پیر من و مراد من درد من و دوای من
فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من
از تو بحق رسیده ام ای حق حقگزار من
شکرترا ستاده ام شمس من و خدای من
مات شوم زعشق تو زانکه شه دو عالمی
تا تو مرا نظر کنی شمس من و خدای من
محو شوم به پیش تو تا که اثر نماندم
شرط ادب چنین بود شمس من و خدای من
شهپر جبرئیل را طاقت آن کجا بود
کز تو نشان دهد مرا شمس من و خدای من
حاتم طی کجا که تا بوسه دهد رکاب را
وقت سخا و بخشش است شمس من و خدای من
عیسا مرده زنده کرد دید فنای خویشتن
زنده جاودان تویی شمس من و خدای من
ابر بیا و آب زن مشرق و مغرب جهان
صور بدم که میرسد شمس من و خدای من
حور قصور را بگو رخت برون از بهشت
تخت بنه که میرسد شمس من و خدای من
کعبه من کنشت من دوزخ من بهشت من
مونس روزگار من شمس من و خدای من
برق اگر هزار سال چرخ زند بشرق وغرب
از تو نشان کی آورد شمس من و خدای من