ارائه میشوند. آنها ضد قهرماناند: منفعل، گیج و درگیر معضلاتی انتزاعی. مرد سفالگر یک نام نه، که یک عملِ ساختن و شکستن است. زن خبرنگار، نماد جستجوگر حقیقت است که خود به این میرسد که حقیقت قابل گزارش نیست. این امر به اثر، بعدی فلسفی و نمادین می بخشد.
۵. لذت متن
بارت از لذت متن سخن میگوید که از گسیختگی و فقدان معنی نهایی حاصل میشود. متن نورنیا پر از چنین لحظاتی است: ایهام و ابهام: «هوا مثل دل آدم است. نمیفهمی آفتابی است یا گرفته» (همان: ۹). جملههای ناتمام رادیو: «جملهها نیمه بودند. کلمهها میافتادند. خود گوینده هم نمیدانست چه میگوید» (همان: ۸). ساخت واژههای جدید: «همصدا» توسط کودک. این واژه یک دال بدون مدلول ثابت است و خواننده باید لذت معناکردن آن را تجربه کند.
۶. عدم قطعیت و فرجام گشوده
رمان به هیچ فرجام یا نتیجهگیری قطعی نمیرسد. آیا سکوت شکسته میشود؟ آیا جامعه متحد میشود؟ پاسخ مشخص نیست. آنچه باقی میماند فرجام گشوده است: «فقط جایی خالی برای کلمه بعدی» (همان: ۹۵). این پایان، خود دعوتی است برای ادامهیافتن داستان در ذهن خواننده و تأکیدی است بر این که هیچ روایت کلانی نمیتواند پایان خوش قطعی داشته باشد.
۷. شبیهسازی بودریاری
ژان بودریار معتقد است که در عصر پستمدرن، شبیهسازی جای واقعیت را گرفته است. در همسکوتان، ما با یک واقعیت فروپاشیده روبهرویم؛ مثلاً اخبار رادیو: «خبرهای امروز… مردم… گزارش… اما…» (همان: ۸) یک شبیهسازی از اطلاعات است که هیچ معنای مشخصی ندارد. گفتارها در آن، توخالی شدهاند. «فروشنده، پول را گرفت؛ ولی هیچی نگفت» (همان: ۳۴). جامعه در یک هایپررئالیسمی از سکوت و نشانههای بیمعنا غرق شده است. کاسهی شکسته، نماد نهایی جهانِ نشانههایی است که فقط به خودشان رجعت داده میشوند.
۸. خردهروایت
لیوتار، نظریهای دارد زیر عنوان «مرگ روایتهای کلان». رمان نورنیا دقیقاً علیه هرگونه کلانروایت، ایدئولوژی، قدرت و زبان مطلق برمیخیزد. به جای آن، به خردهروایتها پرداخته است. در لابهلای روایت به وضوع دیده میشود که شخصیتها درگیر یک جهانِ عاری از کلیتها بوده و بازیگرِ صحنههای کوچک و پراکندهاند.
سخن فرجامین:
همسکوتان را میتوان متنی پستمدرن خواند که هستیشناسی معاصر را به چالش میکشد. این اثر با انکار هرگونه مرکز و قطب معنایی، خواننده را به قلب یک کیهان چندپاره و نامطمئن، پرتاب میکند که در آن، سکوت نه یک خلأ، بلکه یک امکان بینهایت برای بودن و تفسیرکردن است. رمان به جای ارائهی پاسخ، پرسشهای ژرفی دربارهی ماهیت زبان، ارتباط و واقعیت مطرح میکند و در نهایت با شکستن کاسه، خواننده را در رمان سهیم میسازد تا روایت و معنای خود را بسازد. این اثر، ستایشیست از صداهایی که دیگر عمومیت خود را از دست داده بودند و شکوهی در میدانی بینام، بیهیاهو و بیقضاوت میآفریدند.
				





